یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

مبسوط ماجرا

از سه شنبه شب تب و لرز شروع شد و چهار‌شنبه ظهر تست داد و تب ادامه داشت و با استامینوفن 38درجه بود و چهارشنبه شب یک شیاف دیکلوفناک استفاده کرد و تب قطع شد و خوابید

حدودای سه صبح متوجه شدم که رفته دستشویی و چند دقیقه بعد صدای گرومپ بلندی شنیدم و دویدم سمت دستشویی و دیدم دراز به دارز و به صورت افتاده کف حموم،...با جیغ های من بچه ها بیدار شدن و با سپهر هر کار کردیم نتونستیم تکونش بدیم و من زنگ زدم اورژانس و سپهر هم به دایی ممرش زنگ زد

در حالی که هنوزم جیغ میزدم و ترسیده بودم به خانوم پشت تلفن گفتم همسرم بیهوش افتاده توی دستشویی و اون خانوم هم بهم میگه آروم باش و بگو نفس میکشه میگم آره نفس میکشه، گفت برو بزن توی صوزاش و صداش کن ببین عکس العمل چیه و من همین که صورت همسرجان رو برگردوندن دیدم پر خون هست و جیغ زدم واااای صورتش خونیه... خانومه گفت فقط آدرس رو بگو و آروم باش.. بهش گفته بودم که تب داره و احتمالا کرونا داشته باشه ولی جواب تست هنوز نیومده

تا اورژانس برسه که البته زود هم رسید، همسرجان خودش بهوش اومد و از توی دستشویی اومد بیرون در دراز کشید و اون خون هم مال این بود که بالای پلکش پاره شده بود ( نمی دونم به کجا خورده بود که اینجوری شده بود)

اکسیژن خون 99 بود و ضربان قلب نرمال و مامور اورژانس بهم گفت احتمال نود درصد کروناست و این غش کردن هم بخاطر ضعف شدید هست.. یک لیوان سرم قندی نمکی بهش داد بخوره و کمکش کرد بره توی تختش بخوابه 

خب اون شب که دیگه تا صبح نخوابیدم و مدام میرفتم چکش می کردم.. از فرداش تب کنترل شد ولی ضعف و بدن درد ادامه داره، البته که ضعفش به اون شدت اول نیست و خییییلی بهتره

خداروشکر مشکل تنفسی نداره البته که تک و توکی سرفه میکنه ولی بیشتر سیستم گوارشش بهم ریخته و اون شب هم که غش کرد اسهال و استفراغ شده بود


دیگه شبا درست خوابم نمی بره و با هرصدایی از جام می پرم.. طفلی ستی هم همینطور شده و تا صدا باز و بسته ‌شدن درب اتاق باباش میاد بلند میشه و میشینه و منو نگاه میکته و منم بهش میگم نگران نباش حواسم هست ولی تا لحظه ای که صدای دست شستن و بعدم بستن درب اتاق پدرش نیاد، دراز نمی کشه 

سپهر اینقدر ترسیده بود که تا وقتی که اورژانس هم رفت هنوز دستاش میلرزید و طفلی با اینکه می دونست خونه ی داییش آنتن نمیده و نباید به موبایلش زنگ بزنه و باید به خونه زنگ بزنه، بارها و بارها به موبایل دایی ممر زنگ زده بود و اونم می‌گفته در دسترس نیست


در کل همه مون خوبیم هم همسرجان بهتره و هم ما فعلا نگرفتیم 

مراقب خودتون باشین که کرونا از اون چیزی که فکر می کنین بهتون نزدیکتر هست


نظرات 20 + ارسال نظر
پریا یکشنبه 27 مهر 1399 ساعت 10:03

وای پریسا جون پستای قبلی تو نخونده بودم!!
خیلی شوکه شدم. اما خب خدا رو شکر که بهترن. ایشالا شما درگیر نمیشین. خیلی مراقب خودتون باشین و اگه تونستی باز از حال همسرت با خبرمون کن.

ممنون پریا جون
چشم
فعلا قرار شده چند روز دیگه، من و بچه ها بریم تست بدیم

غریبه یکشنبه 27 مهر 1399 ساعت 10:04

کرونا. از نوع خفیف
نگران نباش
آبمیوه بگیر و بهش بده الان هم که فصل میوه های رنگارنگ و پاییزی است،
حالا چرا اتاق. ها خواب جدا است
زن و شوهر همسر هستند یعنی سرشان باید روی یک بالش باشد
البته به من مربوط نیست

خب اونوقت منم کرونا می گیرم
بعد کی ازمون مراقبت کنه

تیلوتیلو یکشنبه 27 مهر 1399 ساعت 10:34 https://meslehichkass.blogsky.com/

وای میتونم اون شرایط را درک کنم
خدا را شکر که به خیر گذشته
انشاله که خیلی زود سلامتی کاملشون را بدست بیارن
بیشتر مراقب باشید... خدا به هممون رحم کنه

ممنون تیلو جان
امیدوارم این شرایط بحرانی زودتر تموم بشه

آذین یکشنبه 27 مهر 1399 ساعت 10:53

سلام
چقدر این مریضی مزخرف و زشته. کی میره پی کارش که تا ابد دیگه اسمشو نشنویم. امیدوارم حال همسر محترم ساعت به ساعت بهتر بشه و شما هم هیچوقت درگیر نشید.
شبیه این تجربه وحشتناک و حال شما و ستایش جان رو من چندین سال پیش داشتم و خیلی درکتون میکنم. مامانم بدحال بودن و نصف شب تو سرویس بهداشتی بیهوش شدن و ... که خب داستان مامانم خیلی جدی بود و سکته مغزی بود که خدا رحم کرد ... من هنوز هم با اینکه ازدواج کردم و خونه ی خودمم اگر نصف شب صدای در سرویس بهداشتی بیاد از خواب با تپش قلب میپرم و منتظر میمونم تا هرکی اون تو هست بیاد بیرون و از سلامتیش مطمئن شم بعد بتونم بخوابم لعنت به هر چی مریضیه

سلام آذین و ممنونم
وااای پس تو هم همچین تجربه ی ترسناکی رو داشتی
و چقدر شانس اوردین که خونه بودین و متوجه شدین و به داد مامان رسیدین... ایشالله همیشه سلامت باشن
آره میدونم یک چیزایی دیگه توی ذهن می مونه و یک ترسی توی وجود آدم میکازه

پت یکشنبه 27 مهر 1399 ساعت 11:32

سلام پریسا جون
عجب شبی بود :(((
امیدوارم همسرتون زودتر خوب خوب بشن
چقدر برای بچه ها سخت بوده که پدرشون رو اونطوری ببینند. چقدر برای خودتون سخت بوده
مواظب خودتون و بچه ها باشید

سلام پت عزیز
خیییلی ترسناک بود
طفلک بچه هام چقدر وحشت کردن
ممنون از لطفت عزیزم

عاطفه یکشنبه 27 مهر 1399 ساعت 12:40

سلام
خدا رو شکر
نخند
والا خدا رو شمر خورده به گوارشش
چون راحت تر رد میکنه
البته که ریه خطرناک تره
میبینی دنیا رو وقتی یکی سرما میخوره میگیم خب خدا رو شکر سرما خورده
انشالله که هیچ کدوم نمیگیرید
امیدوارم قبل از اعلام نتایج شرایط خونه تون خوووووب شده باشه و از شادی تون لذت ببرید


آره خداروشکر، مشکل ریه پیدا نشده و بقول تو چقدر اوصاع مسخره شده که برای سرماخوردگی یا اسهال و استفراغ، خداروشکر می کتیم
امیدوارم که زودتر سرپا بشه
ضعفش زیاده

هدی یکشنبه 27 مهر 1399 ساعت 13:24

سلام خدا شفا بده چقد ناراحت شدم تمام پست مجسم کردم مثل کابوس بوده بازم شکر خدا بخیر گذشته

ممنون هدی جان
خوشحالم که بخیر گذشته

فری یکشنبه 27 مهر 1399 ساعت 14:59

وای چه قدر سخته امیدوارم که حال شون هر چه زودتر خوب بشه و این بیماری زودتر از بین بره واقعا زندگی رو برا همه خیلی سخت کرده

ممنون عزیزم
اره واقعا زندگی سخت شده

ربولی حسن کور یکشنبه 27 مهر 1399 ساعت 15:39 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
عجب
پس شما هم خیلی مراقب باشین
معلومه که بچه‌ها هم خیلی عاشق پدرشون هستن

سلام آقای دکتر
ممنونم
دارم تمام تلاشم رو می کنم که رعایت کنم و مبتلا نشیم

زهرا یکشنبه 27 مهر 1399 ساعت 16:44 http://Pichakkk.blogsky.com

خدا ایشالله سلامتی بده به آقای همسر
ولی پری، چه شرایط ترسناکی بوده.
باز خوب مدیریت کردی با اون حال پر استرس و ترس، زنگ زدی اورژانس. من بودم قشنگ سکته میکردم

امیدوارم هیچ وقت توی این شرایط قرار نگیری
ولی ناخودآگاه آدم توی این موقعیت ها، دست و پاش رو جمع میکنه و شجاع میشه

زهرا یکشنبه 27 مهر 1399 ساعت 17:42

از نوع وحشتناکش هم گرفتار شدیدا
کلا تو بیماری بدشانس هستید....
چه قدر سخت و وحشتناک بوده... خداروشکر که تا حدی به خیر گذشته
بعدا از همسرجان تون هزینه ی این مریض داری رو بگیرید

ممنون زهرای عزیز
دوبله باهاش حساب می کنم

نل یکشنبه 27 مهر 1399 ساعت 19:40



خدا رحم کرده عزیزم
ایشالا بهتر بشن و خدا نگهدار شما باشه

مرسی نل جان

کهکشانى یکشنبه 27 مهر 1399 ساعت 23:42

واى خداى من دلم هرى ریخت پایین
خدا بهشون سلامتى بده ان شاءالله
مواظب خودتون باشید

ممنون کهکشانی عزیز

Afrab mahtab دوشنبه 28 مهر 1399 ساعت 08:31

خدا رو شکر که جناب همسر بهترن
ایشالا خلاص بسیم هر چه زودتر از دست این کرونا

کاش زودتر واکسنش بیاد و برگردیم به زنذگی

نسا دوشنبه 28 مهر 1399 ساعت 11:21

پریسا جان چه روزای سختی گذروندین انشاالله زودتر رو به بهبود بزن،ناخوادگاه با خوندن پستتون اشکم دراومد،الهی بگردم ستی نگرانه با هر صدای دری،خدا چهارتاییتونو برای هم سلامت حفظ کنه الهی امین

ممنون نسا عزیز

Elina دوشنبه 28 مهر 1399 ساعت 21:41

پریسا جون شکر خدا که به خیر گذشته با این که پست پایینو خونده بودم بازم وقتی این پستو خوندم دلم ریخت ان شا الله زودتر خوب شن شما هم سلامت باشید

مرس الینا جان

parinaz سه‌شنبه 29 مهر 1399 ساعت 09:41 http://parinaz95.blogfa

پریسا جون چقدررر حالم گرفته شد وقتی این پست دیدم.و چقدر درکتون میتونم بکنم که چه حالی داشتی وقتی به اورژانس زنگ زدی و من این حالت جهنمی پارسال دو بار به فاصله یک هفته تجربه کردم یکبار برای بابایی که سکته کرده بود و بار دوم مامانی که دیر میرسیدن سکته میکرد.فکرش بکن فقط تو فاصله یک هفته .انشالله تنتون سالم باشه عزیزم

واااای پریناز
امیدوارم هردوتاشون سلامت باشن
اصن دیگه میشه کابوس و آدم شبا خوابش نمی‌بره

خورشید سه‌شنبه 29 مهر 1399 ساعت 12:53

سلام
اتفاقا اون پست کوتاه رو که خوندم، نگران شدم چون خیلی شبیه اتفاقی بود که برای همسرم افتاده بود و ایشون هم بعدش مبتلا شدن. به هر حال دوران سختیه، هم برای مریض و هم برای اطرافیان. به خصوص که شما دو تا بچه هم توی خونه دارین.
خیلی مراقب خودتون باشین.
راستی زنجفیل/زنجبیل هم خیلی توصیه می کنن. توی شربت آب لیمو ترش تازه و عسل، رنده کنین و بعدش همگی میل کنین. نوش جونتون
پی نوشت: اون قسمت که بچه ها نگران شدن، ناراحت شدم. انقدر که خودم از این هول و استرسها برای مامان از بچگی داشتم و هنوز هم باهام مونده.
ان شاءالله که دیگه براشون تکرار نشه و با درایت شما مهارت روبرو شدن با این موارد اورژانسی رو یاد میگیرن
پی نوشت: راستی اپ pinker برای خرید میوه و تره بار و شهروند و ....خیلی مناسبه. من چند بار استفاده کردم. راضی بودم. میوه رو از تره بار میارن و با همون قیمت. ولی با کیفیت خیلی خوب، دفعه اول همه کیسه ها رو هم ربان میزنن
کامنتم یه پست شد. ببخشید
در پناه خدا

سلام خورشید جان
پس شما هم اینروزا رو گذروندین
باز خداروشکر که خوبین و مرسی از راهنمایی ها
اینروزا یا دارم اشپزی می کنم یا می شورم و می‌سابم
انواع مدل های دمنوش و آبمیوه درست می کنم... خلاصه که حسابی مشغولم
راستش میوه و سبزی و سوپری به فاصله ی چند قدمی از خونه مون هست و خرید رو برام راحت کرده
چندباری هم که دارو یا چیز خاصی خواستم دایی ممر برام گرفته و آورده

parinaz سه‌شنبه 29 مهر 1399 ساعت 13:00 http://parinaz95.blogfa

اتفاقا دیشب داشتم به دختر عموم میگفتم شبایی که میخام برم خونه همسرم بخوابم برام عذابه چون همش میترسم من نباشم تو خونه و یه اتفاق بد بیافته.
دو هفته اول که این اتفاق افتاده بود که اصلا نمیخوابیدم و همش گریه میکردم خیلی عذاب آور بود.

کاملا درک می کنم و این حول و ترس همیشه همراه آدم هست که اگر من نباشم و این اتفاق بیوفته چی
ولی نگران نباش
مامان و بابا، همدیگه رو دارن و ایشالله که هیچ وقت دیگه تکرار نشه ولی اگر خدایی نکرده پیش بیاد بالاخره یکی هست که اورژانس و شما رو خبر کنه

سلام جمعه 2 آبان 1399 ساعت 15:41

من هم تا حالا چند بار اینجوری شدم و اورژانس هم اومده و هیچی نفهمیدن. من خودم فهمیدم هر موقع چیزی که طبع سرد داره خوردم اینطور شدم. ادم احساس میکنه رنگش پریده و ضعف همه بدن را میگیره و گاهی عرق سرد میشینه رو پیشانی و گاها همراه با تهوع و اسهال هم هست و احساس وحشتناکی به آدم دست میده و حس میکنی داری از هوش میری و گاهی هم ناگهان برای لحطاتی از هوش میری . ربطی به کرونا نداشته و بگو منبعد مراقب باشه چیزی که طبع سرد داره بخصوص در شب نخوره و اگر خورد عرق نعنا و یا چیز گرم دیگری حتما بخوره. اگر یادش بیاد اون شب چی خورده بود معلوم میشه

باز خداروشکر هربار به خیر گذشته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد