یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

اشنایی با بلوغ

پکر و ناراحت نشست توی ماشین

+ خانوم معلم مون خیلی بی فرهنگ هست

_ در مورد خانوم معلم تون درست صحبت کن بعدم مگه چی شده

در حالی که داره بغضش رو قورت میده میگه در مورد اون موضوع گفت همون که فقط مامانا باید بگن

_ کدوم موضوع؟

+ جیش و خون دیگه ( بعدشم شروع کرد به گریه کردن) 

_ خانوم معلم ها هم می تونن بگن خب براتون توضیح میدن که اماده باشین اینکه اشکالی نداره اتفاقی نیوفتاده که

+ تازه داشت یادم میرفت دوباره این خانوم معلم یادم انداخت .دیگه دلم نمی خواد جیش کنم اصلا نمیرم دستشویی ( همچنان داره اشک میریزه)

_ عزیز دلم این یک اتفاق طبیعی هست که برای همه ی خانومها میوفته همه وقتی به سن بلوغ برسن این اتفاق که بهش میگن پر.یو.د شدن براشون میوفته و ماهی یکبار اینجوری میشن گریه کردن نداره 

+ خانوما چقدر بیچاره ان مجبورن روسری سرشون کنن می می هاشون گنده میشه بعدم که از جیششون , خون میاد ولی مردها راحت و خوشحال زندگی می کنن

_ مگه بزرگ شدن می می هم ناراحت کننده هست اخه 

بعدم از جیش شون , خون نمیاد یک کم فرق میکنه که برات توضیح میدم و اصلا اینقدر ترسناک نیست و مثل جیش و پی پی کردن هست .تصور کن که مثلا تا ده سالگی کسی نمی تونست پی پی. کنه و از ده سالگی این اتفاق میوفتاد و اونوقت باید براش توضیح می دادیم که از این به بعد وقتی میری دستشویی از بام بامت یک چیز قهوه ای بدبو میاد بیرون ..خب احتمالا یک کم عجیب و ترسناک میشد ولی چون از اول این اتفاق افتاده الان طبیعی هست این پر.یو.د شدن و خون اومدن هم دقیقا همینجور هست


یک کم خندید ولی بازم براش عجیب و ترسناک هست و گفت دلش نمی خواد دیگه راجع بهش حرف بزنه و بشنوه


شرمنده اگر این پست یک کم حالم بهم زن بود ولی هم دلم می خواست این احساسات ستی ثبت بشه و هم اینکه شاید به درد کسی خورد و شایدم کسی توی کامنت ها تونست بیشتر راهنماییم کنه


ثبت نام کنکور

بالاخره انجام شد 

فایلش رو فرستادم برای جناب مشاور که اگر ایراد داره بهمون بگه تا ویرایشش کنیم

پرینتش رو هم سپهر قراره چهارشنبه ببره مدرسه

از دیروز عصر تا الان سپهر لای هیچ کتابی رو باز نکرده

میگم سپهر جان الان دیگه رسما کنکوری شدی و ثبت نام هم کردی .چی شده که اینجوری شدی ؟ نه به اینکه تمام وقت کله ات توی کتاب بود و نه به الان

میگه نمی دونم فقط خسته ام 

میزازم به حال خودش باشه حالا چند روز هم نره سراغ کتاب ها اتفاقی نمیوفته.

یک عادت جدید پیدا کرده و اونم اینه که مدام دستش توی موهاش هست و با انگشتش هی یک تیکه از موهاش رو می چرخونه و بهش ورمیره ..حالا خوبه موهاش کوتاه هست ولی نگرانم که اخرش کچل  بشه .همینجوری هم کلی موهاش کم شده



گردن

سه تایی به پیشنهاد ستی رفتیم نزدیک ترین کافی شاپ به خونه مون و دور یک میز مستطیل شکل نشستیم .تقریبا تمام میزها پر بودن 

+ مامان ببین هرکار می کنم نمیشه گردنم رو تکون بدم( می خواد مثل رقص های باباکرمی شایدم عربی کله اش رو تکون بده) 

_ والا منم نمی تونم مادرجان و بعد سرم رو به چپ و راست می چرخونم

* شماها اینکاره نیستین .همسرجان اینو فرمودن و بعدم دستاشون رو به دو طرف باز کردن و شروع کردن گردن مبارک رو تکون دادن و همراه باهاش ریتم دیرام دارام رو هم می خوندن

+وااای بابا چه خوب تونستی دوباره بکن من یاد بگیرم

همسرجان دوباره همون کار رو تکرار فرمودن

منم درحالی که سرم رو انداختم پایین ( انگار من نبینم کسی نمی بینه) میگم عزیزم میشه یک نگاه به اطرافت بکنی همه دارن با نیش باز نگامون می کنن .همسرجان میگن می خوای پاشم براشون یک دور برقصم تا هم یاد بگیرن و هم دلشون شاد بشه.میگم نه عزیزم تو لاته ات رو بخور که دیگه بریم

ستایش هم مدام داشت پدرش رو تشویش می کرد


پ.ن: اقا این مراحل ثبت نام کنکور از خود کنکور سخت تر هست ها.سه تایی دیشب نشستیم پاش و اخرشم چندتا از گزینه ها رو نمی دونستیم چی بزنیم

الزایمر

سوار ماشین میشم و ده دقیقه بعد یک جای پارک راحت پیدا می کنم و می خوام پیاده بشم که می بینم جلوی مدرسه ی ستایش هستم به ساعت ماشین نگاه می کنم و با خودم میگم وااا الان که ساعت یازده هست . کو تا ستی تعطیل بشه ! پس چرا اومدم اینجا ...که یکدفعه یادم میاد قرار بود ساعت یازده ارایشگاه باشم ...هیچی دیگه سر و ته کردم و رفتم ارایشگاه

بدجنسانه

این چند روز تعطیلی یکی از برادرشوهرها با خانواده اش اومده بودن تهران پیش ما و یک شب که رفته بودیم کافه کتاب همسرجان یک کتاب شعر از قفسه برداشت و گفت این حمیداقا اهل مرکز دنیاست و ببینین چه اشعاری خونده و بعدم شروع کرد به خوندن با صدای بلند.اخرش ستی گفت اااا پس مرکز دنیا غیر از همسریان ها یک حمید شاعر هم داره!!!!

من منفجر شدم از خنده بعد سریع خودم رو جمع و جور کردم و گفتم اره مامان جان کلی ادم مهم داره 

تقصیر خود همسرجان هست هی با من سر اینکه مرکز دنیا , مرکز عالم بشریت هست کل کل می کنه و سر به سر میزاره 


پست کنکوری

توی این ازمون های ازمایشی که برگزار میشه سپهر همیشه وقت کم میاره و به درس شیمی نمیرسه خب اوایل که مشکل جیش بود و نمی تونست تمرکز کنه و الان که اون مشکل برطرف شده بازم به شیمی نمیرسه 

مثلا دیروز درحالی که امار رو صد درصد و هندسه رو هفتاد درصد و فیزیک رو هفتاد و هشت درصد زده ولی به شیمی نرسیده و کلا فقط دوتا سوال اول شیمی رو جواب داده

یواش یواش این موضوع داره نگرانش میکنه البته منم نگران کرده اخه واقعا حیف هست وقتی این همه استعداد داره و کلی هم زحمت میکشه و درس می خونه

البته سپهر کلا بچه ی کندی هست ..توی همه چی نیاز به تایم داره ...توی لباس پوشیدن ...دستشویی رفتن ..غذا خوردن..کلا بچه ی فرز و زبر و زرنگی نیست .

این مدت کلی روی ادبیاتش کار کرده و ادبیات رو که همیشه خیلی کم میزد رو حسابی تقویت کرده و حالا دیگه شصت و هفتاد درصد میزنه 

نگرانشم و امیدوارم بتونه تندتر و فرزتر بشه



داریم از خونه میریم بیرون و میرم سراغ سپهر و یک دستی میکشم روی موهاش و میگم خیلی دوستت دارم کاری نداری

درحالی که داره دست من رو پس میزنه میگه ولی من دوستت ندارم و برو

می خندم و میگم ولی من عاشقتم

با تعجب نگام میکنه و ادامه میده چرا واقعا ؟ 

میگم چون پسرمی و دوستت دارم

میگه خدا واقعا یک عقلی بهت بده یعنی همه ی مادرها اینحوری الکی بچه ی به درد نخورشون رو دوست دارن؟ بعدم میگه لطفا برو بزار به کارهام برسم و ایتقدر نگو دوستت دارم

اومدیم بیرون و ستی محکم بغلم میکنه و میگه میدونی که منظورش این بود دوستت داره ولی بلد نیست درست بگه  ناراحت نشی ها

عاشق جفت شونم عاشق دنیاهای متفاوت و متضادشون