یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

دایی ممر جان

برام پیام فرستاده تا مشهد هستی فلان کار و فلان کار رو انجام بده و میگم عزیزم کمتر از یک هفته مونده به عید و این کارهای اداری الان انجام نمیشن.. باز ادامه میده و کارها رو ردیف می کنه و من دیگه جواب نمیدم. نیم ساعت بعد برام پیام میزاره من الان با بام بامم بودم؟ خیلی خری خواهر گلم..... می خندم و میگم آخه حرف مفت زیاد میزنی

دوباره برام پیام داده برو از طرف من فلان چیز رو برای عروس جان بخر و میگم باشه. دوباره پیام میده لطفا اینش فلان طور باشه و قیمتش هم اینجوری باشه و فلان چیز رو هم داشته باشه. گفتم خودت داری میای مشهد. خب دو ساعت وقت بزار و خودت برو بگیر. جواب میده یادم باشه به عروس جان بگم تو خوشت نیومد براش کاری انجام بدی و خواهرشوهر بازی درآوردی

الان هم براش پیام گذاشتم کی راه میوفتین؟ جواب داد هر وقت صلاح بدونم و مگه باید ریز جزئیات زندگیم رو برات بگم... می خندم و میگم خب بعنوان خواهر بزرگتر باید بدونم کی قراره بیاین و کاش پنجشنبه صبح راه بیوفتین که تا شب اینجا باشین و جواب میده اینم به عروس جان میگم که تو توی زندگیمون دخالت می کنی و برامون برنامه ی سفر می ریزی... می خندم و میگم خیلی خری داداش گلم

پ. ن1 : از روزی که اومدم مشهد هوای گرم که احتیاج به مانتوی خنک تابستونی داره تا هوای بسیار سرد که نیازمند پالتو هست رو تجربه کردم. کلن این موقع از سال دمای هوا خیلی متغیر هست. در حال حاضر هم هوا سرد و بارونیه 

پ. ن2: از آخرین روزهای کرونایی و آنلاین بودن بچه ها ( یعنی امیدوارم آخرین روزهاش باشه و سال دیگه آنلاین نباشن) نهایت استفاده رو  کردم و از نیمه ی اسفند، تعطیلات عیدم رو شروع کردم و اومدم مشهد


آشنا پنداری

اینروزها اون تیکه ویدئو از یک سرباز اوکراینی که زیر آتیش رگبارها داره برای پدر و مادرش فیلم خداحافظی ضبط می کنه و بهشون میگه دوستشون داره از ذهنم بیرون نمیره 

گفته بودم که با آدم هایی با شرایط مشابه خودم سریع ارتباط روحی می گیرم و خودم رو می ذارم جاشون و راستش اینروزها بیشتر از همه با مادرهای سربازها حس همدردی دارم فرقی هم نمی کته چه اینور جبهه چه اونورش... یکسری سیاستمدار دیوانه و تشنه ی قدرت برای هم خط و نشون می کشن و این وسط کلی زندگی ها از هم می پاشه و کلی آدم عزادار عزیزترین هاشون میشن و زخم هایی برمی دارن که تا چند ده سال هم هنوز اثراتش هست حتی وقتی همون دوتا دیوونه از خرشیطون پایین اومده باشن و باهم دست داده باشن 

یادمه بچه که بودم حتی کلمه ی عراق بنظرم زشت و خشن بود و همه ی مردمش از نظر من آدم های بدجنس و خلافکار بودن و اصن کلمه ی عراقی دیگه ته فحش بود ولی حالا عراق شده کشور دوست و همسایه و حیف از کلی جوون ایرانی و عراقی که این وسط از بین رفتن و  چقدر هم کینه و خشونت که توی دل هامون  نسبت به هم کاشته شد در صورتی که ما مردم تقصیری نداشتیم و این بزرگترهامون بودن که خواستن باهم بجنگن