یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک سوال

پادکست خوب هری پاتری سراغ ندارین بهم معرفی کنین؟

بچه هاتون رو چجوری سرگرم می کنین؟

تجربه ی چه کلاس های آنلاینی داشتین و چطور بوده؟

پادکست داستانی جالب برای رده سنی نوجوان چی سراغ دارین ( برای ستی می خوام)؟

و مهم ترین سوال، تعمیرکار مطمئن برای تلویزیون ال جی سراغ ندارین؟ بله بله در همچین شرایطی یکی از مهم ترین آپشن های سرگرمی مون رو از دست دادیم.. واقعا خاک بر سرش که بی موقع خراب شده... تازه برای دیدن یک سریال به تفاهم رسیده بودیم و سه تایی شب ها دو قسمت از سریال خانه ی کاغذی رو میدیم و ستایش هم با تبلتش همزمان با ما دو قسمت از سریال کارتونی ماجراجویی در پاریس رو می دید


جدا بچه هاتون رو چجوری سرگرم می کنین؟ جدی جدی جدی چه می کنین


تولید مس

دارم از ستایش علوم می پرسم و درمورد تولید مثل گیاهان هست و احساس می کنم اصلن مفهوم تولید مثل رو نفهمیده و بعد از چندتا جواب پرت و پلا بهش میگم مامان جان می دونی کلمه ی تولید مثل یعنی چی؟.. میگه آره یعنی تولید مس

و من به دور دست ها خیره میشوم


یکی از فامیلهای  دور توی اینستا پیام میده که  احساس میکنم فرزندم باهوش هست و کشش اینو داره که جهشی بخونه و چون یادم میاد که سپهر چقدر باهو‌ ش بود ( این البته نظر لطفش هست و البته که سپهر ایکیوی خوبی داره ولی خیلی هم خاص نیست و این فامیل دور هم خاطره ی دوران چهار و پنج سالگی سپهر رو بخاطر داشت که توی مهمونی ها بازی مورد علاقه اش این بود که ازش جمع و تفریق های دو یا سه رقمی بپرسن و اون تند تند جواب بده یا هر وسیله ای رو براساس شکل هندسیش ازش نام می‌برد و یا اینکه سه تا سه و چهار تا چهار تا... می تونست بصورت برعکس از هزار بشماره بیاد تا پایین.. خلاصه که برخلاف الانش علاقه ی خاصی داشت هوش و استعدادش رو توی چش و چال همه بکنه( طولانی ترین پرانتز عمرم بودها)) خواستم بدونم سپهر خونده یا نه و من فقط به گفتن این جمله که نخونده اکتفا کردم هرچند دلم خواست براش بنویسم بیخیال بزار بچه ات بچگی کنه و لذت ببره و شاد باشه و اصلن قرار نیست هرکی زودتر تحصیلش رو تموم کنه موفق تر باشه و شاد بودن مهم تره ولی بیخیال شدم چون می دونستم به حرف من گوش نمیده و نصیحت بیخود نکردم


صبح های نفس گیر جمعه

اینروزا آزمون های صبح جمعه ی سپهر بصورت آنلاین انجام میشه و ما تمام این مدت آزمون رو باید سکوت محص باشیم.. فکر کن حدود پنج، شش ساعت.. یعنی زجراورترین تایم ها این صبح های جمعه هست میگه راه هم نرین تق تق راه رفتنتون تمرکزم رو بهم میزنه.. اصن مکافاتی هست ها

الانم داره به من چشم غره میره که چرا این وانتی توی کوچه داره اینقدر داد میزنه که آهن می‌خره.. خب من بیچاره چه کنم 

از سماور آب‌جوش میریزم توی لیوان یکدفعه صدای سپهر بلند میگه که ای خدااا... همسرجان سکسکه می کنه سپهر غر میزنه مااااماااان... ستی در دستشویی رو محکم می بنده سپهر داد میزنه مااااماااان

مودم توی پذیرایی هست و توی اتاق سپهر اینترنت خوب جواب نمیده و درنتیجه برای آزمون میاد توی پذیرایی که نت کمتر براش قطع و وصل بشه... الان داشتم فکر می کردم خب چرا ما اینقدر پت و مت هستیم و چرا جمعه ها این مودم رو نمی بریم توی اتاق سپهر تا خودمون اینور در آرامش باشیم

انشالله از جمعه ی آینده اینکار رو می کنم.. باشد که دیگه بشه با صدای بلند نفس کشید

تفریحات سالم

خب اینروزا جزو تفریحات و سرگرمی های من و ستی، دونه ریختن برای پرنده ها روی تراس هست و بعدم می شینیم و نگاهشون می کنیم و معمولا ستی ازشون فیلم می گیره و می فرسته برای دوستاش یا می زاره استاتوس واتساپش

چند روز پیشترها که ستی مشغول دیدن کبوترها بود یکدفعه گفت وااای مامان دعواشون شد ببین چطوری داره میزنه توی سر اون یکی.. من اومدم و دیدم اوه اوه چه خبره دیگه خییلی پرو شدن و تراس رو با اتاق خواب خونه شون اشتباه گرفتن 

ستی گفت برم کیش شون کنم تا اینقدر دعوا نگنن

همسرجان میگه نه مزاحم شون نشو بالاخره باهم آشتی می کنن

من با غیظ گفتم بیخود کردن برن خونه ی خودشون دعوا کنن الان میرم کیش شون بدم

ستی گفت نه مامان بزار برم موبایلم رو بیارم و از دعواشون فیلم بگیرم و برای ماجون بفرستم تا ببینه اینا سرغذا دعوا می کنن

منم دیدم کار بجای باریک داره کشیده میشه و یک وقت این فسقلی فیلم رو می فرسته برای همه و میزاره استاتوس واتساپش و ابرو برای کبوترها نمی زاره و زودی پریدم توی تراس و گفتم هرکی بره خونه اش و دیگه نبینم اینجا دعوا کنین


بساطی داریم ها.. یک سرگرمی سالم هم پیدا نمیشه 

روزگار قرنطینه

تماس تصویری با داداش جان ها داریم و همگی سرگرم حرف زدن هستیم یکدفعه دایی ممر خطاب به داداش خارجی میگه داداش جان ساعتتون چه خوشگل هست از این ساعت ها اگر پسرونه اش بود من می خوام... من در حالی که غش کردم از خنده میگم وااا ممر جان حالا ساعتش خیلی هم دخترونه نیست و داداش خارجی فقط زل میزنه به تصویر.. دایی ممر دوباره میگه البته این ساعتت با اون شلوارک صورتی گلدارت خییلی ست خوبی میشه 


به همسرجان میگم عزیزم برو سوپری سرکوچه و بذر برای پرنده ها بگیر ( از تفریحات اینروزا ریختن دونه برای پرنده ها روی تراس هست.. تماشا کردنشون خییلی لذت بخشه) اگرم شمع تولد داشت چندتا دونه بگیر

+ چندتا بگیرم؟

_ دوتا هم کافیه

+ چه رنگی باشه

_ اگر سفید باشه بهتره

+ چجوری باشه؟

_ بلند باشه دوتا شمع سفید بلند

نیم ساعت بعد با دوتا شمع بیست سانتی متری صورتی برمی گرده خونه

میگم آخه این شمع تولد هست؟ میگه خودت اینجوری خواستی

اب دهنم رو قورت میدم و تا ده میشمارم بعد میگم خب عزیزم بذر کو میگه یادم رفت 


شمعش از این شمع ها بود که کنار عکس مرحوم روشن می کنن فقط صورتیش

کیک تولدم با این دوتا شمع خعععلی هم خوشگل شد 

و بالاخره سال جدید

بخاطر سپهر ما قرار بود امسال رو تهران بمونیم ولی خب قرار نبود خودمون رو توی خونه زندونی کنیم

راجع به فیلم به یک توافق کوتاه مدت رسیدیم و سه شب جومانجی دیدیم که مورد استقبال همه بود و بعدش رفتیم سراغ دزدان دریای کارائیب که احساس کردیم باید توی همون مایه های جومانجی باشه اما خب نه ستایش خوشش اومد و نه من. و نشان به ان نشان که دیشب اواسط فیلم و من و ستی خوابیدیم 

میزنهارخوری تبدیل شده به میز پینگ پنگ ....شب ها وسط پذیرایی می خوابیم البته به غیر از سپهر چون اون معتقده بغل مامان و بابا خوابیدن کار بچه های کوچیک هست 

روز تازه از ده صبح اونم با کلی خواهش و التماس من شروع میشه ..متنفرم از اینکه تا لنگ ظهر خواب باشیم ....غیر از پشت بوم و گاهی هم انتهای کوچه برای دوچرخه سواری جایی نمی ریم تازه این قسمت انتهای کوچه رو سپهر نمیاد و گاهی سه تایی میریم اونجا برای دوچرخه سواری ..پشت بوم رو هم فقط دوبار زورم رسیده که سپهر رو ببرم یکی چهارشنبه سوری یکی هم یک روز نهار که مهمون همسرجان بودیم به صرف جگر

 ستایش با دختر,دوست و همسایه پایینی مون در رفت و امد هست و هر روز عصر دوساعتی یا دریا میاد پیش ما یا ستایش میره پیش اونا