یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

همیشه مهاجرت برام غم انگیز بوده مخصوصا اگه مهاجر یک متخصص باشه

زنگ می زنم مطب دکتر کودکان سپهر( البته ستی رو هم می بردم پیششون ولی چون ازسن  یکسال و نیم رفت زیر نظر متخصص انکولوژی دیگه به دکتر ناصری می گم دکتر سپهر :) )و ازمنشی می پرسم که خانوم دکتر ( اخه زن و شوهر هردو پزشکن.اقا, متخصص کودکان و خانوم, متخصص پوست و مطبشون یکجا هست) چه ساعت هایی تشریف دارن .منشی جواب می ده خانوم دکتر دیگه مطب نمیان. قطع می کنم و واسه دوستم که خواهرزاده ی اقای دکترهست پیام می ده که دایی و زندایی خوبن؟ چرا مطب رو تعطیل کردن؟ و جواب می شنوم که مهاجرت کردن 

یکدفعه توی دلم خالی میشه احساس می کنم یکدفعه پشتم خالی میشه .

اقای دکتر بود که حرف های منو جدی گرفت و سپهر 15 ماهه ام رو به یک متخصص قلب معرفی کرد و بعدها هم همین اقای دکتر بود که منو فرستاد پیش یک انکولوژ واسه ستی 

خیلی وقت بود که دختر و پسر اقای دکتر واسه ادامه ی تحصیل از ایران رفته بودن و اقای دکتر و خانومش هم هرچند وقت یکبار می رفتن و یکی دوماهی می موندن و برمی گشتن هیچ وقت فکر نمی کردم کلا برن 

خیلی ناراحت شدم و نمی دونم بازم می تونم یک پزشکی پیدا کنم که اینجور بهش اطمینان داشته باشم 



کاش های عجیب ستی

 

+ مامان من می خوام وقتی بزرگ شدم دوتا شوهر داشته باشم  

_ نمیشه دخترم ادما فقط می تونن یک زن و یک شوهر داشته باشن  

+ پس چرا ماجون دوتا مامان داره ؟ منم می خوام دوتا شوهر داشته باشم  

_ خب پدربزرگم اشتباه کرده که دوتا زن داشته و حالا تو چرا دلت دوتا شوهر می خواد خب یک دونه کافیه ها  

+ خب می خوام وقتی یکیش می ره سرکار اون یکی دیگه پیشم باشه و نازم کنه تازه اگه یکی باهام قهر کرد یکی دیگه باشه که باهام دوست باشه  

_خب اونوقت اگه شوهرت هم دلش خواست دوتا زن داشته باشه چی؟ 

+ نه نباید  داشته باشه من اجازه نمی دم  

_ پس ناراحت میشی؟ 

+ اره  

_خب شوهر تو هم ناراحت میشه که تو دوتا شوهر داشته باشی  

+ چه حیف ...کاش ناراحت نمی شد  

 

تعطیلات به مرکز دنیا می ریم و درخدمت اقوام همسرجان هستیم و پرواضح است که همسرجان از الان دارن با دم شون گردو می شکنن .نیست کم خانواده شون رو می بینه از اون لحاظ :)))) 

 

ترافیک صبحگاهی

هر روز صبح که دارم ستی رو می رسونم مدرسه از جلوی در دانشگاه ازاد رد میشم .با وجود پل عابر پیاده 90 درصد دانشجوها وقتی از اتوبوس پیاده میشن از عرض خیابان عبور می کنن و همین کارشون باعث ایجاد ترافیک میشه .شما فکر کن یک اتوبوس دختر و پسر بالغ و عاقل همه باهم یکدفعه میان وسط خیابون خب نمیشه که از روشون رد بشی مجبوری صبر کنی تا اقایون و خانوم ها ی محترم !!!رد بشن دیگه .فقط نمی دونم چرا یاد گله ی گوسفند می افتم اخه دقیقا همونجور هم سرشون پایین هست  

اون قسمتی هم که با سواری تشریف میارن بصورت دوبله و سوبله و حتی باور بفرمایید چوبله دقیقا جلوی در دانشگاه تگه می دارن تا مسافرهاشون پیاده بشن و اینگونه هست که وقتی پشت ترافیک سنگین از در دانشگاه رد میشی یکدفعه جاده باز میشه و نفس راحت میکشی و می تونی پات رو از روی ترمز و کلاج برداری و با خیال راحت گاز بدی تا برسی به مدرسه  

 

پ.ن: نمی دونم چرا روز تعطیل ساعت 6 بیدار میشم !!! خب بدن جان بخواب دیگه امروز تعطیل هست ها 

روزهای زندگی

به سپهر می گم برو خواهرت رو قانع کن مشقهاش رو بنویسه   

+ می دونم کار مزخرفیه و الکی وقت ادم هدر می ره ولی لطفا بشین بنویس وگرنه مامان هم مخ منو می خوره هم تورو  

_ واااا سپهر این چه جور ترغیب کردن هست ؟!!! 

+ مادر من بزار کارم رو بکنم  

بعدشم در اتاق رو روی من بستن و دوتایی مشغول درس خوندن شدن  

ستایش شب ها خیلی زود می خوابه 8 شب دیگه خواب هست انگار بدن کوچولوش به خواب بیشتری نیاز داره  البته در این زمینه مثل اکثر زمینه های دیگه با سپهر متفاوت هست .سپهر کلا بچه ی کم خوابی هست و نیاز بدنش به خواب کمتر هست په موقعی که کوچکتر بود و چه الان . درسته که خیلی دیروقت نمی خوابه ولی عوضش صبح زود بیدار میشه ...گفته بودم که روزهای زوج سپهر رو می برم کلینیک تابان واسه ورزش ..ساعت 6:30 از خونه بیرون می ریم و 9 شب برمی گردیم و خب این تایم واسه ستایش خیلی دیر هست واسه خوابیدن .قرار شده شنبه ها و دوشنبه ها همسرجان زودتر از سرکار بیان تا سپهر رو ببرن و چهارشنبه ها که فرداش مدرسه تعطیل هست خودم با ستایش , سپهر رو ببریم و خب شنبه ای که گذشت همسرجان دقیقه ی نود رسید و سپهر رو برد و امروز هم می فرمان معلوم نیست که برسه !!!!!  

باید یک فکر دیگه ای واسه این قضیه بکنم . علی الحساب امروز برم ببینم همساده جان خونه هست تا ستی رو بهش بسپارم تا بعدا یک فکر اساسی تر بکنم  

اخر هفته یگ تولد کوچولوی خانوادگی واسه پدر و پسر خواهیم داشت  

دقیقا کجام؟

اوضاعی هست ها !!! تا به حال اینقده ضیق وقت نداشتم . فکر کردم تابستون تموم بشه و مدارس شروع بشن یک کم همه چی مرتب میشه و من سرم خلوت میشه ولی نشد از ساعت 5:30 صبح که بیدار میشم یکسره سرپا هستم و دیگه از 6 بعدازظهر به بعد واقعا هلاکم و باطریم تموم میشه  

داداش جان رسما به جمع متاهلین پیوستن و با عروس خانوم یکی دوروز تهران بودم و بعدشم رفتن سفر . ..سپهر جان درارتباط با مزدوج شدن دایی شون فرمودن بالاخره ادما اشتباه هم می کنن..چون تقریبا تابستون رو در منزل جانم نبودم کلی کار انجام نشده و کلی دیدارهای تجدید نشده بدهکار بودم که دارم بصورت ام پی تری انجام می دمشون ...توی این مدت کلی تلفن به این و اون بدهکارم و شده چندبار یکی دونفر تماس گرفتن و من گفتم ببخشید الان نمی تونم حرف بزنم و بعدا خودم زنگ می زنم و این بعدا نیومده و من الان حتی روم نمیشه بگم شرمنده دیر شده  

سپهر رو  هفته ای سه روی می برم کلینیک تابان پیش یک فیزیوتراپ واسه این قوز لعنتیش دقیقا از 8 سالگیش دارم این بچه رو هی اینور و اونور می برم اخه خودش هم همکاری نمی کنه نه بریس می بنده و نه نرمش ها رو توی خونه انجام میده اون مدت که پارسال می بردمش حس خوب زندگی و با دستگاه هیوبر ورزش می کرد خیلی خوب شده بود اما چون خیلی بهمون دور هست و کلی وقت توی تراقیک ازمون گرفته میشد و عملا امکان نداشت هفته ای سه روز بره ولش کردیم و دوباره قوز جان با شدت هرچه بیشتر برگشتن ..حالا اینجا بهم نزدیکتر هست و فیزیوتراپ یک اتاق مخصوص فیزیوتراپی داره و کنارش هم باشگاه بدنسازی هست که با سپهر یکساعت و نیم هم توی باشگاه بدنسازی ورزش می کنه و هم توی اتاقش نرمش های فیزیوتراپی انجام می ده ..تا بینیم چی میشه و جواب میده یا نه ... ستایش کلاس اولی شده و بعد از سه روز مدرسه رفتن امروز تصمیم گرفته بود مدرسه نره چون می خواد ارایشگر بشه و ارایشگرها احتیاج به مدرسه رفتن ندارن و خوشش نمیاد هی مشق بنویسه!!! حالا این هی مشق نوشتن منظورش سه خط لوحه نویسی هست ها ..... خلاصه که فکر کنم ستی جان قراره تلافی سپهر رو دربیاره و من هرچی نفهمیدم سپهر کی مشق نوشت و کی درس خوند این یکی قراره منو از اول محصل کنه :))) 

 

پ.ن : عنوان رو از کامنت یه مامان جان گرفتم  

به امید زود به زود بروز کردن اینجا