یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

با سرعت داره رشد میکنه

خواهر و برادر دارن باهم پینگ پنگ بازی میکنن اونم روی میز نهارخوری و ستی دچار خود درگیری شده و هی دستاش رو باز و بسته یا بالا و پایی می کنه و داداشش میگه درست بازی کن داری چی کار می کنی و جواب میشنوه هشتک می می، خاریدن... من با تعجب از توی آشپزخونه میگم چی گفتی و جواب میده خب می میم می خاره، باید براش هشتک بزنم


ستایش با سرعت عجیبی داره بزرگ میشه حتی نسبت به چندماه پیش هم تغییراتش‌ ملموس هست.. دیگه داره هم قد من میشه.. ولی همچنان اصرار داره توی دنیای کودکی بمونه


سپهر مشغول دادن امتحانات میان ترم هست و کلا خیلی تایمش با کلاس های آنلاین دانشگاه و درس خوندن پر شده و کمتر می بینمش.. هرازگاهی هم که از اتاقش میاد بیرون و توی پذیرایی پیداش میشه یک سوتی بامزه از کلاس های آنلاین دانشگاه تعریف می کنه و می خندیم.. دیگه خیلی بی تاب شده برای رفتن به دانشگاه بصورت حقیقی و بهش میگم والا حق داری ما دیگه این موقع ها اکیپ مون رو تشکیل داده بودیم و حتی بعصی هامون عاشق هم شده بودن 

زندگی روی روتینش داره می گذره ولی من دلتنگیم برای مشهد و مامانم اینا بیشتر و بیشتر شده، اصلن یادم نمیاد آخرین بار کی مشهد بودم... کاش زودتر واکسن بیاد و برگردیم به روال عادی زندگی

نظرات 12 + ارسال نظر
ربولی حسن کور چهارشنبه 19 آذر 1399 ساعت 19:22 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
قبول کنید که ستایش هنوز بچه است
کافیه به شناسنامه اش نگاه کنید

سلام آقای دکتر
بله قبول که بچه هست
تازه یازده سالش هست

ریحانه چهارشنبه 19 آذر 1399 ساعت 20:24

هشتک می می خاریدن :)))))))))))))))))) وای خدای من.
آقا چقدر اینا خوبن. چقدر ما همه چی را مخفی میکردیم

قیافه سپهر دیدنی بوده :))

آره والا
من یادم میاد که یک مدت قوز درآورده بودم از بس می خواستم این می می های تازه دراومده رو قائم کنم
هنگ کرد

Nafis چهارشنبه 19 آذر 1399 ساعت 21:12

ای جانم ستایش جون ..اگر چه وجود بچه ها توی هرسنی برای پدر ومادر لذت بخشه ولی من همیشه ازینکه دخترم بزرگتر میشه واز دنیای کودکی فاصله میگیره ، وارد دنیای بزرگترها با مسوولیتها وغصه های مخصوص خودش میشه غصه ام میگیره ....
آرزوی هممون برگشتن به دنیای قبل از کروناست ولی اینقدر به بعضی عادتا تو دوران کرونا عادت کردیم ، بعضی عادتای قبل کرونا برامون دور از ذهن وعجیب شده مثلا من گاهی از خودم میپرسم آیا من میتونم یکبار دیگه بدون ماسک برم عروسی یا سالن سینما یا تاتر ؟

منم همینطور نفیس جان و شاید چون خودم جنس مونث هستم برای بزرگ شدن ستی بیشتر ناراحت میشم. حیف دنیای بدون دغدغه و فارغ از هرنوع دوز و کلک و غم و غصه ی کودکی
دلم برای بغل کردن و دست دادن تنگ شده

مونا چهارشنبه 19 آذر 1399 ساعت 23:42 https://motherofflowers.blogsky.com/

دلم روال عادی زندگی می خواهد....

منم

زهرا پنج‌شنبه 20 آذر 1399 ساعت 01:38

دخترخاله م که داره دنیا میاد الان توی ماه 8 بهمون یهو امشب گفتن معلوله! تا قبلش سالم بود... و هیچی تو سونوها معلوم نبود.. خاله م خیلی ناراحته ... اوضاع ما هم بهتر نیست.. نمیدونم چرا اینجا گفتم، فقط شاید 2 درصد احتمال داشته باشه اشتباه شده باشه، که تا فردا یا نهایتا شنبه معلوم میشه...
خلاصه که حال ما گرفته هست

ای وااای
طفلی خاله
چطور اینقدر دیر متوجه شدن
کاش تشخیص اشتباه باشه
خیلی ناراحت شدم

نجمه پنج‌شنبه 20 آذر 1399 ساعت 07:41

سلام
چقدر این سن عجیب و غریب. خواهرزادم کلاس ششم هست، جالبه پریود شد و جسمی هم قد بلند و چارشونه ست، اما از لحاظ سنی هنوز خیلی کوچولو و تو دنیای خودش سیر می کنه.
چقدر خوشحالم حضوری دانشگاه رفتم، اخ اخ، از عاشق شدنای ترم یک ما هنوزم دوستامونو واسه کارای ترم یک، تیپ هاشون و اینا اذیت می کنیم. واقعا ماندگارن

سلام نجمه جان
خب آخه واقعا بچه هستن و فقط جسما بزرگ و بالغ میشن و این گذر از دنیای کودکی به بزرگسالی چقدر هم سخت هست
دانشگاه فقط حضوری... واااای آره یادش بخیر.. مخصوصا اون کیف سامسونت هایی که معمولا پسرهای ترم اول باهاش میومدن دانشگاه و بعدا تبدیل میشد به کوله

تیلوتیلو پنج‌شنبه 20 آذر 1399 ساعت 09:12 https://meslehichkass.blogsky.com/

ای جان به این گل دختر نازنین
اخیش دلم برای بچه ها با این زندگی آنلاین میسوزه
الان باید روی ابرا باشن و کلی حال خوب را تجربه کنن... اونوقت خونه نشین شدند

zahra پنج‌شنبه 20 آذر 1399 ساعت 12:01

سلام چه جالب دخترو پسرمون هم سن هستن.
آخه بااین وضعیت کشور که هرروز هم آدم یه چیزی میشنوه من واقعا نمیدونم میشه به واکسن هاشون اعتمادکرد

پس شما یک زهرای جدید هستین آخه اینجا کلی زهرا دارم
من که هرکدوم از واکسن ها که تاییدیه FDA رو بگیرن حتما میزنم... امیدوارم زودتر وارد کشور بشه

شکوه جمعه 21 آذر 1399 ساعت 14:21

سلام عزیزم یادم نیست قبولی سپهر جان رو تبریک گفتم یانه؟عیب نداره دوباره تبریک میگم به شما امیدوارم همیشه در زندگی سلامت شاد و موفق باشن دختر من علوم آزمایشگاهی شهیدبهشتی قبول شد ضمنا خیلی خوشحال شدم که در مورد واکسن کرونا دیدگاه مثبت دارید این روزها در فضای مجازی تبلیغات منفی در مورد واکسن هست و عده ای سعی دارند که همین امیدهای کوچک رو از مردم بگیرند

چه عالی.. تبریک میگم شکوه جان و برای دخترت موفقیت های بیشتر آرزومندم... کاش دانشگاه ها زودتر حقیقی بشن تا بچه ها طعم واقعی دانشجو شدن رو بفهمن
والا این فاز منفی حتی راجع به واکسن های دوران کودکی هم هست و دیدم آدمهایی که واکسن کودک شون رو با استدلال های عجیب نمی زنن و وقتی همچین آدمهایی وجود دارن، راستش دیگه از کسایی که فاز منفی واسه واکسن کرونا دارن تعجب نمی کنم.

افق بهبود جمعه 21 آذر 1399 ساعت 18:26 http://ofogh1395.blogsky.com

وای چقدر خندیدم
خوبه باز مثل ما نگاه خجالتی ندارن به این موضوع

پریا یکشنبه 23 آذر 1399 ساعت 12:32

چقدر خندیدم از دست ستی جون.
خیلی خوبه که راحت می تونن در مورد بدنشون و تغییراتشون حرف بزنن، درست برعکس بچگی ما...

منم خوشحالم که راحت احساساتش رو میگه

نل دوشنبه 24 آذر 1399 ساعت 04:19

اصلا یادم نبود که زمان ماهم میخوارید یا نه...که قطعا میخواریده
بدن درد یادمه ناشی از رشد ولی اینهارو نه‌‌‌
واقعا ادم یادش میره خودش چطور فکر میکرده یا احساسی داشته و چقدر سخته درک کردن بچه ها در عین حال عاقل بودن و بزرگ بودن

من دردش رو یادم هست ولی خاریدن نه
همین میشه که درک کردن سخت میشه، با اینکه خودت اون دوران رو گذروندی ولی یادت میره که حس ات چی بوده
من همیشه وقتی یک حرفی یا یک کاری آزارم میده به خودم میگم یادم باشه من این کار رو با بچه ام یا نوه ام یا عروسم نکنم ولی خب احتمالا فراموش میشه... کاش آدم یادش نره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد