یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

از سری ماجراهای دایی ممر

داداش جان می فرمان که  در اولین تعطیلات بعد از نامزدی قراره عروس جان بیاد تهران و می خواد یک سفر کوتاه باهم برن و ازم می خواست که بهش چندتا جا پیشنهاد بدم بعد وسط مذاکره می گه اصلا شما هم بیاین و دسته جمعی بیشتر خوش می گذره

می گم عزیزم لطفا واسه اولین سفرتون با خودت سرخر نبر.می گه نه اخه اونم خیییلی دوست داره با شماها و مخصوصا ستی باشه می گم درسته ولی نه واسه اولین سفر 

خلاصه هی اون می گه هی من می گم اخرشم می بینم به هیچ سراطی مستقیم نیست می گم اصلا اون تاریخ ستایش جشن ورود به مدرسه داره و نمی تونیم بیایم


تصور کن ادم با همسرش بره سفر اونم اولین سفر بعد خواهرشوووور و بچه هاش هم همراهش باشن انصافا ظلم هست والا :))


پ.ن: امیدواریم دایی ممر جان به رابطه خواهرشووور و عروس گند نزنن .الهی امین

مدال و المپیک

دخترجانمان امروز مسابقه ی شنا داشت و اینجوری بوددکه هرکی می پرید توی اب بهش مدال می دادن :))

بعد دختر جانمان در رشته ی پا دوچرخه!!!!مسابقه دادن و نفر دوم شدن و یک مدال برنزی دریافت کردن ( اخه مدال های نقره شون زود تموم شد!!!) و از لحظه ای هم که رسید خونه مشعول بود و تند تند عکسهای خودش با مدالش رو برای همه ی کسایی که توی تلگرام می شناخت فرستاد .حالا همه تصور می کنن دخترکم چه شناگر ماهری هست وتلفن می زدن که تبریک بگن و نمی شد پای تلفن و در حضور دخترجان توصیح بدم که بابا جان این مدال رو به همه دادن:)))

دختر جان می فرمان حالا که ایران توی رشته ی شنای المپیک هیچ مدالی نیاورده سال دیگه می ره المپیک و در رشته ی وزین پادوچرخه شرکت می کنه و واسه ایران مدال میاره

بعله یک همچین دختر فداکاری دارم من !


نه گرم هست و نه سرد

شب ها اگه کولر روشن باشه یخ می کنی اگه خاموشش کنی گرمت میشه 

پاییییز جان بیا دیگه


...

اینقدر ننوشتم که دیگه نوشتن یادم رفته و نمی دونم چجوری باید شروع کنم

ستایش امروز نهار خونه ی دوستش دعوت بود و دلم می خواست یک کیک کوچولو بپزم و بدم با خودش ببره ولی فرصت نکردم و سر راه که می رسوندمش یک جعبه شیرینی خریدم 

سپهر و دوستش ( درواقع پسر دوست من ) هم توی اتاق مشغولن و منم بعد از اینکه میز نهارشون رو جمع کردم اومدم سراغ وبلاگم تا از این سوت و کوری درش بیارم

یک هفته مادرشوهرجان اینجا بودن و دنبال دکتر و دارو و ازمایش خون و کارای بیمه اش بودیم و از اول هفته هم مشعول خرید واسه عروس جان جدید هستیم 

و این وسط ها هم سپهر مدرسه می ره ستایش کلاس شنا می ره و قرارهای دورهمی دخترانه اش هم که سرجاش هست و من باید هندل کنم که یک وقت توی این هجم کاری خدایی نکرده یکی از قرارهاش کنسل نشه!!! و تلاشم رو بکنم که واسه سپهر هم یک فضایی درست کنم تا دوستاش رو بیشتر ببینه 

خداروشکر خرید لباس نداریم و واسه نامزدی برادر جان من و ستایش همون لباس های ست مون رو می پوشبم و همسرجان هم که کت و شلوار داره( اقایون چه خوبن یک دست کت و شلوار دارن و اونو همه جا می پوشن:)) ) فقط سپهر نیازمند یک دست لباس رسمی هست که البته اینم واسه خودش پروژه ای هست با توجه به اخلاق های خاص سپهر خرید کردن خیییلی کار سختی میشه

تخت ستایش هم شکسته و باید تعویص بشه هرچند اگرم نشکسته بود باید عوض می کردم چون از این تخت های نوزادی هست که نرده داره .ولی کی فرصت داره بره دنبال تخت بگرده, هوفففف

از 6 شهریور که مدرسه ی سپهر تعطیل بشه می رم مشهد که کارای نامزدی رو انجام بدیم 

و بیصبرانه منتظر پاییز و شروع مدارس و نظم و ترتیبی هستم که به تبعش زندگی پیدا می کنه انگار همه چی روتین و منظم میشه

 

حالا چی بپوشم؟

ر فتیم خواستگاری و جواب بله رو به طور رسمی از عروس خانوم دریافت کردیم .  

شهریور ماه مراسم نامزدی هست و دیگه باید با مامان بریم واسه خرید , مثل پارچه ی چادری و پارچه ی لباس مجلسی و و سرویس طلا و ... خلاصه از این قرتی بازی ها  

از الان طلب صبر دارم واسه عروس جان . من که بهش پیشنهاد کردم کلا اشپزی نکنه چون در هر صورت یک ایرادی گرفته میشه بعدشم وقتی دایی ممر خودش اشپزی بلده و از دستپخت بقیه هم مدام ایراد می گیره . خب چه کاریه یکدفعه خودش اشپزی کنه والا . دایی ممر جان هم فرمودن من کلا بداموزی دارم و مجبوره رفت و امدش با من رو قطع کنه :)) 

پ.ن: توی مسیر که داشتیم می رفتیم مشهد سپهر پرسید مامان حالا اگه این همه راه رو رفتیم و عروس گفت نه چی میشه . گفتم هیجی دوباره باید بگردیم تا یکی دیگه رو واسه دایی ات پیدا کنیم . سپهر هم گفت این که نمیشه ما این همه پول بلیط دادیم . اگه بگه نه باید پول بلیط ها رو ازش بگیریم !!!! 

 هیچی دیگه کلا تصمیم گرفتم پسرجانم مجرد بمونه