-
دست هایش
شنبه 17 اردیبهشت 1401 19:53
مامان رفت پیش داداش خارجی و بعد از سه سال با نوه هاش تجدید دیدار کرد عکس العملشون خیلی دیدنی بود، رفتن پشت مامانشون قایم شدن و با تعجب گفتن از ایران اومدی دفعه ی قبلی کوچیکه سه ماهه بود و بزرگه دوسال و نیمه. موقع خداحافظی دفعه ی پیش، بزرگه با گریه به مامانم گفته بود نرو توی موبایل و امروز که همو دوباره دیدن مامانم بهش...
-
نسل جدید
سهشنبه 30 فروردین 1401 16:32
+ امروز سرکلاس خود مراقبتی معلممون یک چیز عجیب گفت _ چی گفت؟ + تعریف کرد که یک دختر چهارده ساله تولدش بوده و چکمه ی بلند پوشیده بوده با یک پیراهن کوتاه و این تیکه از پاش (با دست به بالای زانوش اشاره می کنه) دیده می شده و بعد عکس از تولدش توی اینستاگرامش گذاشته و اینجوری خودش رو مورد قضاوت قرار داده و پدربزرگش براش...
-
قلبم مچاله شد
یکشنبه 28 فروردین 1401 12:39
دیگه بیست سالش هست و درستش اینه بزارم خودش بتنهایی با حقایق زندگی روبرو بشه و مشکلاتش رو حل کنه فقط وقتی ازم پرسید بنظرت خیلی ضعیفم که موقعی که دارم اینا رو برات تعریف می کنم اشک توی چشمام جمع میشه و بغصم رو بزور قورت میدم که گریه نکنم، جواب دادم ابدا گریه کردن نشونه ضعف نیست و طبیعیه که وقتی یک آدم خیلی ناراحت باشه...
-
روتین زندگی بعد از دوسال
چهارشنبه 24 فروردین 1401 11:32
سپهر از شنبه حضوری شد انگار دانشگاه از طرف وزارت علوم تحت فشار قرار گرفته بود و زودتر از برنامه ای که قبلن اعلام کرده بود (بعد از عید فطر) حضوری شد هفته ی شلوغی داشتم هم سپهر هنوز بهترین مسیر برای رفت و آمد به دانشگاه رو پیدا نکرده بود و من صبح ها اونو تا مترو می رسوندم و هم ستی رو باید می بردم مدرسه و برمی گردوندم و...
-
مدرسه
یکشنبه 14 فروردین 1401 10:58
راستش از شنیدن خبر باز شدن مدارس هم خودم و هم ستی کلی ذوق کردیم.البته توی بهمن ماه و قبل از اوج گرفتن اومیکرون مدرسه ی ستی اینا دو روز در هفته به مدت سه ساعت باز بود و هرکس که مایل بود می تونست حضوری بره و کلاس ها هم آنلاین و هم حضوری بودن ولی خب از امروز رسما باز شدن و فقط حضوری هستن و باتوجه به واکسینه کردن بالای...
-
دایی ممر جان
سهشنبه 24 اسفند 1400 13:14
برام پیام فرستاده تا مشهد هستی فلان کار و فلان کار رو انجام بده و میگم عزیزم کمتر از یک هفته مونده به عید و این کارهای اداری الان انجام نمیشن.. باز ادامه میده و کارها رو ردیف می کنه و من دیگه جواب نمیدم. نیم ساعت بعد برام پیام میزاره من الان با بام بامم بودم؟ خیلی خری خواهر گلم..... می خندم و میگم آخه حرف مفت زیاد...
-
آشنا پنداری
یکشنبه 8 اسفند 1400 18:55
اینروزها اون تیکه ویدئو از یک سرباز اوکراینی که زیر آتیش رگبارها داره برای پدر و مادرش فیلم خداحافظی ضبط می کنه و بهشون میگه دوستشون داره از ذهنم بیرون نمیره گفته بودم که با آدم هایی با شرایط مشابه خودم سریع ارتباط روحی می گیرم و خودم رو می ذارم جاشون و راستش اینروزها بیشتر از همه با مادرهای سربازها حس همدردی دارم...
-
خاطرات
چهارشنبه 27 بهمن 1400 15:51
امروز با خبر فوت یک فامیل دور بیدار شدم از لحاظ نسبت خیلی دور میشه ولی برای من دور نبود و باعث شد تموم صبح ام رو با مرور خاطرات با بازماندگانش سپری کنم پدربزرگم (بهش آقاجون می گفتیم) و برادرش (عموجان) خونه هاشون نزدیک هم بود و ما نوه های آقاجون با نوه های عموجان دوران کودکی مون رو باهم سپری کردیم و کلی خاطره از این...
-
کودک تراپی
سهشنبه 26 بهمن 1400 11:09
هی میرم و وویسی که زهرا از پسرش برام فرستاده و توش به مامانش اصرار داره واسه من نامه بنویسه رو گوش میدم و هی ذوق می کنم نامه اش هم اینجوری شروع میشه خاله پریسا، آرش. همینقدر مختصر و مفید... نمیرم براش خداییش عاشق دنیای بچه گونه ام و دلم برای کودک تنگ شده. یک کوچولویی که بغلش کنم و باهاش بازی کنم و ترجیحا بغلی هم باشه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 بهمن 1400 09:59
یکجایی وقتی زیادی توریستی میشه اون حس آرامش رو بهت نمیده و همه تورو به چشم یک طعمه می بینن که بشه ازت پول درآورد خودم ترجیح می دادم برم سمت قشم یا چابهار البته که احتمالن اون جاها هم الان خیلی توریستی شده باشن چون تبلیغ توزهاشون رو زیاد می بینم واسه مسافرت دوست دارم خودم برم کشف کنم و بین مردم بچرخم و خودم مسیرها رو...
-
خاطره
شنبه 16 بهمن 1400 12:56
با یک اکیپ از دوستان ستایش این سفر رو رفتیم و یک قسمت از سفر کنار ساحل نشسته بودیم و چای می خوردیم و دخترها هم کنار آب شن بازی می کردن تا اینکه هوس کردن با یکی از آهنگ های آرش برقصن و بقول خودشون دابسمش درست کنن. یکی از دخترها اومد و گفت میشه یک کدوم تون بیاین از ما فیلم بگیرین. همین موقع یکی از مامان ها رو کرد به...
-
روتین زندگی
دوشنبه 4 بهمن 1400 17:31
چند روز پیش ترها جشن تولد ستی رو با حضور پنج تا از دوستاش برگزار کردیم و دقیقا آخر شبش گفت کاش زودتر دوباره تولدم بشه دوتا از دوستاش قدهای بلند و هیکل درشتی دارن و وقتی سپهر از اتاقش بیرون و اومد و دیدشون یواشکی به من گفت اینا همه شون همکلاسی ستایش هستن گفتم آره و جواب داد وااای ولی انگار یکی دوتاشون از من هم بلندتر...
-
موهام
سهشنبه 28 دی 1400 15:04
موهام رو خیلی وقت بود کوتاه نکرده بودم و دیگه تا کمرم رسیده بود یکدفعه تصمیم گرفتم برم کوتاه کوتاه بکنم اولش زنگ زدم به یک خانوم ارایشگری که مدت ها بود توی اینستاگرام کارهای کوتاهی اش را دنبال می کردم و خانوم منشی فرمودن سمیرا جون وقتشون تا آخر 1400 پر هست و می تونم برای آخر فروردین بهتون وقت بدم و درضمن قیمتشون هم...
-
درد مشترک
یکشنبه 19 دی 1400 09:53
آدم ها همدیگه رو توی شرایط مشابه بهتر درک می کنن مثلن اونی که بچه ی کوچیک داره یک تازه مادر رو بهتر می فهمه و درک می کنه همون آدم وقتی چندسال می گذره و بچه اش نوجوان میشه درکش از یک تازه مادر و پدر کمتر میشه و یکی شبیه خودش رو بهتر می فهمه... این موضوع توی بیشتر زمینه ها هست مثلن زمانی که ستی در حال درمان بود من بیشتر...
-
مدرسه
دوشنبه 22 آذر 1400 13:52
دیدین بعضی وقت ها آدم حرف زدنش نمیاد این مدت من اینجوری بودم و البته که خب اگر می خواستم حرف بزنم فقط غر بود که ترجیح دادم توی دلم غرها رو بزنم... به طرز عجیبی برای خرید هرچیزی باید دو دوتا چهارتا کنم و هی باید لیستم رو کوچیک و کوچیک تر کنم تا بشه تا پایان ماه دووم آورد... آخرش هم غر زدم. ولش کن بیخیال ستایش امروز...
-
برشی از زندگی
پنجشنبه 27 آبان 1400 11:44
پدر و پسر نشستن کنار هم و دارن یک کلیپ طنز می بینن و می خندن و من هم رو به رو شون نشستم و یکدفعه میگم چقدر شمادوتا شبیه هستین آخه. سپهر میگه البته فقط ظاهری دیگه و همسرجان جواب میده برو زاقارت یک نگاه به پرو پاچه ی خودت و من بکن و بعد حرف بزن (دوتاشون روی تخت نشستن و پاهاشون رو دراز کردن و هر جفت شون شلوارک پاشون هست)...
-
آزمون
سهشنبه 25 آبان 1400 13:00
امسال ستی رو آزمون های قلم چی تبت نام کردم تا واسه آزمون ورودی مدارس آماده بشه و خب طبق روال همیشگی که امتحان های بچه ها رو توی تقویم خونه یادداشت می کنم الان هم همه ی امتحان ها رو توی تقویم یادداشت کردم و جمعه درمیون هم نوشتم آزمون قلمچی. سپهر نگاهی به تقویم انداخت و گفت وااای از جمعه و قلمچی حالم بهم می خوره. ااخه...
-
مرور خاطرات
چهارشنبه 19 آبان 1400 18:00
اینروزا دنبال یک مدرسه ی خوب واسه ی ستایش هستم سال دیگه هفتم میشه و وارد مقطع دبیرستان میشه همینجور که از این و اون پرس و جو می کنم و سایت های مدارس رو بالا و پایین می کنم یکدفعه یادم میاد که هشت سال پیش هم برای سپهر همین مسیر رو طی کردم و آرشیو سال 92 رو مرور کردم و کلی خاطره برام زنده شد و دلم برای خیلی چیزها تنگ شد...
-
لیست غذا
دوشنبه 17 آبان 1400 10:42
قرمه سبزی، خورش کرفس، کوکو سبزی، ماکارونی. دلمه جزو غذاهایی هستن که سپهر دوست نداره انواع سوپ بجز سوپ قارچ، انواع آش غیر از آش رشته و شله مشهدی، آلبالو پلو، هرنوع پلو مخلوطی که توش کشمش باشه،میگو، هویچ پلو، خورش هویج آلو،آبگوشت، غذاهایی هستن که ستی دوست نداره اونوقت ستایش عاشق ماکارونی و قرمه سبزی هست و سپهر عاشق هر...
-
هالوین با طعم آش رشته
یکشنبه 9 آبان 1400 15:02
در جریان هستین که بواسطه ی برادرزاده های خارجی ما با جزئیات در جریان جشن های مختلف شون قرار می گیرم و ستی هم فقط کافیه یک چیز پیدا کنه واسه قرتی بازی و خب اصلن ازش نمی گذره و اینجوری میشه که مثلن یک ور کاردستی درخت کریسمس رو داریم و یک ور میز شب یلدا (فکر کنم پارسال جریانش رو اینجا تعریف کردم) جمعه شب در منزل دایی ممر...
-
دنیای عجیب نوجوانی
شنبه 1 آبان 1400 13:30
این مجازی شدن و موبایل داشتن باعث شده با همکلاسی های ستی بیشتر آشنا بشم آخه اکثرشون علاقه ی خاصی به استاتوس گذاشتن دارن و خیلی وقت ها استاتوس های همکلاسی هاش رو باهم می بینیم و ستی برام ترجمه می کنه! بله ترجمه می کنه چون واقعا متنی که می نویسن برای من نامفهوم هست ی یعنی یک، ک یعنی که ، شک منظورم همون شوک هست نه تردید...
-
مهرماهی های من
یکشنبه 25 مهر 1400 11:30
خیلی دوست داشتم واسه پنجاه سالگی و بیست سالگی یک مهمونی ویژه بگیرم انگار یک عدد خاص و ویژه هستن البته که هجده بنظرم ویژه تر هست چون رسما بزرگسال میشی ولی خب بیست هم عدد قشنگی هستش اما خب پنجاه سالگی همسر و بیست سالگی پسر بطور خصوصی و خلوت و خانوادگی برگزار شد حتی سپهر گفت هیچ کیک خاصی مد نطرش نیست و هر چه ساده تر بهتر...
-
مهرماه
سهشنبه 20 مهر 1400 20:57
رابطه ی خواهر و برادر وارد مرحله ی جدیدی شده. سپهر صبورتر شده و با آرامش بیشتری با خواهرش رفتار می کنه سعی می کنه توی درس ریاضی به خواهرش کمک کنه و براش وقت می زاره و تمرین هایی رو که ستی نمی تونه حل کنه براش توضیح میده و اگر بارها و بارها یک چیز رو اشتباه کته بازم در کمال خونسردی دوباره و چندباره براش توضیح میده در...
-
بالاخره راضیش کردم
یکشنبه 11 مهر 1400 19:54
مامان جان اول که بهانه آورد بزار یک هفته بگذره و بعد بریم دکتر و بعدش که یک هفته گذشت و می گفت نه بزار یک کم صبر کنیم تا داروهایی که داداش خارجی فرستاده برسه دستم و بعد با داروها بریم دکتر که به دکتر نشون بدم خلاصه که بازم صبر کردیم و دیگه دیروز و امروز بردمش هم متخصص قلب و هم گوارش و نهایتا رصایت داد که آندوسکوپی و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 مهر 1400 09:01
مامان توی این یکسال اخیر ده، دوازده کیلو وزن کم کرده خودش معتقده بخاطر تغییر داروی قندش هست و این داروی جدیدی که دکترش برای قندش نوشته باعث کاهش وزنش شده البته که مامان اضافه وزن داشت و کلن مامان تپلی صداش می کردم ولی الان دیگه اصلن تپل حساب نمیشه و از وقتی اومده تهران بهش میگم بیا اینجا پیش یک متخصص قلب و گوارش بریم....
-
به بغض خفته ی دماوند
دوشنبه 29 شهریور 1400 10:28
به اینجای آهنگ که میرسه ناخودآگاه بغض می کنم. دیشب مامان رو برده بودم فواره های موزیکال ایران مال و برای بار چندم وقتی آهنگ ایران سالار عقیلی رو گذاشتن یک حس دوست داشتن و غصه باهم اومد سراغم. یادم میاد باراول که با سپهر رفته بودم و بهش گفتم توی این فضا و کنار رقص فواره ها با این آهنگ یک حس عجیبی بهم دست میده و سپهر هم...
-
حرمت کلمه
چهارشنبه 17 شهریور 1400 13:08
گاهی از یک کلمه اینقدر جاهای بی مورد استفاده میشه که مفهومش رو از دست میده. من اینجور مواقع میگم به اون کلمه خیانت شده شما فرض کن رفتی آرایشگاه از همون دم درب یکی بهت میگه سلام عشقم مانتوت رو بده آویزون کنم. یک کم اونطرف تر ناخون کار در حالی که یک لیوان چای دستش هست میگه عشقم رنگ لاکت رو انتخاب کن تا بیام.اونور سالن...
-
محله
یکشنبه 14 شهریور 1400 09:07
این کلمه تازه داره برای من مفهوم پیدا می کنه آخه از کودکی هیچ وقت بیشتر از چهار یا نهایتا پنج سال یکجا نبودیم. خیلی وقت ها اقامت مون شاید دوسال بیشتر نمی شد خودم هم از وقتی اومد تهران و اجاره نشین شدم خب هرچند سال محله عوض کردیم تا اینکه اینجا ساکن شدیم و الان نه سال میشه که توی این خونه هستیم... دیگه الان غیر از...
-
ابرو
دوشنبه 8 شهریور 1400 13:36
چندین سال پیش داخل ابروهام رو تتو کردم آخه بعصی جاهاش خالی بود و الان بعد از گذشت چندسال بدرنگ و زشت شدن... چند وقتی هست یکی خانومی رو که کار میکروبلیدینگ می کنه دنبال می کنم و از عکس کارهایی که می زاره خوشم میاد و خیلی شبیه ابروی طبیعی میشه... هی منتظر بودم کرونا تموم بشه تا برم پیشش و بعد هم که از تموم شدن کرونا...
-
قلبم
سهشنبه 26 مرداد 1400 20:41
فرشته ،همون که خودش هم مثل اسمش هست و برای کمک بهم واسه نظافت میاد خونه مون، امروز با چشمون اشکبار اومد نگران دوتا خواهرزاده ی چهارده و پانزده ساله اش بود که در کابل زندگی می کنن نگران مادرش و برادرهایش میگفت از ترس توی خونه خودشون رو حبس کردن... می گفت بهشون اعلام کردن هر خانواده که حداقل سه پسر داشته باشه باید یکی...