یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

مدرسه

دیدین بعضی وقت ها آدم حرف زدنش نمیاد این مدت من اینجوری بودم و البته که خب اگر می خواستم حرف بزنم فقط غر بود که ترجیح دادم توی دلم غرها رو بزنم... به طرز عجیبی برای خرید هرچیزی باید دو دوتا چهارتا کنم و هی باید لیستم رو کوچیک و کوچیک تر کنم تا بشه تا پایان ماه دووم آورد... آخرش هم غر زدم. ولش کن بیخیال

ستایش امروز واسه دوساعت رفت مدرسه و اینقدر ذوق و هیجان داشت که کیفش رو از دو روز قبل چیده بود حتی قمقمه اش رو هم از دو روز قبل آب کرده بود. یادش بخیر که یک زمانی آرزو می کرد مدرسه تعطیل بشه و بیشتر بخوابه ولی الان دلش لک زده برای مدرسه

از یک هفته قبل که بهمون اعلام کردن دوشنبه ها ساعت ده تا دوازده نوبت کلاس ششم یک هست که بیاد مدرسه و البته که اجباری نیست. من بفکر افتادم که واکسن ستی رو بزنم

خب ستی متولد بهمن 88 هست و همون مهرماه که اعلام کردن متولدین 88 به بعد می تونن واکسن بزنن به پزشکش پیام دادم و اون گفت صبر کنم تا 12 سال ستایش کامل بشه.. اما خب الان که کمتر از یک ماه و نیم مونده به تولد 12 سالگی ستایش و اینکه قرار شد دوساعت در هفته بره مدرسه،دوباره با آقای دکتر مشورت کردم و اینبار ایشون گفتن چون می خواد بره مدرسه بهتره که واکسن بزنه و این شد که ستی هم دوز اول سینوفارم رو زد و امروز هم رفت مدرسه

بعد از مدت ها حضوری رفتم خدمت آقای دکتر برای مشورت و از شنیدن این خبر که می خوان مهاجرت کنن به آمریکا کلی ناراحت شدم البته برای خودشون که خیلی خوشحال شدم ولی دلم برای خودمون و ایران سوخت... حیف از این همه آدم خوب و مفید که دارن می رن

راجع به واکسن گارداسیل هم باهاشون مشورت کردم و حالا سر یک فرصت که کمتر غرغرو بودم و اخلاقم سرجاش بود میام و توصیح میدم

حالا امروز هم که ستی رفت مدرسه هوا بشدت آلوده بود البته که هوا اکثر روزها آلوده هست و تعداد روزهای تمیز بودنش انگشت شمار شده