یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

مامان و بابا

+صدای تلویزیون رو کم کن مگه نمی بینی بچه خوابه

- کم کردم الان خوبه؟

+اخه چقدر اخبار می بینی الان رییس جمهوری یا وزیر که نیم ساعت به نیم ساعت اخبار همه ی شبکه ها رو چک می کنی.بده من اون کنترل رو می خوام سریالم رو ببینم

_ عصری دیدیش اخه مگه چندبار در طول روز نیگاش می کنی

+تشد با دقت ببینم ستایش هی حرف می زد کنترل بده پاشو برو به بچه سر بزن ببین خوابه یا نه

صدای راه رفتن پا میاد بعدشم یکی از بالای سرم داد می زنه خانوم خانوم بیا ببین پتوشون کم نیست .دوباره صدای پا میاد و مامان اروم می گه چرا داد می زنی مگه نمی بینی خوابن ..یکی روم پتوی اضافه می اندازه..

_میگم ستایش از اونور تخت نیوفته

+یواش تر حرف بزن بچه بیدار می شه .خب برو چندتا بالشت بیار بزار اونور تخت که ستایش نیوفته

_ صدای سریالت تا اینجا هم میاد بعد به صدای اخبار من گیر می دی

+ اخ اینجای سریال رو عصری هم ندیدم .تو هم یواش تر حرف بزن بچه خوابه

این مکالمه تا نیم ساعت بعد هم ادامه داره و توی تمام مکالمه منظور از بچه منم !!!وگرنه که ستایش اسم داره :)))

پینوشت: مامان خداروشکر بهتره و منم امشب برمی گردم 

اولین بار بود بدون سپهر جایی می رفتم ها 


دوباره راهیم اینبار مشهد

تعطیلات بسیار سختی بود از همون سر صبح که بچه ها رو بیدار کردیم تا سوار ماشین بشیم و راه بیوفتیم سپهر چشم راستش هی اشک میومد کم کم بعد از دو سه ساعت زیر چشمش قرمز شد و ورم کرد و اشک ریزی هم که ادامه داشت ستایش هم تهوع داشت البته با توجه به اینکه همیشه توی ماشین تهوع داره جدی نگرفتم  تا اینکه رسیدیم و ستی بلافاصله بعد از خوردن نهار بالا اورد و لحظه به لحظه حالش بدتر شد اسهال و استفراغ شدید طوری که تا شب بیش از 15 بار بالا اورد حالا اونم روز تعطیل که پزشکای متخصص نیستن , اصلن  دلم نمی خواست کارش به بیمارستان و بستری شدن برسه واسه همین استرسم هم زیاد شده بود هی نگران کمبود ابش بودم کلا ترجیح می دم اگه این دوتا مریض می شن همینجا تهران باشم و ببرمشون جاهایی که خودم می شناسم اینجوری از لحاظ روانی ارامش بیشتری دارم تا اینکه بخوام برم یک شهر دیگه و جایی که هیچ شناختی ندارم . خلاصه بعد از مشورت تلفنی با پزشکش قرار شد اول تهوعش کنترل بشه تا دیکه بالا نیاره و بشه بهش اب رسوند و دکتر تاکید کرد که اگه نتونستم تهوع رو کنترل کنم حتما ببرمش بیمارستان تا سرم بگیرم چون اسهال هم هست امکان کمبود اب وجود داره ... سپهر رو هم یکی دوبار چشمش رو با چایی شستم و به توصیه عموش تتراساکلین زدم و تا شب کمی از قرمزی و ورمش کم شد ولی ستایش همچنان اسهال بود و با خوردن دارو دیگه بالا نمیاورد ولی دل درد داشت و بی حال بود تا صبح من و ستی نخوابیدیم هم دلش درد می کرد هم دست و پاهاش و هم حالت تهوع داشت دیگه تصمیم داشتم صبح برگردم تهران ولی با طلوع خورشید کم کم ستی بهتر شد (نمی دونم جریان چیه که همیشه بیماری ها دردها توی شب بدتر می شن) خلاصه که 24 ساعت خیلی بد رو گذروندیم و بعدش دیگه همه چی نرمال شد   

دل نگرونم سپهرم و امیدوارم تا شنبه که برمی گردم مشکلی پیش نیاد 

با مادرشوهرجان برگشتیم تهران و من و ستایش امشب می ریم مشهد اخه مامان چندوقت هست معده درد شدید داره می رم بهش سر بزنم .مادرشوهرجان هم می مونه پیش پسرش و نوه اش

مادر یا مادربزرگ مسآله این است !

دقت کردین دیگه نمی شه تشخیص داد که دوتا بانوی روبه روتون مادر دخترن یا خواهر حالا غیر از قیافه که تقر یبا اکثریت حدودای ۳۰ سال به نظر میان اخلاق و رفتار و حتی گاهی دغدغه هاشون هم  همه مال یک رنج سنی هست  

توی کلاس باله ی ستایش یک بانویی دختر ۸ ساله اش رو میاره و خب معمولا توی این یک ساعت مامانا باهم گپ و گفتی دارن و از هر دری حرفی می زنن ..جلسه ی قبل همین بانو یک دختربچه ی سه ساله هم همراهش بود و این کوچولو مدام بین کلاس و مادرش در رفت و امد بود که من خطاب به بانو گفتم معلومه حسابی خواهرش رو دوست داره ها چون هی می ره بهش سر می زنه بانو هم در کمال تعجب من فرمودن اون خاله اش هست و این کوچولو نوه ام هست !!! حالا اینکه از نظر قیافه خیلی شبیه بانوان 30 و خورده ای ساله بود بماند (دیگه به اینکه همه ی خانوما شبیه 30 ساله ها هستن عادت کردم) ولی اخلاق و رفتارش و حتی عقاید و نظراتش هم در همین رنج سنی بود و اصلا پختگی و تجربه مندی یک بانویی که داماد داره و نوه داری هم کرده نداشت !!!! 

سپهر تنبیه شده و تبلتش رو ازش گرفتم و خب یک حسن هایی داره اونم اینه که بیشتر وقتش رو بجای بازی های انلاین و گروه تلگرامی مدرسه به بازی با ستایش می گذرونه وللللللی  یک عیب بزرگ داره اونم اینکه تا میام بهش بگم برو سر درس ات علاوه بر خودش که طلبکارانه شاکی می شه که ای بابا دارم بازی می کنم ولم کن ,ستایش هم  چشماش رو گرد می کنه و با گردن کج (دقیقا مثل پیشی ها) میاد پیشم و التماس می کنه که داداش باهام بازی کنه  و من نمی دونم چرا اینقده دربرار این نگاه سستم  

دیشب به سپهر می گم مادر جان فردا امتحان عربی داری ها لطف کن و برو درس بخون ایشون هم می فرمان ببین مامان بیا منطقی باشیم من که چه درس بخونم چه نخونم 10 می شم پس بیخیال , الکی روزم رو خراب نکن !!!! اینا فکر کنم از تفاوتای پسرها ودخترها هست چون من  یادم میاد اگه 20 ام می شد 19 تا حد خودکشی هم پیش می رفتم اونوقت این پسر خیلی خونسرد می گه ولش کن  

تعطیلات اخر هفته قرار بود بریم کویر متین اباد ولی  خیلی زودتر از اون چیزی که فکر می کردم جاها پر شد و حالا بجاش می ریم مرکز دنیا ولی خب خودتون بهتر می دونین که اون کجا و این کجا :)))) 

نمی دونم چرا موقع نوشتن قرارداد ازدواج اینقده حساسیت به خرج نداد والا

قبلا هم گفتم که همسرجان خعلی پرمشغله تشریف دارن و کارشون هم خعلی مهم هست و اگه یک روز نره سرکار (استغفرالله مگه ممکنه ؟!!) یا یک ساعت دیر بره کل مملکت کاراش می خوابه خلاصه اینجوری می شه که کارایی مثل معامله کردن که فقط در تایم اداری انجام می شه رو من انجام می دم (البته همه ی کارا رو من انجام می دم اینم روش ) اینجانب بعد از کلی بالا و پایین کردن و استعلام قیمت گرفتن از انواع نمایندگی های ماشین لیست قیمت ها و ماشینایی که می شه با بودجه مون بخریم رو طی یک گزارش به همسرجان می دم و ایشون هم بعد از مطالعه و ذکر معایب همه شون بالاخره به یکی شون رضایت می ده البته ناگفته نمونه که ستایش در انتخاب همسرجان تاثیر بسازایی داشتن چون فقط یک کلمه فرمودن وای بابایی من عاشق فلان ماشینم !!!! بعله همچین همسر دختر ذلیلی داریم ما خلاصه امروز صبح اینجانب با مدارک لازم تشریف بردم نمایندگی شماره ی x فلان خودرو و ایشون هم طبق روال همه ی کاسب ها فرمودن ای وای خانوم فلان رنگ ماشین که مدنظر شماست همین الان تموم شد و اون یکی فلان رنگ رو دارم و اگر حتما اصرار به فلان رنگ دارین باید 30 روز کاری صبر کنین بنده هم با یک تماس تلفنی از همسرجان استعلام گرفتم که چه کنم و خب ایشون هم فرمودن نخیر ابدا , پاشو برو یک نمایندگی دیگه که همون فلان رنگ رو داشته باشه و اینجانب بعد از کلی تلفن بازی نمایندگی شماره y فلان خودرو رو پیدا می کنم و می رم سراغش و ایشون می فرمان دوهفته ی کاری طول می کشه تحویل بدیم منم می گم اقای محترم این همسرجان من خعلی توی قرارداد بستن و معامله کردن سخت گیرن شما مطمین هستی که دوهفته ی کاری طول می شه یک وقت نشه دوهفته و یک روز ها درضمن رنگ رو هم کاملا متوجه شدین من چی می گم یک وقت موقع تحویل یک کوچولو کم رنگ تر یا پر رنگ تر تحویل ندین ها وگرنه همسرجان غوغا می فرمان  و ماجرای قرارداد سفرمون رو براش تعریف می کنم(همون 5 روزی که قرار بود بریم سواحل خلیج فارس یادتون میاد؟ هرچی می گردم نمی تونم لینک پستش رو پیدا کنم) اقاهه اب دهنش رو قورت می ده و می گه خانوم شما خودت اول برو به فلان ادرس که پارکینگمون هست و اونجا فلان رنگ ماشین رو ببینین و خودتون مطمین بشین همون رنگ مورد نظر همسرجانتان هست ومنم توی این فاصله با رییسم صحبت کنم و مطمین بشم می توینم دوهفته ای تحویل بدیم یا نه .اینجانب رفتم به پارکینگ فلان خودرو و از ماشین مورد نظر عکس می گیرم و می فرستم واسه همسرجان و ایشون هم تایید می فرمان و برمی گردم نمایندگی شماره y فلان خودرو و می گم رنگ مورد نظر درسته ایشون هم می فرمان رییس می گه می تونیم دوهفته ای تحویل بدیم بعد هم اضافه می کنن من در قبال وجهی که از شما می گیرم بهتون یک فاکتور می دم  و منم پرسیدم یعنی هیچ قراردادی نمی نویسین ایشون هم فرمودن روال کار فلان خودرو اینه که فقط درمواردی قرارداد تنظیم می کنه که فروش به صورت ثبت نامی و گرفتن ودیعه و تحویل مدت دار باشه درمورد فروش های نقدیمون فقط فاکتور پول رو می دیم .دوباره با همسرجان تماس می گیرم و جریان رو می گم همسرجان هم با تعجب می فرمان امکان نداره و من گوشی رو میدم تا با مدیر فروش صحبت کنه و بعد از 45 دقیقه !!! صحبت کردن مدیر فروش مجبور می شه یک قرارداد تنظیم کنه و هی پای تلفن به همسرجان می گه اخه روال کار فلان خودرو اصلن این نیست و نمی شه شما این خودروسازی رو مجبور به انجامش کنین ..ولی خب همسرجان مجبورش می کنه و بعد هم پای تلفن به من می گه اگه توی متن قرارداد تاریخ تحویل رو ننوشتن کلا بیخیال شو وبیا بیرون درضمن حواست باشه تمام متعلقات ماشین توش ذکر بشه حتی چهارتا چرخش !!! می گم عزیزم این یک قرارداد ماشین چندمیلیون تومنی هست ها نه یک قرارداد صنعتی چندمیلیون دلاری بعدم گوشی رو قطع می کنم  

اقای فروشنده بعد از کلی بالا و پایین کردن و صحبت با مافوق توی قرارداد تاریخ تحویل 20 روز کاری رو می نویسه و میگه می ترسم بنویسم دوهفته و خدایی نکرده یک روز تاخیر بخوره بعد اونوقت جواب همسرجانتون رو چی بدم   

جوابش خعلی قانع کننده بود!

می رم توی سایت مدرسه ی سپهر و قسمت نمراتش رو نیگا می کنم حساب و جبرش رو 20 شده , هندسه 19 , بعد اونوقت ادبیات 13  و عربی 10 !!! می گم سپهر هیچ معلوم هست داری چی کار می کنی خب یک کم زحمت بکش و غیر از ریاضی بقیه ی درسات رو هم بخون  

+ نمی شه  

ـ چرا اونوقت؟ 

+ چون دوست ندارم  

اعتراف نوشت : اومده بودم غر بزنم از اینکه دوباره سپهر بریس نمی پوشه و دوباره افتادیم روی دور کل کل کردن باهم ,اینکه خیلی شلخته هست و هر روز من اتاق و کمدش رو مرتب می کنم اینکه کلی حرص می خورم وقتی دفترهاش رو اینجور بدخط و نامرتب می بینم  اینکه مدام باید یاداوری کنم مسواک بزن , دست  هات رو بشور, جورابات رو عوض کن و اون در جواب همه ی این حرفای من می گه تو وسواسی هستی و اینجوری بیشتر عصبانی می شم وکلی غر دیگه ولی این پست لیلیت رو که دیدم  یادم اومد منم خیلی فرصت ندارم و سپهر هم به همین زودی از پیشم می ره و دلم واسه اینروزاش تنگ می شه