یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

گوشواره

اولین بار وقتی ستایش پنج شش ساله بود گوشش رو سوراخ کردم و البته زود هم بست چون همکاری نمی کرد که گوشواره داخل گوشش بمونه و دیگه بیخیالش شدم تا همین تابستون که به اصرار خودش رفتیم و دوباره گوشش رو سوراخ کردیم و هی هم مدل گوشواره عوض می کرد می خوام بگم اینبار موفقیت آمیز بود تا اینکه این آخرین گوشواره که یک گوشواره ی میخی هست یک ماهی توی گوشش بود خود گوشواره طلاست ولی پشتی گوشواره از جنس پلاستیک هست از این سیلیکونی های نرم و کوچولو

چند روز پیش ستی می خواست اینو دربیاره و یکدونه دیگه گوشش کنه ولی دید انگار یکیش گیر کرده و درنمیاد و منو صدا و زد و دیدم اون پشته ی گوشواره کلن داخل لاله گوش فرو رفته و دیده نمیشه. نگم که چقدر حالم بد شد و یکدفعه ضعف کردم. مادر و دختر با دیدن زخم و خون خیلی زود فشارمون میوفته البته سپهر هم همینطوره و فقط همسرجان هست که خیلی راحت با انواع زخم و خون برخورد می کنه

دیدم کار من نیست و بردمش اورزانس بیمارستان نزدیک خونه و اونجا گفتن ما نمی تونیم و ببرش یکجای دیگه و باهم رفتیم یک بیمارستان دیگه و اونجا ما رو راهنمایی کردن که برین بیمارستان رسول یا امام خمینی چون اونا دستگاهش رو دارن و ما اینجا اگر بخوایم انجام بدیم باید بستری بشه و بره اتاق عمل 

خلاصه اول رفتم اورزانس رسول و اونجا بهم گفتن برو درمانگاه علوی سمت گمرگ و اونا دستگاهش رو دارن راستش باور نکردم و گفتم یک چیزی میگه مگه میشه این همه بیمارستان به دک و پوز ی دستگاه واسه خارج کردن این پلاستیک نداشته باشن و بعد منو ارجاع بدن به یک درمانگاه اونم سمت گمرک. واسه همین رفتم سراغ بیمارستان امام خمینی و جالبه اونجا هم همینو بهم گفتن و آخرش با ستی راهی گمرک شدیم حالا همسر هم هی زنگ میزنه چی شد و کجا بیام و من مدام بهش بیمارستان جدید و مسیر جدید می گفتم و آخرش دیگه رسیدم درمانگاه علوی، یک درمانگاه کوچیک و جمع و جور با یکدونه پزشک و یک منشی و چندتا بیمار توی نویت 

وقتی نوبت ما شد جریان رو برای دکتر تعریف کردم و گفتم بعد ار مراجعه به چهار بیمارستان که دوتاش خصوصی بود و دوتاش هم دولتی آخرش به شما رسیدم و گفتن شما دستگاه مخصوص اینکار رو دارین و دکتر یک نگاهی به گوش ستی کرد و گفت این دستگاه نمی خواد و خودم درش میارم و دستگاه برای چیزهای پیچیده تر هست و این کاملن مشخصه کجای گوش گیر کرده و بعدم ما رو برد توی اتاق جراحی سرپایی و با یک آمپول بی حسی لاله ی گوش ستی رو بی حس کرد و با پنس مخصوصش از سوراخ پشت گوش اونو خارج کرد و گوش پانسمان کرد و بعدم گفت احتمالن که این سوراخ بسته میشه

خلاصه که این پروسه نصف روز مارو گرفت اونم با استرس چون وقتی بهت میگن ما نمی تونیم و برو فلان‌جا، خب آدم فکر می کنه چه کار پیچیده ای ممکنه باشه و خب توی این راه های تهران به پنج جای متفاوت سر زدن یعنی نصف روز دور دور توی خیابان 

ختم به خیر شد . خلاصه که مراقب اون پشته ی گوشواره تون باشین مخصوصا اگر از جنس این سیلیکونی ها هست 

نظرات 6 + ارسال نظر
ایران یکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت 10:20

عجب ماجرایی
خیلی پر چالش هست
من یبار گوشواره ی دخترم گیر کرد به بند کلاهش و کشیده شد و خون ...
آنقدر ترسیدم فلج شده بودم بی حرکت خوبه مامانم بود
شماهم واقعا روز سختی داشتین

وااای حتی از خوندنش حالم بد شد
این گوشواره چه ماجراهایی تولید می کنه

ربولی حسن کور یکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت 12:53 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
درک میکنم که چه استرسی کشیدین
اما چه خوب که حداقل ختم به خیر شد

ممنون

نجمه یکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت 12:58

اخی
چه روز پر استرسی بوده، اونم تو این ترافیکای اخر سال.
خدارو شکر به خیر‌ گذشت.فکر‌ کنم من جز معدود ادمایی هستم که چند سال هم گوشواره نندازم، سوراخ گوشم بسته نمیشه

وای خوش به حالتون

فاضله یکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت 17:24 http://golneveshteshgh.blogsky.com

آتشی برنگ آسمان یکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت 19:17 https://atashibrangaseman.blogsky.com

وای چ استرسی خدا رو شکر حل شد

ممنون

ستی دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت 00:31

هوووف... چه روز پر استرسی داشتید...

اوهوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد