یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

ادامه ی ماجرا

خب جواب عکس اماده شد و همه چیز نرما ل بود دیشب هم رفتیم پیش دکتر پورمند و بعد از بررسی همه چیز که نرمال بود براش نوار مثانه نوشت ازش هم پرسید که استرس نداری اونم خیلی قاطع گفت ندارم

حالا میگه نوار مثانه رو انجام نمیدم چون اینم مثل عکس رنگی باید سونداژ بشه 

واقعا نمی دونم چه کنم خودم فکر می کنم مال استرس باشه هرچند خودش اینقدر مغرور هست که ابدا قبول نداره که اضطراب داره 

فعلا برای اینکه اروم بشه گفتم یک هفته ده روزی صبر می کنیم و اگر بهتر نشدی میریم سراغ نوار از مثانه

توی این مدت یک کم بهش گل گاوزبون بدم ..اگر شما هم پیشنهادی دارین با اغوش باز پذیرا هستم

ولی واقعا این دستشویی رفتن مداومش خیلی اذیتش می کنه 


...

چندوقتی هست که سپهر میگه هی دستشویی داره و همه ی زنگ تفریح ها رو توی دستشویی هست و سر امتحان ها هم نمی تونه تمرکز کنه چون دستشوییش می گیره

اول گفتم حتما سردیت شده و جندوقت خوراکی های گرم بهش دادم و چون افاقه نکرد بردمش پیش یک ارولوژ و براش ازمایش خون و ادرار نوشت و همینطور سونوگرافی و یک داروی تکرر ادرار داد .ازمایش ها همه نرمال بود و داروی تکرر ادرار هم باز افاقه ای نکرد و براش عکس رنگی از مجاری ادرار نوشته شد

برای این عکس باید سونداژ بشه و الان اومدیم بیمارستان محب برای همین کار و سپهر رفته برای سونداژ. و من این پشت درب از استرس , تهوع گرفتم و برای سرگرم کردن خودم اومدم اینحا 

امیدوارم مشکلی پیش نیاد

نمی دونم چرا اینطوری شده ..خودش که هی نگران کنکور هست و میگه اگر تا اون موقع خوب نشم چی کار کنم .نمی تونم تمرکز کن و هر یکساعت و نیم باید برم دستشویی

هوففف کاش درد نداشته باشه 

عصری باید زنگ بزنم دکتر پورمند , ایشون رو یکی از دوستان معرفی کرده و میگه پزشک حاذقی هست .امیدوارم راحت وقت بده

سپهر وقتی فهمید سونداژ چی هست رنگ و روش پرید..طفلکم


هجده ساله میشه

اینروزا خیلی تو فکر یک تولد ویژه برای سپهر هستم دیگه رسما و قانونن مرد محسوب میشه و خب برام خیلی ویژه هست 

چون عاشق بازی های فکری و روی میزی هست تصمیم گرفتم تولدش رو توی یک کافه بازی با چندتا از دوستاش برگزار کنم البته که قانع کردن خودش برای گرفتن تولد کار بسی دشوار بود چون معتقد هست تولد بچه بازی هست و اون دیگه بزرگ شده و از این اداها خوشش نمیاد و روز تولد هم یک روز مثل روزهای دیگه

ولی خب من که مامانش باشم بالاخره راضیش کردم فقط خبر نداره که قراره هم کیک داشته باشه و هم اهنگ تولد براش پخش بشه که اونم یواش یواش در جریان قرار می گیره و راضی میشه



چند روز پیشترها برای چک اپ پیش دکتر احسانی ( انکولوژ ستایش) بودیم کلی هیجان زده و ذوق زده شدم از موفقیت های بچه هاش ولی یکجورهایی هم دلم گرفت و غصه دار شد انگار اینده ی خودم رو میدیم , اینکه بچه هام میرن و ما ( من و همسرجان) به سالی یکبار دیدن اونها تازه اونم اگر بشه باید اکتفا کنیم ...اینجور مواقع هست که ای کاش ها شروع میشه

ای کاش پاسپورت معتبر تری داشتیم تا راحت تر بشه رفت دیدار فرزند

ای کاش شرایط کشورمون بهتر بود که نیاز به تحمل دوری و غربت نبود

ای کاش یکجای دیگه غیر از خاورمینه دنیا اومده بودیم

ای کاش می تونستم امیدوارم به بهبود نسبی اوضاع باشم

ای کاش بفکر مهاجرت افتاده بودم و اونوقت درکنار بچه هام بودم

ای کاش ...




امیدوارم از شنبه بتونم پیاده روی ها رو شروع کنم

این چند روز واقعا نفهمیدم چجوری صبحم شب میشد 

مامان امروز بلیط داشت که بره پیش داداش خارجی تا نوه ی جدید رو ببینه ولی تا دو روز پیش ویزاش نیومده بود و من بهش گفتم احتمالا ریجکتی مادرجان و قرار بود بلیطش رو پس بدم که لحظه ی اخر تماس گرفتن که بیاین وبزاتون رو بگیرین و اینگونه شد که این دوروز دیگه افتادیم روی دور تند ...خب اخه بعضی از خریدها رو گذاشته بود برای موقعی که رفتنش قطعی بشه ..درسته کلی استرس کشیدیم و کلی هم دویدیم ولی چون ختم بخیر شد خوب بود ..مامان واقعا دلش می خواست بره .خب بالاخره نوه ی جدید دیدن هم داره 

دیروز صبح که ستی رو گذاشتم مدرسه بلافاصله برگشتم خونه که یک استراحتی بکنم و بعدش با مامان بریم دنبال کارهاش 

همین که رسیدم مانتوم رو دراوردم و روی کاناپه ولو شدم و همونجا هم یک استوری از پوزیشن ریلکسم گذاشتم و با خودم گفتم یکساعت وقت هست تا کتابم رو بخونم ولی همین که پست رو گذاشتم داداش خارجی زنگ زد که فلان چیز رو برام بیارین و فلان کار بانکی رو هم بگو مامان تا قبل از اومدنش برام انجام بده هیچی دیگه سریع بلند شدم و با مامان راهی شدیم دنبال کارها و حتی به مدرسه ی ستی هم بیست دقیقه دیرتر رسیدم و بعدشم با ستی  و مامان رفتیم به ادامه ی فعالیت هامون برسیم و اینگونه شد که وقتی به ساعتم تگاه کردم دیدم ای داد بیداد الان سپهر رسیده خونه و کلید هم نداره .همونجا وسط کار مامان رو پیاده کردم و گفتم قربونت اسنپ بگیر و ادامه بده تا من برم خونه 

لپ کلام می خوام بگم احتمالا خیلی ها دیروز با دیدن عکس من گفتن خوش بحالش ولی خبر نداشتن که من فقط دو دقیقه روی کاناپه ولو بودم ..این است ویترین گول زننده ی مجازی( اینو با لحن مجری های صدا و سیما وقتی می خوان بهتون درس عبرت بدن بخونین)

الان مامان توی هواپیماست و منم دقیقا دوباره توی همون پوزیشن دیروزم ولی خب الان باید پاشم چون مدرسه ی سپهر قرار دارم بعدم برم لاستیک های ماشین رو عوض کنم که دیگه صاف شدن و انشالله که به موقع میرسم مدرسه ستی ..طفلکم دیروز بیست دقیقه تنها توی حیاط مدرسه نشسته بود منتظر من ( البته تنها که نه با ناظمش)..

پ.ن : وقتی رسیدم به ستی گفتم ببخشید این اتفاق ها افتاد که دیر شد و اونم گفت اشکال نداره ولی سپهر جان تا منو دیدن شروع کردن به غر زدن و حتی مهلت نداد من بگم ببخشید یا توضیح بدم بعدم رفت توی اتاقش. و درم بست و گفت هیچ توجیحی قابل قبول نیست 

مادرشوور نوشت : خدا به عروس چش سفیدم صبری جمیل عطا بفرماید امین