یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

رژیم غذایی مدل پسرجان

هرچی می برم توی اتاقش تقریبا دست نخورده برمی گردونم

البته بغیر از شیر و شربت و میوه

دیروز نهار رو گفت بیار توی اتاقم البته اینروزا اکثر اوقات نهار رو توی اتاقش می خوره و این نهار از ساعت دو تا شش توی اتاقش بود و نهایتا دوتا قاشق ازش خورده شده بود و آخرش جمعش کردم و میگم خب از گشنگی می میری. میگه من هیچ وقت گشنه ام نمیشه و غذا خوردن عذاب آورترین کار دنیاست 

میگم بخدا یکجوری ‌شدی، یک کله ی گنده روی یک چوب کبریت، میگه خب مغزم درست کار میکنه واسه همین کله ام گنده هست میگم نخیر چون لاغر شدی و سرت برای بدنت بی قواره بزرگ هست... یک کم کل کل می کنیم و آخرش میاد روی وزنه و معلوم میشه از اسفند به اینور حدود سه کیلو وزن کم کرده

اه می کشم ومیگه می دونم دلت می خواست جای من بودی خب روشش اینه که چیزی نخوری

الانم از صبح تا الان که ساعت دوازده ظهر هست فقط یک لیوان شیر عسل خورده و بقیه ی بساط صبحونه رو از اتاقش جمع کردم و دارم از اتاقش میام بیرون میگه من امروز سیرم نهار نیاری ها، بیخودی اتاقم رو شلوغ می کنه


بازم صد گرم

این هفته هم بازم فقط صد گرم کم کردم

باور کنین ظلم هست تازه مامانم هم اومده و کلی غذاهای خوشمزه ی مامان پز می پزه و من هی جلوی خودم رو می گیرم اونوقت فقط صد گرم

اون دلمه ها رو بگو که من فقط دوتا دونه خوردم 

اصلن عادلانه نیست 

آیکون گریه و زاری


بی ربط نوشت : سپهر میگه می دونی مامان فکر کنم یادم رفته روی برگه ی دوم ادبیات اسمم رو بنویسم و من با دهن باز نگاهش می کنم و میگم ای وااای چرا اخه؟! اینجوری انگار نصف سوال ها رو جواب ندادی... میگه میدونم ولی از بس ادبیاتش سخت بود حواسم به این نکات دیگه نبود بعدم اضافه می کته درصمن با همون خط خودم نوشتم و من با اندوه فراوان میگم یعنی همونجور خرچنگ قورباغه..... می فرمان آره یادم رفت مرتب بنویسم آخه سخت بود

کاش تموم بشن این امتحان ها فقط دارم حرص می خورم


همچنان مشکل، نگرانی از خواب موندن دارم

دیشبم خوب نخوابیدم چون نگران بودم واسه امروز خواب بمونیم ،مکافاتیه ها

تازه امروز نوبت دوست سپهر بود که برسونتشون و شش و نیم که اومدن دنبال سپهر، من گفتم حالا دیگه یکساعت با خیال راحت بخوابم ولی بازم تا هفت و نیم که پیام داد ما رسیدیم حوزه خوابم نبرد چون بصورت احمقانه ای نگران بودم به موقع نرسن 

این امتحان ها تموم بشه من نفس راحت بکشم

صد گرم

یک هفته رژیم گرفتم تازه یک روز هم که از درد دندون عملا چیزی نخوردم بعد اونوقت فقط صد گرم وزن کم کردم!!!

آخه انصافه؟!  .... باور کنین صدگرم دنبه رو بزاری جلوی گربه قهر می کنه.... اونوقت نتیجه ی یک هفته زحمت من شده صد گرم

قشنگ یکسال طول میکشه تا من این پنج کیلوی لعنتی رو کم کنم 

ایشششششش

اسم و فامیل

می دونستین میگویی یک جور رنگ هست تازه میگوییان هم فامیل هست و میگوی پلاستیکی هم اشیا محسوب میشه


ستی داره با ماجونش اسم و فامیل بازی می کنه و جرزن ترین بازیکن دنیاست

یک شب طولانی

رسیدیم محل برگزاری امتحان و سپهر و دوستش رفتن داخل و منم توی ماشین یکجادوبله پارک کردم و منتظرشونم

دیشب نتوستم درست بخوابم اونم منی که خوابم خییلی خوب هست و تا سرم رو روی بالشت میزارم می خوابم و تا صبح پلک نمی زنم ولی دیشب استرس داشتم خواب بمونیم و هر یکساعت بیدار میشدم و ساعت رو نگاه می کردم.... سپهر هم استرس داشت و دیگه بزور ساعت یک نصف شب فرستادمش بخوابه و گفتم فدای سرت مادرجان فقط کافیه قبول بشی و اصلن نمره اش مهم نیست 

حوزه ی امتحانی اون کله ی دنیا بودها. هی استرس داشتم گم و گور بشیم از بس این ویز جان از کوچه پس کوچه های عجیب و غریب ما رو برد


امیدوارم زود امتحانشون رو بدن و بیان بیرون آخه دستشویی دارم اونم شماره دو 

کاش حداقل یک جای پارک بود تا پارک کنم و برم راه برم بلکه جذب بشه 

هوفففففف

انگار آسمون همه جا خاکستری هست

اینکه دولت ها و قدرت ها وقتی منافع شون رو توی خطر می بینن عین هم رفتار می کنن و آزادی و برابری و عدالت و دموکراسی میشه باد هوا، منو از انسانیت نامید می کنه...خیلی از این صحنه ها یی که اینروزا تو شبکه های خبری می بینیم برای ما ایرانی ها آشناست و احتمالا که برای خیلی های دیگه هم آشنا باشه و این غم انگیزه



بی‌ربط نوشت: باورتون میشه هنوزم هستن آدم هایی که وقتی می بیننت ازت می پرسن که حالا سپهر چه رشته ای دوست داره و وقتی میگم فلان رشته میگن واااا حالا چرا این رشته خب بره اون یکی رشته که بهتره و بعد هم نیم ساعت سخنرانی غرایی در باب بد بودن اون رشته و خوب بودن این یکی رشته می کنن

هوففففففف

از دندونپزشکی متنفرم

اینقدر اون نیم ساعت زیر دست جناب دندانپزشک منقبض بودم و دستام رو چنگ زدم که دستم زخم شده

اون صداش انگار داشت مغزم رو سوراخ می کرد

از دیشب هم اون دندون لامصب که پر کردم تیر می کشه و نسبت به خوردن هرچیزی حساس شده البته این قسمتش خوبه ها چون چیزی نمی خورم که اون دندون ابله تیر نکشه ولی روی مخم هست... همسرجان میگه هنوز بیست و چهار ساعت نشده که پر کردی خب حتما ارزده هست یک کم تحمل کن میگم باشه تحمل میکنم فقط دم پر من راه نرین که اعصاب ندارم. میگه خب عزیزم مسکن بخور نه خودت رو عذاب بده نه ما رو 


اضافه وزن

این سه چهارماه اصلن خودم رو وزن نکردم.. اعصاب وزنه رو نداشتم و خب از بیکاری و به منظور سرگرم کردن ستایش و البته خودم هی کیک پختیم و انواع و اقسام غذاهای نواب جان رو امتحان کردیم و..... بالاخره تصمیم گرفتم برم روی وزنه و ببینم چرا لباسام تنگ شدن و چرا لپ و غب غب دارم که متوجه شدم پنج کیلو چاق شدم

تازه این پنج کیلو علاوه بر اون سه کیلویی هست که قبلا چاق شده بودم و تصمیم داشتم کم کنم که خوردیم به کرونا

ایشششششش لعنت به کرونا و لعنت به اضافه وزن

حالا یکسال طول میکشه تا دوباره بشم همون آدم قبلی