یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

.

کاش شهروند  اون کشوری بودم که بهش اخطار میدن از سفر به منطقه ی خاورمیانه پرهیز کنه 

یا حتی اون شهروندی که اصن نمی دونه خاورمیانه کجاست  و ایران با عراق دوتا کشور متفاوت هست

اما خب شهروند اون کشوری هستم که ارزش پولش هر روز پایین تر میاد و سایه ی جنگ بالای َسر کشورش هست و  درخواست ویزاش ریجکت میشه  چون مردم کشورش مدام در حال مهاجرت هستن و  احتمال میدن که  اون  هم برنگرده و از شرایط فاجعه ی کشورش فرار کنه 

بازم جریمه شدم

روز سیزده فروردین و در مسیر بازگشت به خانه در حالی که  خواب بودم ماشین مون جریمه ی حجاب شد

خدایی توی خواب هم باید حواسم به روسری ام باشه؟!

انشالله که همگی به راه راست هدایت شویم


نوروزتون مبارک

نیمه ی اول تعطیلات تموم شد و راهی نیمه ی دوم و مرکز دنیا هستم 

و چند روز دیگه چهل و شش ساله می شوم ولی هنوز هم برای مامانم بچه ام و باید بهم یادآوری کته که به فلانی زنگ بزن و تبریک عید بگو یا درحالی که تلفنی داره با دختر عموش حرف می زنه گوشی رو بده دستم و بگه پریسا هم می خواد بهتون تبریک بگه. هیع 

راستش من نمی جنگم برای تغییر دادنش اما تمام تلاشم رو می کنم که حواسم باشه من همچین کاری رو نکنم

فکر کنم تا حدودی موفق بودم البته اینو بعدا باید از سپهر و ستی پرسید 

با دختردایی ها و تک پسردایی باقی مونده در ایران ایام خوشی رو گذروندم و نصف تایمم هم در حال صحبت با اقوام و دوستان پراکنده در این کره ی زمین بودم 

تعدادمون کم بود و نشد یک مافیای درست و درمون بازی کنیم فقط یکبار بازی کردیم که اونم بازی کن ها آماتور بودن و فایده نداشت 

جای دایی ممر و عروس جان خالی بود اونا پایه های خوبی برای این بازی بودن 

مشهد حال و هوای نوروزی نداشت. آخه هرسال کلی  آیتم نوروزی توی گوشه و کنار شهر بود و مردم  گاهی صف می بستن که با این آیتم ها عکس بگیرن ولی امسال تک و توک المان نوروزی می دیدی

حتی سفره ی هفت سینی که هرسال جلوی حوض توی آرامگاه فردوسی می ذاشتن رو امسال یک گوشه ی محجور گذاشته بودن که خیلی توی چشم نبود

کنار مزار شجریان با همراهی اون یکی داماد خانواده که خیلی خوش صداست مرغ سحر خوندیم و جمعیت حاضر در آرامگاه فردوسی، همراهی مون کرد و خیلی لذت بخش بود