یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

جاهای خصوصی

با شلوارک میاد روی مبل میشینه و همسرجان می فرمان بلندشو برو یک چیزی بپوش اینجوری لخت توی خونه نگرد زشته .و ستی جان جواب میده هوا گرمه و جاهای خصوصیم رو هم پوشوندم( با اشاره به شلوارکش) .اینجاها هم که تا بزرگ نشن خصوصی نیستن( با اشاره به می می های مبارکش) و بعدم روی مبل لم میده و کتابش رو می خونه


شاید واسه همین لحظه ها بوده که مادر های قدیمی پسردوست بودن

کله ی صبح پاشدیم و باهم دعوا می کنیم اخه شب قبلش نمیشد دعوا کرد چون بچه ها بیدار بودن واسه همین پنج و نیم صبح بیدار شدیم و بعدشم همسرجان رفت سرکار و من موندم و عصبانیتی که با گریه تخلیه شد

پسرجان از مدرسه که برگشت اومد توی اشپزخونه و بغلم کرد و گفت چرا گریه کردی با تعجب می گم من کی گریه کردم ..محکم تر بغلم می کنه و میگه خودم شنیدم سرصبحی با بابا دعوا می کردین ..حالا بگو چرا؟ میگم بیخیال مادر جان , دعوای زن و شوهری بود دیگه ..میگه ولی اخه تو گریه کردی...بجای گریه کردن جلوش محکم وایستا

توی دلم داغ شد و بوسیدمش و گفتم مامان جان من خوبم حالا برو سراغ درسات میگه باشه و میره و موقع رفتن میگه ولی هروقت کمک خواستی بهم بگو هرچی باشه من به بابا شبیه ترم و زبونش رو بهتر می فهمم


مهم نوشت : واضح و مبرهن هست که من الان اوضاعم خوبه که اومدم اینترنت و البته که توی دعوا های زن و شوهری همیشه حق با خانوم هست 


بزرگ شده ها

با عروس جان و ماجونش رفته خرید ..درواقع عروس جان می خواسته برای خونه نویی دوستش کادو بخره ..توی مغازه وقتی کادو رو می خرن عروس جان دو دل بوده که هدیه رو کادوپیچ کنه یا نه و گفته اخه ممر ندیده شاید دلش بخواد ببینه و اینجا ستی خانوم جواب میدن خب نبینه میره اونجا می ببنه انگار شوهرداری بلد نیستی

مامان وقتی اینو برام تعریف کرد چشمام گرد شده بود و گفتم اخه همین کلمه ی شوهرداری رو از کجاش دراورده 



باز هم بلوغ و دردسرهاش

+ مامان می دونی غزاله یک چیز عجیب و ترسناک برام تعریف کرد

-چی گفت؟

+ بهم گفت وقتی بزرگ بشیم و بلوغ بشیم از اونجایی که جیش می کنیم خون میاد 

خودش رو توی بغلم قایم کرد و ادامه داد راست میگه؟ 

-هنوز کوچولویی و خیلی مونده تا بالغ بشی فعلا بهش فکر نکن بعدا خودم برات مفصل تعریف می کنم 


ستایش دیگه کلاس چهارمی شده و یواش یواش باید خودم رو اماده کنم برای بلوغش ...راستش هنگ کردم وقتی اینو برام گفت ولی تلنگر خوبی بود .باید اماده بشم..خودم سه سال بزرگتر از الان ستایش بودم که واسه اولین بار پریود شدم و با توجه به اینکه الان خیلی از بچه ها هستن که خیلی زود بالغ میشن پس باید اماده باشم که امسال یا سال دیگه هر کدوم از همکلاسی هاش خواست از تجربه اش به ستایش بگه اون امادگی شنیدنش رو داشته باشه ..فقط نمی دونم چرا ستی هنوز اینقدر بچه هست ..هنوز غرق توی دنیای کودکیش هست و البته من اینو دوست دارم 

غزاله دوست و همکلاسی ستی هست و این چیزها رو هم مامانش بهش گفته و خب حتما لازم دونسته و منم یواش یواش باید براش بگم ولی یکجوری بگم که نترسه فعلا که بدجور ترسیده بود کلا از خون می ترسه و من فقط نوازشش کردم و گفتم بهش فکر نکنه و هر وقت موقعش بشه خودم براش تعریف می کنم و اینقدرها هم چیز ترسناکی نیست


انگار همین دیروز بود که من تازه وبلگ نویسی رو شروع کرده بودم و ستی تازه یکسال و نیمه بود