یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

قلبم

فرشته ،همون که خودش هم مثل اسمش هست و برای کمک بهم واسه نظافت میاد خونه مون، امروز با چشمون اشکبار اومد

نگران دوتا خواهرزاده ی چهارده و پانزده ساله اش بود که در کابل زندگی می کنن نگران مادرش و برادرهایش

میگفت از ترس توی خونه خودشون رو حبس کردن... می گفت بهشون اعلام کردن هر خانواده که حداقل سه پسر داشته باشه باید یکی از پسرها رو به طالبان بده

دلم پیش خواهرش و خواهرزاده هاش موند... چه روزهای سختی رو دارن می گذرونن

می گفت پای تلفن درست حرف نمی زنن و نگرانن که شنود بشه

لعنت به این جبر جغرافیایی


پ. ن: عصری که داشتم بطور لایو توی پیج نیما ورزش می کردم در پس زمینه یک خانومی داشت آفتاب می گرفت و شنا می کرد

چقدر حس عجیبی بود... یکی راحت و با آرامش با بیکینی داره آفتاب می گیره و همون لحظه یکی دیگه اینور دنیا و توی پرتلاطم ترین منطقه ی دنیا، خودش رو توی خونه حبس کرده و اجازه ی خروج بدون همراهی یک مرد رو نداره کاش عدالتی بود


روزای خوبت بگو کجا رفت

واسه اینکه حواس خودم رو چند ساعتی پرت کنم و از فکر و خیال بیام بیرون تراس رو آب و جازو کردم و گلدونام رو هم آب دادم و یک قالیچه ی کوچولو توش پهن کردم و امدم نشستم توی تراس (حالا همچین میگم آب و جارو کردم انگار چندمتر تراس هست ،یک فسقلی جا هستش) ولی خب درسته که چشمم روی گلها و آسمان نیمه  ابری بود ولی بازم ذهنم و فکرم واسه خودش جولون می داد

ایندفعه پاشدم آشپزخونه رو بهم ریختم و ساعت ها مشغول تمیز کردن یخچال فریزر و آشپزخونه بودم و دیگه به هیچی فکر نکردم... لامصب حتما باید کار کنم تا ذهنم آزاد بشه و نمیشه مثل خارجی ها پا بندازم روی  پا و بشینم روی تراس و چای بخورم و ذهنم آزاد باشه

 اون یکی دختردایی که مشهد هست همراه با دخترش کرونایی شدن و خودشون رو توی اتاق حبس کردن که بقیه مبتلا نشن

خب ستی و نوه دایی باهم ارتباط خوبی دارن و در طول روز چندین ساعت توی واتساپ باهم گپ می زنن و نقاشی می کشن و بازی می کنن و حتی مشق های زبان شون رو می نویسن

اون روز واسه احوال پرسی زنگ زدم به دختردایی و میگه توی این ده روزی که توی اتاق حبس شده از ریز جزئیات زندگی من باخبر هست و می دونه ناهار چی می خوریم و  کی میریم خرید و با سپهر کی بحثم میشه و به همسرجان چی میگم و حتی  لباس مورد علاقه ی توی خونه ام چی هست و بعدم اضافه می کنه این مدت ده روز نتونسته یک فحش درست و حسابی به هرکی که دلش خواسته بده چون تا خواسته فحش بده یادش اومده که ممکنه الان من یا همسرجان ( البته اینجا اضافه کرد تو که مهم نیستی بیشتر همسرجانت) بیایم توی اتاق ستی و در جریان افاضاتش قرار بگیریم 

دختردایی کوچیکه بالاخره رفت و دایی جان حالش بهتر شد 

مشهد اوضاعش اصلن خوب نیست و هرکسی رو که می شناسم درگیر کرونا شده و بدتر از همه اینکه دارو گیر نمیارن حتی سرم ساده 

اینروزا من یا دارم تسلیت میگم یا آرزوی سلامتی و بهبودی می کنم... چرا اینجوری شده چرا روزهای بدمون تموم نمیشن

پرت و پلا

اینروزا خیلی سرحال نیستم و اوقاتم اکثر مواقع تلخ هست که البته فکر کنم همگانی هستش. کرونا و استرس هاش مثل نگرانی از مبتلا شدن خودت و عزیزانت و  روند کند واکسیناسیون و نداشتن یک دورهمی و دیدن بزرگترها با خیال راحت، خونه نشین شدن به تبع همین کرونا.. کلی اخبار عجیب و نگران کننده ازاقصا نقاط ایران.. خب خیلی دلیل میشه واسه این فاز افسردگی پیدا کرد.. خیلی تلاش می کنم که خودم و خانواده ی کوچیکم رو از این فاز افسردگی دور کنم ولی سخته.. خوشحالم که بچه ها رو دارم و به بهونه ی اونا و با امید و آرزوهای اونا دارم زندگی می کنم

دختردایی جان که چند پست قبل براش اشک ریختم که داره میره و دلتنگش میشم فعلن بخاطر پدرش که کرونا گرفته و ریه هاش درگیر شده بلیطش رو عقب انداخته.. الان از ته دل آرزو می کنم کاش زودتر با خیال راحت بره و دایی جان روبراه بشه


سپهر توی این تعطیلات تابستون از سایت course ra، ماشین لرنینگ و مطلب رو برداشته داره توی کلاس هاش شرکت می کنه حالا که اون خوان ثبت نام رو گذرونده و بالاخره تونسته کلاس ها رو برداره، واسه شرکت توی کلاس وی پی ان می خواد و هی وسط کلاس وی پی ان، قطع میشه و میوفته بیرون... دنبال یک وی پی ان درست و درمون که روی لپ تاپ کار بکنه هستش. اگر سراغ دارین برام بنویسین لطفا

جناب تافته، نوار بهداشتی مخصوص نوجوان داره که تازگی ها کشفش کردم. علاوه بر سایز مناسبش یک کم جینگیل مستون هم هست و ستی ازش خوشش میاد و یک کم بهتر با این قضیه کنار میاد ( البته همچنان من براش تعویض می کنم ها)

می دونین وقتی ایرانی هستی حتی اگر ایران هم نباشی و مهاجرت کرده باشی با اخبار مربوط به ایران بیدار میشی و همونقدر غصه می خوری که اونی که توی ایران هست غصه می خوره شاید حتی بیشتر چون عذاب وجدان نبودن در این شرایط کنار عزیزانش رو داره... اینو توی اطرافیانم دارم می بینم

فکر کنم باید یک نسل بگذره تا بتونن راحت و بدون دغدغه و نگرانی از وقایع ناراحت کننده، به زندگی شون ادامه بدن. بچه هایی که اونجا دنیا بیان و اونجا بزرگ بشن