یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

دلم دنیای نوجوانی رو خواست

این سرخوشی و رها بودن سن نوجوانی رو دوست دارم وقتی با هیجان از اتفاقات توی مدرسه میگه و با تعریف هر کدوم شون احساساتش رو خیلی غلیظ نشون میده  انگار یک تلنگر به من زده میشه که زندگی همینه، همینقدر راحت و رها 

برام تعریف می کته که یادش رفته با خودش چنگال ببره تا نودلش رو بخوره و از مسول بوفه می خواد بهش چنگال بده و اونم یکدونه از این چنگال کوچولوهایی که توی جعبه ی خرما هست میده و همین باعث میشه تا دوستش الینا اینقدر بخنده که بیوفته روی چمن مصنوعی کف حیاط و باز همبن باعث میشه بقیه ی اکیپ دوستاش از خنده ولو بشن 

یا وقتی برام باغیظ و عصبانیت تعریف می کنه که ملینا همشاگردی کلاس بغلی میاد توی کلاس شون و بعد از اینکه متوجه میشه ساینا و سما روی یک نیمکت کنار هم میشینن با تمسخر خطاب به ساینا میگه یا سما افت تحصیلی پیدا کرده یا تو درست خوب شده که البته حالت دوم بعیده و ساینا جوابی نمیده و سرش رو می اندازه پایین و ستی بجاش خطاب به ملینا میگه یا شایدم تو زیادی فضولی و بعدم بهم میگه حرصم میگیره که ساینا جواب قلدری ها و مسخره بازی های ملینا رو نمیده

 با اکیپ دوستاش مدیرشون رو توی راهرو دیدن و براش رقص مکزیکی (البته خودش بهش میگه رقص ستی ای) رفتن و اونم خندیده و سعی کرده ازشون یادبگیره و انجامش بده و همین نابلدی در انجام این حرکت باعث خنده های از ته دلش شده بود حتی موقع یادآوری و تعریفش برای من اینقدر می خندید که اشک از چشماش میومد


پ. ن : پروژه ی تولد سورپرایزی همسرجان با موفقیت انجام شد و واقعا سورپرایز شد و کلی ذوق کرد

خواهرانه ی مدل ستایشی: معلم حساب و جبرمون داشت از خودش تعریف می کرد و یک قسمت از تعریفش هم این بود که توی امیرکبیر درس خونده خواستم بهش بگم خب این که نکته ی متبت نیست الان داداش منم که لپ تاپش رو جا می ذاره و یادش میره ماشینش رو کجا پارک کرده در حدی که به پلیس زنگ میزنه میگه ماشینم رو دزدیدن هم داره امیرکبیر درس می خونه ولی خب نگفتم بهش و اینجا من از خنده غش می کنم و بهش میگم خیلی بدجنسی


حتی از راه دور هم نقشش رو درست ایفا می کنه

توی فرودگاه و موقع خداحافظی و وسط اون اشک و آه ها می بینم دایی ممر از اونور طناب و خطاب به سپهر با انگشت هاش یک دایره درست می کنه و کوچیک و بزرگش می کنه. سپهر خطاب به دایی اش داد میزنه چی می گی؟ عکس بگیرم؟ دایی ممر جواب میده نه اسکول جان میگم اون بام بام گشادت رو جمع کن و زودتر رزومه ات رو بنویس... صدای خنده ی سپهر بلند میشه و میگه دایی هست دیگه 

یک تولد خانوادگی چهارتایی گرفتم و کیک رو با شمع 22 میدم دست سپهر و اونم یکی از 2ها رو فوت می کنه و بعدم همسرجان شمع 5 رو با اون یکی 2 روشن می کنه و 2 خاموش رو برمی داره و شمع خودش رو می زاره تا 52 رو فوت کنه از این صحنه با پس زمینه آهنگ تولد و خنده های من و ستایش فیلم می گیرم و می ذارم توی گروه خانوادگی و دایی ممر می نویسه مطمئنم ده بار کات خورده تا این ادا بازی تون درست از آب در بیاد و بعدم خطاب به سپهر می نویسه تولدت مبارک گشاد دایی.... با خوندن این کامنت صدای خنده ی سپهر و ستایش بلند میشه و میگن دایی هست دیگه

توی گروه خانوادگی عکس از خانه اش در حال تمیزکاری می ذاره و میگه من در روز تعطیل در غربت مشغول نظافت ولی نکته اینجاست که توی هیچ کدوم از عکس ها خودش نیست و توی هر عکس یکی از دوست هاش مشغول نظافت هست یکی داره جارو می زنه یکی داره ظرف می شوره.... مامانم قربون صدقه ی دست و پای بلوری پسرش میره و بهش میگه بمیرم برات و اون یکی داداش شاکی میشه و می نویسه چی میگی مادر جان این پسر که کاری نمی کنه فقط داره مستندسازی می کنه بقیه دارن زحمت می کشن و من کامنت خنده می ذارم و توی دلم می گم دایی ممر هست دیگه


برمی گردم به زندگی

باید برگردم به روتین عادی زندگی ام باید بتونم این مرحله رو هم عبور کنم باید بلند بشم 

من تجربه ی مهاجرت برادر داشتم ولی چرا ایندفعه اینقدر برام سخت تر بود. شاید چون مدت زمان طولانی تری باهاش توی یک شهر زندگی کردم شاید چون خاطرات مشترک زیادی باهاش ساختم شاید چون سنم بالاتر رفته و تحملم پایین تر اومده  جمعه ها برام سخت می گذره و غروبش اذیتم می کنه شاید چون خیلی وقت ها جمعه پیش هم بودیم

هیچ وقت تصورش رو هم نمی کردم دلم اینقدر واسش تنگ بشه اصن شاید علتش همین هست شاید چون هیچ وقت فکر نمی کردم بره، اینجوری دلتنگش شدم 

عروس جان هنوز هست و امیدوارم کارهاش خیلی زودتر درست بشه و اونم بره و راستش دلم برای اون حتی بیشتر از ممر تنگ میشه 

به قول ستی باید از این فاز افسردگی بیام بیرون و تنها خودم می تونم به خودم کمک کنم و یکی از همین کمک ها شروع دوباره ی پیاده روی هست 

تولد پدر و پسر رسیده و این بهانه ی خوبی برای سرگرم شدنم و بلند شدنم هست

تصمیم دارم همسر رو غافلگیر کنم و امیدوارم موفق بشم همیشه تولدش زیر سایه ی تولد سپهر بوده 

کلن غافلگیر کردنش کار سختیه

اگر موفق شدم و اگر حوصله اش بود شاید اینجا نوشتمش