یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

هستم هرچند کمرنگ ولی دارم تلاش می کنم

یک برنامه بی بی سی داره که پروسه ی ساخت یک خونه رو نشون میده هردفعه سراغ یک خانواده میره که تصمیم دارن خودشون خونه رو بسازن و خب این پروسه معمولن چندسال طول می کشه و این چندسال و چالش هایی که توش داشتن رو توی یک برنامه ی یکساعته به نمایش می ذاره و من خیلی دوستش دارم. دفعه ی پیش یک زوج رو نشون میداد که وسط پروژه پول کم میارن و آقا مجبور میشه پنج هفته بره جای دیگه ای کار کنه تا جبران اون کمبود پول رو بکنن و داشتم فکر می کردم چقدر دنیاهامون متفاوت هست اگر همچین اتفاقی واسه ی ما و احتمالن اکثر خانواده های متوسط ایرانی بیوفته با پنج سال کار مداوم هم قابل حل نیست چه برسه به پنج هفته که تازه از این موصوع شاکی هم بودن و بنطرشون خیلی کار سخت و زیادی بوده 


با تمام تلاشی که دارم می کنم برگردم به زندگی ولی بازم انگار یک جای کار می لنگه و هنوز سرپا نشدم  و واقعیتش شور و نشاط و سرزندگی ستایش بیشتر از هرچیزی داره بهم کمک می کنه که به این رخوت و غم درونم غلبه کنم

دوست دوران دانشجویی ام که از قضا همسایه هم هستیم و دخترها مون هم با اخلاف دوسال باهم رفیق هستن اقدام کرده برای مهاجرت و احتمالن تا ژانویه بره و دور و برم همینجور داره خالی و خالی تر میشه