یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

و اما ادامه ی زندگی

خب ستایش صبح روز دوازدهم تبش بالاخره قطع شد و ما هم که سیزده برگشتیم و در واقع این یک هفته ی مشهد همه اش رو خونه بودیم و بجز یکی دوبار پیاده روی اطراف خونه دیگه جایی نرفتیم باز خوبه شهرداری مشهد کلی المان نوروزی گذاشته بود و حداقل اطراف خونه که پر بود از حال و هوای عید 

برگشتنی هم ساعت 4 صبح رسیدیم و من تند تند یک چیزی پختم برای نهار بچه ها .اونوقت سپهر وقتی برگشته می بینم غذاش رو نخورده و تازه میگه ااااا مگه غذا گذاشته بودی. دلم می خواست کله اش رو بکنم .میگم مادر جان من اون موقع صبح وایستادم به اشپزی فقط بخاطر تو چون ستایش هم می تونه روزانه از بوفه ی مدرسه نهار بخره .این تویی که نمی تونی و ازیکماه قبل باید نهارت رو رزرو کنیم بعد اونوقت تو حتی زحمت ندادی توی ظرف غذات رو نگاه کنی !یعنی اصلا گشنه ات نشد ؟!

می فرمان نه گشنه ام نشد حالا هم چیزی نشده که , اینو شام می خورم

من میگم این اقایون از کودکی ژن حرص دادن دارن باز شما بگین نه


تعطیلات مفرح!

از وقتی رسیدیم مشهد , ستی تب داره و خب توی این اوضاع تعطیلی پزشک معتمدم توی مشهد در دسترس نبود و یک کلینیک کودکان بردمش و تشخیص عفونت سینوس دادن و داره انتی بیوتیک میگیره ولی همچنان تب داره 

خودمم دیروز از درد معده که تا پشتم ادامه داشت راهی کلینیک شدم و با یک امپول هیوسین و یک سرم اوضاعم مرتب شد ولی داداش خارجی اعتقاد داره باید جدی بگیرمش و پیگیرش بشم

خلاصه اوضاع در نیمه ی دوم تعطیلات بشدت دلپذیره



سال نو مبارک

+ ای بابا بازم ارزوی امسال براورده نشد

_ مگه چی ارزو کرده بودی؟

+ کنار سفره هفت سین ارزو کردم اخلاق داداش خوب بشه پارسال هم همین ارزو رو کرده بودم ولی اخلاقش خوب نمیشه ولی فکر کنم خیلی ارزوی سختیه و دیگه ارزوهام رو هدر نمی دم


پ.ن: چقدر هوا گرم شده انگار تابستونه!

بدجنس نوشت: قسمت جذاب تعطیلات نوروزی داره شروع میشه و فردا عازم مشهدیم