یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

اقا جابر

خب بالاخره امروز نمایشگاه جابربن حیان  برگزار شد و بچه ها طرح هاشون رو نمایش دادن و مامان ها و البته باباها یک نفس راحت کشیدن توی این طرح ستایش با دوستش نوا هم گروهی بود و باعث شد ما دوتا خانواده باهم اشنا و رفیق بشیم ..کل طرح هم راجب این بود که چه زباله هایی واسه زمین بهترن و موقع خرید دقت کنیم که چیزایی که می خریم زباله ی بهتری تولید کنن مثلا اگه میخوایم شیر بخریم می تونیم به جای خرید شیر در بطری های پلاستیکی شیرهایی رو انتخاب کنیم که توی پاکت مقوایی هستن اسم طرح هم بود زباله ی خوشمزه و تازه بچه ها یک ارم طراحی کردن به اسم ستوا ( ستایش و نوا) و روی بسته بندی ها بر اساس اینکه کدوم واسه زمین بهتر هست از رنگ سبز یا نارنجی یا سیاه استفاده شده ...خلاصه که تجربه ی جالبی بود

حالا منتظریم طرح مون برنده بشه  

سپهر با دوستاش تمرین دارن و اخر تمرین من هرسه تاشون رو سوار ماشین می کنم که برسونم و تا ماشین رو روشن می کنم یکی می خونه واویلا لیلی ..دوستت دارم خیلی ...سپهر با دوتا دستش می زنه توی سرش و اون دوتای دیگه هم غش می کنن از خنده بعدم این جریان رو سپهر تلفنی واسه دایی خارج نشینش تعریف می کنه و می گه دایی فکر کن بعد از تمرین خزان مشکاتیان بیایم توی ماشین و همچین اهنگ سخیفی گوش بدیم .مامان کلی ابروم رو برد و بعدم داداش جان می فرمان می فهممت دای جان مامانت از بچگی مایه ی ابروریزی بود 

بچه ها

سپهر با دوستای گروه موسیقیش به شدت مشغول تمرین هست و قراره واسه جشن 22 بهمن سه تا قطعه اجرا کنن یکی اهنگ تصنیف ای امان شجریان و یکی هم اهنگ تصنیف خاک مهرایین سالار عقیلی و سومی رو هم یادم نیست  ... حالا این خاک مهرایین توی دستگاه اصفهان زده میشه و اون دوتای دیگه شور هست و به سپهر می گم می خوای یک سنتور دیگه برات بخرم که یکیش رو اصفهان کوک کنی و یکیش رو شور و اقا به هیچ عنوان قبول نمی فرمان و می گه همین خوبه و فقط یک ربع بین دوتا اهنگ وقت لازم دارم تا کوکش رو عوض کنم دیشبم با همسرجان داشتیم توی دنیای مجازی می گشتیم تا هم قیمت دستمون بیاد و هم بدونیم چه سنتورهایی خوب هست اونوقت سپهر فهمید و کلی ناراحت شد و دادو قال کرد که ابدا نمی خوام یکی دیگه برام بخرین و خودم بلدم چجوری کارهام رو پیش ببرم ... به همسرجان می گم به نظرت این خساستش به گی رفته واقعا ؟!!!  

به شدت درگیر پروژه ی جابربن حیان ستایشم و راستش توی یک رودربایستی با مامان یکی از دوستای ستایش که البته الان به یکی از بهترین دوستای خودم تبدیل شده توی این پروژه شرکت کردم و الان کلی اطلاعات درمورد زباله و بازیافت و دفن زباله دارم و ستایش هم کلی عکس با زباله و ماشین اشغالی داره :))) تازه به ارزوش هم رسید چون وقتی بچه تر بود دوست داشت وقتی بزرگ میشه اشغال جمع کن بشه    

به شدت مشغول خانه تکانی هستم و هرچند کند پیش میره ولی خب  بالاخره پیش میره و همینش مهم هست  

دلم می خواد گوشام رو بگیرم که نشنوم و چشمام رو ببندم که نبینم ولی نمیشه ... نمی دونم قبلا هم این حجم از اخبار ناراحت کننده وجود داشت یا من الان پا به سن گذاشتم و به نظرم میاد دنیا جای ترسناکی شده  

خونه تکونی می کنیم

تولد برگزار شد و خب مسلما خونه منفجر شد و فرداش مهمون مسافری داشتم که دوتا فرشته ی کوچولو داشت و به ستایش حسابی خوش گذشت و البته به خودم ولی خسته شدم


این تیتر رو هم زدم که بهتون استرس وارد کنم