-
کاش
چهارشنبه 15 بهمن 1399 18:33
کاش هیچ فرزندی قبل از مادرش از دنیا نره... اصن معنی نمیده مادر نفس بکشه وقتی فرزندش حتی 40 یا 50 ساله اش دیگه نیست فوتبالی نیستم و فقط گاهی اجراهای بانمک و خنده دارش رو دیده بودم و مردن آدم های خنده رو برام دردناک تر و غیرقابل باورتر هست خدایی نکرده اگر جای هرکدوم از مادرهای این مدلی قرار بگیرم ترجیه میدم بجای آرزوی...
-
چرا اینقدر خشن آخه
دوشنبه 13 بهمن 1399 14:53
عروس جان خارج نشین ازم خواسته بود کتاب قصه های تصویری از شاهنامه از سری کتاب های بنفشه رو، یک بررسی بکنم و اگر برای برادرزاده جان مناسب هست بگیرم قبلا هم براشون کتاب پست کرده بودم البته کتاب هایی که خودش نام برده بود رو پست کرده بودم ولی اینبار بهم گفت ببینم این کتاب چطوری هست و خلاصه که شنبه با ستی شال و کلاه کردیم و...
-
خودشیفتگی
یکشنبه 5 بهمن 1399 17:39
باهم دیگه عکسایی رو که با کیک تولدش گرفته مرور می کنیم + اخی این چقدر خوب شده ببین چه بانمکی اخه _ چندسال دیگه که این عکسم رو ببینی می گی اخی چقدر کوچولو و گوگولی بودی + آره حتما دلم برای این روزات تنگ میشه _ خب پس بیا لذتش رو ببر و با من کیف کن و هی بغلم کن و باهم بازی کنیم غش غش می خندم و ادامه میده ببین چجوری می...
-
یازده سالگی
شنبه 4 بهمن 1399 10:35
امسال قرار نبود مهمونی تولد داشته باشه و چون روز تولدش چهارشنبه میشد، قرار شد کیک دلخواهش رو سفارش بدیم و با دوستای مدرسه یک تولد مجازی بگیره و شبش هم دایی ممر اینا بیان پیش مون و کیک رو بخوریم اما... مدرسه تصمیم گرفت از 27 دی تا 3 بهمن رو تعطیلات زمستونی اعلام کنه و به مدت یک هفته کلاس های مجازی رو تعطیل کنه دو روزش...
-
شب های مافیا
سهشنبه 30 دی 1399 19:50
این سریال توی خونه ی ما طرفدار داره آخه خودمون خیلی طرفدار بازی هستیم و وقتی چند نفر دورهم جمع میشیم یا دایی ممر میاد یک بازی انجام میدیم و معمولا سپهر بازی های جذابی بهمون معرفی می کته و حتی گاهی چهارتایی بازی هایی مثل Azul یا سیزده سرنخ یا... انجام میدیم و خلاصه که طرفدار بازی جمعی هستیم و واسه همین این سریال بین...
-
امیدهای واهی
چهارشنبه 24 دی 1399 16:11
خانوم کمکی اومده و باهم توی آشپزخونه مشغولیم و درعین کار باهم گپ هم می زنیم + هوا خیییلی آلوده شده و آدم احساس خفگی می کته و قبلا طرفای ما خیییلی آلوده بود ولی الان دیگه بالا و پایین نداره و کل تهران آلوده هست _ آره خیلی کثیف شده و منم دیگه نمیرم برای پیاده روی + شما هم برق هاتون قطع میشه؟ _ آره اینجا هم برق قطع بود و...
-
دیگه وقتشه ،پیدا بشه
دوشنبه 22 دی 1399 12:10
رفتم دنبال کارهای کارت ملی مفقود شده ام. باید می رفتم تا ثبت احوال حبیب الهی و بعد از چند روز این دست و اون دست کردن دیگه پاشدم و رفتم.. اونوقت وسط کارهام ستی زنگ زد که برق خونه قطع شده و از کلاس افتادم بیرون.. بهش گفتم خب به داداش بگو برات هات اسپات کنه... دوباره زنگ زد که هات اسپات کرد ولی بازم وصل نمیشم و الان می...
-
امتحان
سهشنبه 16 دی 1399 20:36
+مامان میشه اگر زیاد غلط داشتم دعوام نکنی _ خب برو بخون که غلط نداشته باشی + خوندم، دیدی که، حالا دوتا یا سه تا غلط هم داشته باشم مهم نیست دیگه _ کی خوندی؟ همون نیم ساعت که توی اتاقت بودی؟ + از نه صبح دارم درس می خونم دیگه - صبح که کلاس های مدرسه هست.. به جای اینکه با من کل کل کنی برو درس بخون + حالا پنج تا غلط هم...
-
یعنی کارتم رو کجا گذاشتم
یکشنبه 14 دی 1399 11:49
کارت ملی ام رو گم کردم و اصلن یادم نمیاد آخرین بار کجا دیدمش. همه ی کیف ها و زیپ هاشون رو گشتم هرچی جیب موجود در خانه بود از جیب شلوار و پالتو و مانتو رو گشتم ولی نیست چقدر حرص میخورم که یک کار الکی درست بشه اونم از این نوع کارها ی اداری از وقتی وارد دی ماه شدیم، ستایش روزشمار برای تولدش رو شروع کرده و هر روز حرفش رو...
-
روزنگار
شنبه 6 دی 1399 15:17
امتحان هدیه ها داره و دارم ازش درس می پرسم + بهترین ماه سال و بهترین شب َسال چه ماه و شبی هست _ ماه بهمن و شب تولدم + ستایش لطفا همون چیزی که توی کتاب گفته رو بگو _ خب آخه اشتباه می کنه، همه که مثل هم نیستن هرکی یک روز و یکماه براش مهم هست تکالیفش رو ارسال کرده و من همینطوری یک ورقی می زنم که ببینم چه کرده و با تعجب...
-
ژن سیری
چهارشنبه 3 دی 1399 08:32
مادرشوهر و پدرشوهر برای کارهای درمان و چشم پزشکی اومدن تهران َساعت یک از خونه میریم بیرون و به ستایش ناهارش رو میدم وسپهر هم چون تا سه کلاس داره فقط سفارش می کنم که حواسش به پیکی که قرار هست بیاد باشه و نهارش رو هم فراموش نکنه که بخوره ساعت چهار و نیم برمی گردیم و سپهر همچنان توی اتاقش پای لپ تاپ هست + مامان جان، پیک...
-
یلدا و کریسمس
چهارشنبه 26 آذر 1399 14:00
الان یک پارادوکس احمقانه ای توی خونه ی ما برقرار هست یک ور درخت کریسمس و یک ور هم میز یلدا خب ما به واسطه ی داداش خارجی و دختراش در جریان ریز جزئیات درخت کریسمس و تزئیناتش قرار می گیریم که البته اونا هم از وقتی زیباترین برادرزاده ی دنیا، مهدکودک رفت با این آداب آشناتر شدن و درخت کریسمس خریدن و این روزها هر وقت تصویری...
-
دنیای مجازی
دوشنبه 24 آذر 1399 10:23
تا قبل از این کرونا، ستایش هیچ وقت موبایل نداشت. یکدونه موبایل قدیمی که فقط میشد باهاش زنگ زد و دیگه امکان متصل شدن به اینترنت رو نداشت و بهش داده بودیم که موقع تعطیلی کلاس زبان، بتونیم راحت پیداش کنیم یکدونه تبلت داشت که گاهی باهاش بازی می کرد که اونم محدود بود چون وقتش با چیزهای دیگه پر بود. ولی با شروع کرونا دیگه...
-
با سرعت داره رشد میکنه
چهارشنبه 19 آذر 1399 16:23
خواهر و برادر دارن باهم پینگ پنگ بازی میکنن اونم روی میز نهارخوری و ستی دچار خود درگیری شده و هی دستاش رو باز و بسته یا بالا و پایی می کنه و داداشش میگه درست بازی کن داری چی کار می کنی و جواب میشنوه هشتک می می، خاریدن... من با تعجب از توی آشپزخونه میگم چی گفتی و جواب میده خب می میم می خاره، باید براش هشتک بزنم ستایش...
-
همساده
چهارشنبه 12 آذر 1399 13:25
چندماهی هست که همسایه ی واحد کناری مون عوض شدن و یک خانوم مسن جایگزین همسایه ی قبلی شده. یکدونه دختر داره حدودا پنجاه ساله و خیلی وقت ها میاد پیش مادرش و می مونه... تن صدای بلندی داره و وقتی داره حرف میزنه انگار داره دعوا میکنه... برعکس مادر پیرش که صداش بزور درمیاد و خیلی آروم و ساکت هست.... یکبار که با ستایش روی تخت...
-
شیرینی قایقی
دوشنبه 10 آذر 1399 14:33
عروس جان و دایی ممر اومدن خونه مون و من از نان سحر، شیرینی مورد علاقه ی عروس جان رو گرفتم که بعنوان عصرونه با چای بخوریم عروس جان : وااای این نان سحر شما خیلی بهتر از مال ماست.. من این شیرینی رو از نان سحر خودمون هم گرفتم ولی به این خوشمزگی نبود دایی ممر ( با لهجه ی غلیظ مشهدی) :کلا همه چیز خواهر شووور بهتره حتی...
-
سرود ملی
سهشنبه 4 آذر 1399 13:27
رسیدن به درس ششم فارسی و شعر سر زد از افق + مامان من همیشه فکر می کردم میگن سر زد از تخم مرغ اما تازه امروز فهمیدم که سرزد از افق هست و از کشفیات جدیدش اینه که نشسته حساب و کتاب کرده و دیده یکسال بیشتر از تمام عمر دخترداییش داره میره مدرسه ( دخترداییش دوهفته ی پیش چهارساله شد) و تازه هنوز هفت ساله دیگه هم باید بره...
-
خاطره
یکشنبه 2 آذر 1399 19:52
اوایل ازدواج، همون روزایی که هی خونه ی این و اون به عنوان پاگشا دعوت میشدیم، یکبار خونه ی یکی از اقوام دور و خب بسیار رودربایستی دار به صرف شام دعوت شدیم.. یکجایی از گپ دورهمی، همسرجان یک اشتباهی داشت انجام میداد و هرچی هم من چشم و ابرو میومد الحمدلله اصلن متوجه نمیشد و منم بفکرم رسید بهش اس ام اس بدم ولی خب اصلن...
-
دوچرخه
جمعه 30 آبان 1399 18:42
دزد دوچرخه دستگیر شد و از کلانتری اومدن در خونه مون و ازمون خواستن بیایم ازش شکایت کنیم از دوچرخه خبری نیست ولی همینم که دستگیر شده بازم برام موجب آرامش هست حداقل می دونم تا چند وقت برای دوچرخه های توی پارکینگ مون امنیت برقرار هست می خواستم راجع به این فیلمی که توی فضای مجازی پخش شده و بچه ی توی فیلم با گریه و التماس...
-
قربون صدقه
سهشنبه 27 آبان 1399 20:42
من یک عادتی دارم اونم اینه که وقتی قربون صدقه میرم از اصوات مختص خودم استفاده می کنم مثلا میگم چوکونی کوناسم بیا نازتو بنازم یا مثلا چوبودی یوداس مامانش یا گومبولی بولاسم در اتاق سپهر رو باز کردم و درحالی که یک بشقاب میوه ی پوست کنده براش میآوردم گفتم گومبولی بولاس مامانش بیا اینم میوه.... سپهر خیلی جدی گفت مامان جان...
-
واقعا شد یکسال!!!!
یکشنبه 25 آبان 1399 09:09
امروز که اینستا رو باز کردم و هی پست سالگرد دیدم باورم نمیشد که یکسال گذشته پس چرا احساس می کنم این اتفاقات عجیب مال سالیان پیش هست... چه یکسال عجیب و سختی بود کی فکرش رو می کرد توی این یکسال این همه آدم از دست بدیم و مرگ و تعدادش اینقدر برامون عادی بشه اعتمادمون رو به همه چی از دست بدیم و آمار و ارقام رو باور نکنیم...
-
دلم مشهد می خواد
چهارشنبه 21 آبان 1399 13:26
دانشگاه شروع شدم اونم بصورت آنلاین، تمام مراحل از ثبت نام تا گرفتن کارت دانشجویی همه اش آنلاین بود و این ترم خیلی کوتاه و فشرده هست... من فکر می کردم از ترم بهمن، کلاس ها شروع بشه ولی اینجور نبود این گرفتن معافیت تحصیلی یک کم دنگ و فنگ داشت و چند روزی وقت مون رو گرفت و البته تنها مرحله ای بود که باید حضوری انجام...
-
سلام بر امیرکبیر
جمعه 9 آبان 1399 18:03
برق امیرکبیر قبول شد اومدم ذوق کنم و برم خودش خیلی ذوق نکرد آخه فکر می کرد دانشگاه تهران قبول بشه ولی من ذوق کردم خیلی هم ذوق کردم فقط نمی دونم کی باید رفت برای ثبت نام
-
و همچنان کررررونا
چهارشنبه 7 آبان 1399 11:16
ستی هم مثبت شد من و بچه ها شنبه تست آنتی بادی و pcr داریم و دوشنبه جوابش اومد که فقط ستی مثبت هست و من بقدری شوکه شدم که باورم نمیشد و زنگ زدم آزمایشگاه و میگم مطمئن هستین؟ اصن شاید نمونه ی من و ستایش رو باهم اشتباه گرفتین و مسول آزمایشگاه هم گفت نه خانوم امکان نداره اینجا نمونه ها قاطی بشه و متاسفانه ستایش مثبت...
-
بوووس
سهشنبه 29 مهر 1399 16:25
+ وااای مامان میدونی چند روز هست که بغلت نکردم و ماچت نکردم _من که دلم برای بوس بوس کردن تو یکذره شده دستاش رو دور خودش حلقه می کنه و محکم توی هوا رو می بوسه و میگه وااای خیلی دلم می خواد الان اینجوری محکم بوست کنم سپهر میگه چه عالی که این صدای چندش آور، چندوقتی توی خونه دیگه شنیده نمیشه پ. ن: همسرجان رو به بهبود...
-
مبسوط ماجرا
یکشنبه 27 مهر 1399 09:20
از سه شنبه شب تب و لرز شروع شد و چهارشنبه ظهر تست داد و تب ادامه داشت و با استامینوفن 38درجه بود و چهارشنبه شب یک شیاف دیکلوفناک استفاده کرد و تب قطع شد و خوابید حدودای سه صبح متوجه شدم که رفته دستشویی و چند دقیقه بعد صدای گرومپ بلندی شنیدم و دویدم سمت دستشویی و دیدم دراز به دارز و به صورت افتاده کف حموم،...با جیغ...
-
مثبت بود
پنجشنبه 24 مهر 1399 13:15
و دیشب یک شب سخت و ترسناک رو گذروندیم الان بهتره
-
انگار ایندفعه جدیه
چهارشنبه 23 مهر 1399 11:21
سه شنبه ی هفته ی پیش بخاطر شیوع کرونا بین همکاران شرکت همسرجان، ازشون تست می گیرن و همسرجان منفی بود دیروز می گفت یک کم بیحالم و تک و توکی هم سرفه می کرد که رفتیم بیمارستان نزدیک خونه و سی تی ریه کردن و اکسیژن خون رو اندازه گرفتن وگفتن چیزیش نیست اومدیم خونه و آخر شب تب و لرز کرد به دایی ممر پیام دادم و میگه الان...
-
ایران ای سرای امید
شنبه 19 مهر 1399 12:54
اون موقع ها که کودک و بعدم نوجوون شده بودم اصلن موسیقی سنتی دوست نداشتم و هیچ میونه ای با شجریان نداشتم یادم هست که برام حزن انگیز بود و همیشه شاکی بودم که وقتی اندی کروس هست چرا بنان و شجریان و سیما بینا اخه عوضش برادر خارجی عاشق موسیقی سنتی بود و از همون نوجوونی پیگیر کارهای شجریان و توی مسافرت ها هم بیشتر مواقع زور...
-
خواهر و برادری
پنجشنبه 17 مهر 1399 08:44
داشتم فکر می کردم چقدر کار بچه هایی که دوقلو هستن یا اختلاف سنی کم دارن سخت میشه ....راستش از همون روز اول که با تلفن دایی ممر بیدار شدم و سایت سنجش رو چک کردم و با هیجان سپهر رو بیدارش کردم حساسیت های ستی شروع شد اولش که شاکی بود حالا مگه چه اتفاقی افتاده که اینجوری سر صبح سر و صدا می کنین و بعدم که تا چند روز تلفن...