یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

مشهدنوشت

صداى منو از مشهد مى شنوید اونم در نقش یک عدد خواهرشوور   . نیست سالى یکبار خواهرشوور مى شم واسه همینه که بدجور توى نقشش فرومى رم 

فعلا که روزگار همه اش به مهمونى و گردش مى گذرد و جاى همگى خالى به لطف داداش خارجیمان هى مهمونى دعوت مى شیم ولى بیصبرانه منتظر مهر واغاز مدارس وبه تبعش نظم وانظباط حاکم بر روال زندگى هستم 

چندروزى همسرجان در مشهد همراهیم کرد ولى دیگه باید برمى گشت سرکارش موقع خداحافظى ستى کلى گریه کرد و ناله کرد و ابراز دلتنگى فرمود بعد هم به پدرش متذکر شد شبا فقط خواب ستایش ببینه !!! حالا هرشب که پدرش زنگ مى زنه بهش مى گه از الان فقد به من فکر کن تا خوابم رو ببینى تازه صبح هم بهش زنگ مى زنه تا مطمین شه باباش شب خوابش رو دیده باشه!!!! 

پزنوشت : همون طور که مى دونین دخترجانم برنزه سرخود هست و مسلما لباس سفید خعلى بهش میاد این چندوقت تابستون هروقت با پیراهن یا تاپ سفید بردمش بیرون حتما یکى ازم پرسیده کدوم استخر بردینش که اینقده خوشرنگ برنز شده و منم درحالى که شدیدا خرکیف شدم گفتم خودش همین رنگیه

کاش منم می تونستم به همین راحتی دوست پیدا کنم

می ریم  پارک و سپهر و ستایش در عرض چند دقیقه واسه خودشون دوست پیدا می کنن و مشغول بازی می شن و من عاشق این دوستی ها ی چندساعتشون هستم  با یک سلام یا یک شوت توپ گاهی هم با گرفتن دست باهمدیگه دوست می شن  چی می شه که ادمیزاد این استعداد ش رو به مرور زمان از دست می ده

رفتم ارایشگاه و به خانومه می گم می خوام موهام رو ماهگونی کنم اونم می گه کدوم ماهگونی؟ اونی که تهش به قرمزی می زنه یا اونی که به بنفش می زنه یکی رنگ دیگه هم می گه که چون اصن نشنیده بودم یادم نمونده ! بهش می گم ببین بنفش که اصن... ترجیح می دم به قرمزی بزنه ولی تیره باشه ها یعنی فقط توی نور به قرمزی بزنه اونم می گه خیالت راحت ....و الان من یک موی ماهگونی دارم که زیر نور خورشید به بنفش می زنه !!! بعله بنفش!!!

گفته بودم از کلاس نقاشی دخترم راضیم و حسابی هنرمند شده حالا توی ادامه ی مطلب عکس نقاشیاش رو که به در کمد زدم گذاشتم تازه اون عکسایی که رفته بودیم اتلیه رو هم گذاشتم

پست بعدی رو احتمالا از مشهد می زارم

 کیمیاگر جون کجایی؟ خوبی؟

سینما

فیلم شهر.موشها رو با چندتا از دوستان و بچه هاشون رفتیم به من خیلی چسبید و دوست داشتم دکور فیلم واقعا عالی بود  از سینما (پردیس کوروش ) هم راضی بودم  خیلی تمیز و مرتب و بود و صندلی های راحتی داشت  حتی نحوه ی چیدمان صندلی ها هم عالی بود یعنی هرقدر هم نفر جلویی قدبلند باشه بازم اصن مزاحم دیدتون نمی شه (چه تبلیغی کردم ها !! یادم باشه برم ازشون پورسانت بگیرم) فقط یک مشکلی بود اونم اینکه به نظرم واسه سن زیر ۶ سال مناسب نبود یعنی یک کم واسشون ترسناک بود اون صحنه های مربوط به اسمش رو نبر هم ستایش و هم دریا (یک سال از ستی کوچکتره) ترسیده بودن حالا فردا صبحش ستی به من می گه مامان هرکاری می کنم اون گربه سیاه ها از عمرم (منظورش از ذهنش هست!) نمی رن منم کلی واسش توضیح دادم که دیدی که اخر قصه شکست خوردن می گه می دونم ولی بازم توی عمرم هستن !!

دایی ممر عزیز از هواپیما می ترسن !!! اونوقت واسش بلیط هواپیما گرفته بودن که ماموریت بره اصفهان از اونجا هم بره تبریز اونوقت این داداش جان از استرس که تا صبح خوابش نبرد (یعنی اینقده ضایع می ترسه !!) بعدشم وقتی رسید اصفهان و من بهش اس ام اس دادم زنده ای واسم نوشت که داشته قبض روح می شده و همینکه هواپیما نشسته سریع رفته بلیط برگشتش و از اونجا به تبریزش رو پس داده و اتوبوس گرفته ! یک همچین برادر ترسویی داریم ما !!

همسرجان و دایی ممر عزیز دارن درمورد شرکت هاشون باهم حرف می زنن وقتی همسرجان تعداد پرسنل شرکت و شرکته های تابعه رو می گه داداش جان با تعجب می گه چقدر زیاد مگه چی کار می کنین و همسرجانمان با یک باد در غبغب می فرمان مثل اینکه نصف پروژه های این مملکت دست ماست ها ..دایی ممر هم می فرمان واسه همینه که اوضاع مملکت اینقده داغونه دیگه 

هفته ی دیگه دارم می رم مشهد و تا اخر شهریور می مونم برادر خارج نشین داره میاد و یک ماه می مونه

مامان که باشی

باید مراقب همه چی باشی باید حواست به روحیه ی حساس و پرخاشگر پسر نوجوونت باشه و از مکالمه ی کوتاه و جوابای یک گلمه ایش متوجه بشی که امروزش رو چجوری گذرونده باید مواظب باشی که خیلی ابراز احساسات نکنی تا یک وقت غرور مردونه اش خدشه دار نشه اگرم یک وقت از دستت در رفت و محکم بوسیدیش باید انتظار این رو داشته باشی که با دستش جای بوسه رو پاک کنه و چپ چپ نیگات کنه  

باید بتونی یک دختر کوچولو بشی و با دخترت نقاشی بکشی و اواز بخونی واسش کتاب بخونی و هر چند دقیقه یکبار بهش بگی دوستش داری اینجا دیگه با خیال راحت می تونی هی ببوسی و ببوسی

باید بتونی میانجیگر خوبی باشی بتونی رابطه ی خواهر و برادر رو کنترل کنی گاهی به کوچکتره تذکر بدی که اون داداشش بزرگتره و نباید مزاحمش بشه و گاهی هم به بزرگتر بگی خواهرش خیلی کوچولو هست و احتیاج به توجه برادرش داره

باید یک منشی خوب باشی و بتونی برنامه های خانواده رو  هماهنگ کنی اینکه هر کدوم چه روزی کلاس دارن ..کی وقت دکترشون هست ..کی جلسه ی مدرسه هست ...کی زمان پرداخت اقساط هست...کی باید بیمه ی ماشین رو تمدید کرد ... چه روزایی می شه خانوادگی به گردش رفت ...کجا بریم که به مذاق دوتا بچه با اختلاف سن هشت سال خوش بیاد و البته بچه ی بزرگتر که حداقل ۳۰ سالی بزرگتره هم خوشش بیاد

باید بدونی که بچه بزرگه (همون همسرجان ) الان خسته هست یا حوصله نداره بایدحتی از لحن سلام دادنش متوجه بشی که امروز روز خوبی داشته یا نه !!! وقتی از جوابای یک کلمه ای و مبهمش کلافه می شی و با عصبانیت می شینی کنارش و صدات رو بالا می بری تا سرش رو از پشت کامپیوترش و کار محبوبش بیار بیرون و متوجه تو بشه و همون موقع متوجه دوتا چشم کوچولو می شی که بدو بدو از اتاقش میاد بیرون اونوقت عصبانیتت و به همراه کمی (شایدم خیلی) بقض قورت می دی و فورا یک لبخند می زنی در حالی که یک توپ توی گلوت گیر کرده ادامه می دی هیچی عزیزم شما به کارت برس وقتی هم  جواب می شنوی که امشب خل شدی توی دلت می گی اخه من مامانم

خلاصه که باید حواست به تمام اعضای خانواده ات باشه باید بتونی پیشبینی شون کنی و البته نباید انتظار داشته باشی که اونا حواسشون به تو باشه اخه اینجا فقط تو مامانی

حتی وقتی ناراحتی وقتی توی خلوت خودت یواشکی داری اشک می ریزی و حوصله ی حرف زدن با هیچ کسی رو نداری تازه واسه این حوصله نداشتن هم کلی گشتی که یک وقت مناسب باشه و کسی دور و برت نباشه!! اونوقت مامانت زنگ می زنه و تو فوری اشکات رو قورت می دی و صدات رو صاف می کنی و با شادترین صدایی که در توان داری باهاش حرف می زنی اخه تو یک مامانی و می دونی که یک مامان چقدر ناراحت می شه اگه احساس کنه صدای دلبندش شاد نیست البته که اخر مکالمه ات مامانت با تردید می پرسه مطمینی امروز حالت خوبه !!! اخه اونم مامانه 

اپسی (apsy)

این هفته اخرین هفته ای هست که سپهر می ره مدرسه و دوباره تعطیل می شه تا اول مهر ...می شه گفت از برنامه ی تابستونیشون راضی بودم مخصوصا که روی کار گروهی تمرکز کرده بودن همین طور از اردوهاشون ..واسه یکی مثل سپهر به نظرم خوب بود چون اجتماعی تر می شه فقط یکی از اردوها رو نفرستادمش اونم اردوی یک روزه ی قم جمکران بود اخه تا به حال شب دور از خونه نبوده !! ابته می دونم که باید کم کم قبول کنم که بزرگ شده و با  این موضوع کنار بیام

از نجوم و انیمیشن سازی خوشش اومده البته هنوز رباتیک رو بهشون معرفی نکردن ولی خودش می گه احتمالا بین نجوم و رباتیک یکیش رو انتخاب کنه ..توی ورزش هم والیبال رو انتخاب کرده البته از قسمت ورزش برنامه ی تابستونی خیلی راضی نبودم انتظار بیشتری داشتم

ستایش دلبسته ی اپسی(apsy) شده یک عروسک پارچه ای بدون دست و پا !!!! هرجا می ریم با خودش میارتش شب ها هم که حتما با اپسی می خوابه و من هلاک انتخاب اسمشم   تازه این اپسی جان واسه خودش هم لباس بیرونی داره هم لباس خونه !!! یک تیکه پارچه ی قرمز خالدار لباس خونه اش هست و یک تیکه پارچه ی صورتی هم لباس ددرش هست !!!

سپهر هم توی همین سن و سال که بود عاشق یک گربه ی عروسکی شده بود که بهش پیشی می گفت و همه جا همراهش بود البته هنوزم این پیشی جان روی تخت سپهر قرار داره و کسی اجازه نداره بهش دست بزنه !!

منم وقتی بچه بودم یک عروسک محبوب داشتم به اسم لیدا که به لطف دوتا داداشام تبدیل شده بود به لیدا کوره !!هیییییع!!!!!

ستایش رو کلاسای نقاشی کانون پرورش فکری می برم و خیلی راضیم یعنی خیلی ها   هم خودش خیلی مشتاقه و دوست داره و هم خیلی خوشگل نقاشی می کشه نقاشی هاش رو هم به در کمد اتاقش چسبوندم

پیشنهاد نوشت: جشنواره ی .تابستونی . برج . میلاد واسه یک شب وقت گذروندن جالبه مخصوصا واسه بچه ...هم نمایش عروسکی داره هم می تونن اونجا نقاشی با شن انجام بدن هم خمیربازی وخیلی چیزای دیگه

 پ.ن۱: کسی رو سراغ دارین که سنتور تدریس کنه البته بیاد خونه اخه هرچی فکر می کنم می بینم از مهر که سپهر تا ۳:۳۰ مدرسه هست بهتره که به جای اینکه یک ساعت توی ترافیک باشه تا برسه به کلاسش یکی رو پیدا کنم که بیاد خونه و بهش تدریس کنه ممنون می شم اگه کسی رو می شناختین بهم معرفی کنین