یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

اون مشت گره کرده

باید چشمهام رو ببندم وقتی کاری از دستم برنمیاد بهتره ببندمش .فکر می کردم چشمام عادت کردن به دیدن این صحنه ها و شنیدن اخبار ناگوار عادی شده باشه برای گوش هام 

از سپهر من کوچکتر بودن و غم نان داشتن حتی برای داشتن این غم هم کوچیک بودن

اون دست مشت شده منو دیوونه کرده کاش حداقل مطمین بودم بعدی وجود داره و الان راحتن و غم نان ندارن 

از هر بهانه ای مثل یلدا برای شاد بودن و دوهم بودن استفاده کنیم

الان که دارم وبلاگ رو به روز می کنم سپهر مدرسه هست قرار بود امروز ازمون باشه ولی چون تعطیلی زیاد بود و از درس عقب موندن امروز کلاس جبرانی هست . همسر و ستی هنوز خوابن 

منم که دیگه عادت کردم به صبح زود بیدار شدن و بعد که سپهر با دوستش رو رسوندم مدرسه باقالی ها و لبو رو بار گذاشتم بساط نهار رو هم اماده کردم کدو حلوایی ها رو هم دیشب پخته بودم اخه امشب یک مراسم یلدای دوستانه خونه ی یکی از دوستام داریم که من قرار شد باقالی و لبو و کدو حلوایی رو ببرم و فردا شب هم که یلدای واقعی هست دایی ممر اینا بیان پیش ما هرچند دیشب در اخرین لحظات برنامه تغییر کرد جریان هم اینحوری هست که این همسرجان ما کلا توی فامیلش طرفدار خاطرخواه زیاد داره و دیشب کلی اصرار کردن که می خوان خونه ی عمه جانش جمع بشن ( بچه های عمه اش) و همسرجان هم باید باشه و هرچی من گفتم اخه جمع تون خانوادگی هست و بعدم من برادرم شب یلدایی تنها میشه و گناه داره و نمیشه و گفتن نخیر خب اونم بیارین و اخرشم با زنداداشم تماس گرفتن و دعوتش کردن ..خب شب یلدا خونه ی بزرگترها و دورهم مسلما بیشتر خوش می گذره ولی از اون طرف هم دلم پیش دایی ممر و خانومش بود که تنها میشن و اینگونه شد که قرار شد ماهم باهم بریم به جمع خانواده ی عمه جان اضافه بشیم توی این صحبت ها و تعارف ها خاله جان همسر بهم گفت خوش به حال زنداداشت که تورو داره و اینقدر بفکرش هستی ( اینو باید می گفتم چون ذوق مرگ شدم از شنیدنش) اهان اینم یگم که خاله جان همسر, عروس عمه جان همسر هستن کلا توی خانواده ی همسر همه فامیلشون همسریان هست 


کلاس باله ی امروز ستی قرار هست با تم یلدا برگزار بشه و ما هرچی فکر کردیم دیدیم هیچ لباس باله با تم یلدا نداریم و اینگونه شد که ستی خودش دست به کار شد و یک هندونه ی خوشگل نقاشی کرد و به جلوی لباس باله اش وصل کرد روی لپ هاش هم قراره انار بکشیم و عصری بریم باله


از فردا به مدت بیست روز ,سپهر قراره اردوی مطالعاتی داشته باشه و تا 9 شب مدرسه بمونه . نمی دونم اگر باز بخاطر الودگی مدارس رو تعطیل کنن اردو هم تعطیل میشه یا نه 



مادرشوهر یا پدرزن خوب بودن مساله این هست

+ می دونستی مامان علی ( اسم مستعار هست برای دوست سپهر) بعد از ازمون که میره دنبال پسرها براشون یک موز یا یک لقمه می بره؟

_ واقعا؟ کی اینو گفت؟

+ اونشب که اومده بودن خونه مون داشت میگفت من هروقت میرم دنبالشون براشون چیزی می برم که ضعف نکنن منم تشکر کزدم و گفتم سپهر تا الان چیزی بهم نگفته بود بعدم گفت صبح روزهای ازمون براش یک لقمه ی کوچیک درست می کنم و بهش نصف لیوان چای شیرین میدم تا مشکل دستشویی پیدا نکنه منم گفتم سپهر کلا صبح ها فقط یک قاشق عسل حل شده توی یک لیوان اب رو میخوره حالا چه ازمون داشته باشه چه نداشته باشه دیگه بیشتر نمی خوره

_ خب اونا یک کم روی پسرشون حساسن

+ فقط یک کم؟!!! دیروز بهم پیام داده که صبح ها از کدوم مسیر پسرها رو می رسونی و منم براش نوشتم بعد بهم میگه نه از فلان مسیر برو اونجا بهتره و بجه ها کمتر توی مسیر می مونن و خسته نمیشن خواستم بگم دیگه مردی شدن و هردوتاشون هجده ساله هستن بیخیال و حساس نباش ولی فقط گفتم چشم..می دونی داشتم فکر می کردم بیچاره عروس اینده شون احتمالا هر روز زنگ بزنه بپرسه علی جان صبحانه اش رو خورد مسواکش رو زد , فلان چیز رو دوست نداره ها, شبا هم باید زود بخوابه

_ عزیزم خودت رو ندیدی حالا صبر کن پسر خودمون زن بگیری من مطمینم دهنش رو سرویس می کنی

+ چی من؟ نخیرم چرا همچین فکری میکنی

_ چون می شناسمت

+ اصلا خوب کاری می کنم دختره ی پررو از خداشم باشه که زن پسر من شده اصلا از سپهر بهتر کحا می تونست پیدا کنه ایششششش 

همسرجان فقط می خنده منم روم رو میکنم اونور یعنی قهرم بعد ستی خودش رو می رسونه و میگه من براتون بهترین داماد دنیا رو میارم که عاشقش بشین ..من برمی گردم با تعجب نگاهش میکنم و همسرجان هم می فرمان خودم گوش اون داماد رو میکشم و ستی با ناراحتی میگه چرا و همسرجان می فرمان برای اینکه یک وقت اذیتت نکنه ..منم ذوق می کنم وبه همسرجان میگم حالا دیدی کی نمی تونه؟!  

پ.ن: سپهر معمولا جمعه ها ازمون داره و همیشه صبح من اونو با دوستش می رسونم سر ازمون و مامان دوستش اونا رو برمی گردونه

چرا دختربچه ها اینقدر رویاپردازی می کنن راجع به ازدواج؟!

داره شعر حفظ می کنه همون شعر معروف کلاس چهارم, باز باران با ترانه, خب یک کم طولانی هست و اون اخرهاش با بیت "می شنیدم اندر این گوهرفشانی , رازهای جاودانی پندهای اسمانی" مشکل داره و هی غلط غلوط می خونه و اخرش که کلافه میشه میگه اصلا ولش کن من که بالاخره ازدواج می کنه و تو هم نوه دار میشی

من با چشمای گرد نگاهش می کنم میگم چه ربطی داشت مادرجان 

میگه خب وقتی بهم استرس وارد میشه یا سخت میگذره همه اش میگم ولش کن من که بالاخره ازدواج میکنم و بعدش دیگه بهش فکر نمی کنم و راحت میشم

فقط نگاهش میکنم و می خوام بگم خب شایدم ازدواج نکردی ولی بیخیال میشم و ترجیح میدم حرف عوض بشه


غر بیخود

یکسری هنرمند میان و یک بیانیه ای امضا می کنن و بعدش یکدفعه یک هجمه ای صورت میگیره ..نمی دونم چرا اینقدر همه مون عصبی هستیم و زود از کوره در میریم و هی بهم گیر میدیم 

خب بالاخره از هیچی که بهتره و بعدم واضحه که صدای اونا بخاطر پرطرفدار بودنشون بیشتر شنیده میشه ...کی می خوایم باهم مهربونتر باشیم و همدیگر رو با تفاوت عقیده بپذیریم

داشتم فکر می کردم خب اگر هنرمند بودم احتمالا دیگه سکوت اختیار می کردم 

یک سر قضیه هم اینایی هستن که هی غر میزنن دیدی گفتم رای نده حالا ببین چی شد ...خب عزیز من , اون موقع به امید تغییر و بهبود اوضاع همچین رایی دادیم و خب همچین پیش بینی هیچ وقت نمی کردیم و الانم با تعجب به رییس جمهور منتخبمون نگاه می کنیم و افسوس می خوریم 

این قطار کی می خواد سرش رو کج کنه و بره سمت دموکراسی خدا می دونه فقط اینو می دونم که قطعا من همچین روزی رو نمی بینم ولی امیدوارم سپهر و ستایش ببینن


وصل شدم

خب راستش رو بگم وقتی اینترنتم وصل شد اولش خیلی ذوق کردم و هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که داداش خارجی با ایمو تماس گرفت با برادرزاده ی شیرین زبونم حرف زدم و بهش گفتم دلم برات تنگ شده بود و خیلی دوستت دارم اونم گفت من دلم برای ستایش تنگ شده وقتی بهش گفتم ستی حموم هست و هروقت اومد بیرون بهت زنگ میزنم دیگه کلا رفت !! یعنی عاشقشم فقط ستی رو می خواست 

ولی راستش دل و دماغ ندارم یعنی هنوز اون ادم قبل از قطع شدن نشدم ..نمی دونم چرا ؟!!

هنوزم میشه امید داشت؟! 

هوفففف

از دیروز با وای فای خونه نمی تونم به بلاگ اسکای وصل بشم و فقط با نت موبایلم می تونم وصل بشم ...بعد اونوقت چجوریه که میگن دسترسی به اینترنت بهتر شده و بعضی شهرها می تونن به ایمیل و تلگرامشون دسترسی داشته باشن؟ !! من که دسترسیم کمتر و محدودتر شده

متنفرم از این شرایط و اصلا نمی فهمم چراباید اینجوری محدود بشیم اخه مگر وقتی همین انقلاب رخ داد اینترنتی بود .

دنبال شماره تلفن یک پزشک می گشتم و خب گوگل که کار نمی کرد و از مشابه ایرانیش به نام پارسی جو استفاده کردم اونوقت کلا سه تا نتیجه برام اورد که یکیش راجع به بهنوش بختیاری بود و اون یکی دکتر چمران و سومی رو یادم نیست چی بود ..هیچی دیگه بیخیال شدم و چون ادرسش رو بخاطر داشتم حضوری رفتم و وقت گرفتم 

دوست جان تماس گرفته که توی یک جلسه گیرافتاده و ازم خواست که برم دخترش رو از کلاس زبان بردارم و هی داشت ادرس میداد و اخرش گفت برات لوکیشنش رو میفرستم گفتم مثل اینکه یادت رفته نت نداریم و نمی تونی بفرستی ولی نگران نباش بالاخره پیدا می کنم .ویز که کار نمی کرد پس پرسون پرسون ( لرزون لرزون) رفتم و بالاخره بعد از کلی بالا و پایین کردم پیدا کردمش ..بیلبوردهای این اپلیکشن بلد رو دیدین؟ نمی دونم چرا تبلیغش منو عصبانی میکنه و حرص منو در میاره واسه همین هست که لج کردم و هنوز نصبش نکردم و به ویز بی وفایی نکردم به امید اینکه بالاخره دوباره به ویز وصل بشم ..داداش میگه بیا بله رو نصب کن شبیه تلگرام هست میگم نمی خوام دوست دارم لج کنم ..لج باز کی بودم من 

توی این اوضاع گند اقتصادی این ماشین هم هی خرج میزاره روی دستمون ..هوفففف