یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

دوباره عمه شدم

دخترمون امروز دنیا اومد و خدا میدونه که چقدر دلم می خواست اونجا بودم و بغلش می کردم ..گفته بودم عاشق نوزادم مخصوصا بوشون..خواهر بزرگتر هنوز خودش کوچولو هست یک کوچولوی مو فرفری شیرین زبون ...می دونم کار سختیه داشتن دوتا بچه ی کوچولو اونم توی غربت ولی لذت های خاص خودش رو هم داره 

دایی ممر می فرمان الان دیگه همه چشم امیدشون به من هست میگم از چه لحاظ ..می فرمان اخه داداش خارجی دوتا بچه اش رو اورد و حالا فقط من موندم که اسم خاندان رو حفظ کنم ..میگم تو خودت رو ناراحت نکن کسی ازت انتظاری نداره حالا اسم خاندان حفظ نشد هم خیلی مهم نیست ..میگه واااا خب نسلمون منقرض میشه من باید بفکر باشم ...میگم نیست ژن برتر هستیم واسه همین نگرانی ..همچبن میگه نسلمون انگار یوز ایرانی هستیم ...می فرمان میشه تو بعنوان عمه نزنی توی سر مال ..میگم اخه تو روت زیاده می خوام یک وقت توهم یوز ایرانی بودن برت نداره ..عروس جان می خنده و منم قربون صدقه اش میرم و میگم داداش جان خداییش شانس اوردی 

پ.ن : ستایش کلی اشک ریخت بابت اینکه نمی تونه از نزدیک بچه رو. ببینه


اولین تجربه

تصمیم گرفتم برم توی کار نتورک و واسه اینکار یک صفحه ی اینستاگرام باز کردم و خب راستش از این همه دایرکت اقایون کلی تعحب کردم با اینکه قید شده که من متاهلم و دارای دوفرزند .هی عکس پروفایلم رو مرور می کنم یک بلوز استین بلند یقه سه سانت تنم هست و خب اره روسری ندارم ...عکسایی که گذاشتم رو مرور می کنم و متن هایی که نوشتم ..واقعا نمی فهمم چرا باید این همه دایرکت قلب وخوبی؟..داشته باشم 

نمی دونم چی بگم یعنی اینقدر ارزشهای اخلاقی توی جامعه پایین اومده یا توی فضای مجازی اینجوریه ...توی صفحه ی شخصی خودم هیچ وقت این مشکل رو نداشتم ولی اینحا توی این یکی دوماه که افتتاح شده بیشتر از پنحاه نفر بلاک شدن هوفففف

استرس دارم ..هیچ وقت تجربه ی کار کردن نداشتم ...نمی دونم از پسش برمیام یا نه 

این ادرس صفحه ام healthy_by _biz

خوشحال میشم اگر تجربه ای دارین بهم کمک و راهنمایی بدین


تکرار گذشته ها :(

امروز رفتیم مدرسه ی ستی برای گرفتن کارنامه و اندازه گیری روپوش..یک چیزی که متفاوت از سال های قبل بود این بود که یکی از ناظم ها دونه دونه یا نهایتا دوتا دوتا بچه ها رو می نشوند و تک تک قوانین مدرسه رو براشون با بروشور و عکس توضیح میداد و عواقب رعایت نکردن رو هم بهشون تذکر میداد بعدم یک دفترچه شامل قوانین و مقررات و پیامدهای رعایت نکردنش رو به هر دانش اموز میدادن بعدم که نوبت به اندازه گیری مانتو شد من اصرار داشتم که این مانتو برای ستی بلند هست و یک سایز کوچیکتر بدین که کوتاهتر باشه ولی اونا اصرار داشتن که امکان نداره و نباید مانتو بالای زانو باشه ..موقع پوشبدن مقنعه هم که ستی داشت خفه میشد گفتم وااای توروخدا این چیه خب یک سایز بزرگتر بدین بچه خفه شد از بس تنگ هست و توی این هیر و ویر هم ستی مشغول بود چتری هاش رو درست می کرد که ناظم جان فرمودن ستایش دیگه امسال نباید چتری هات دیده بشه و واسه همین مقنعه ها رو تنگ تر کردیم که موی بچه ها بیرون نباشه منم گفتم خب خودم براش گشاد می کنم بچه ام خفه میشه ..ناظم جان لبخند زدن و با نشون دادن دفترچه ی قوانین فرمودن امسال قوانین محکم تر شده

هیچی دیگه ستی با اخم و تخم از مدرسه بیرون اومد و فورا هم گفت این دفترچه ی احمقانه رو پاره می کنم 

سپهر هم بعد از مطالعه ی دفترچه گفت چقدر عالی و جذاب دارن بچه ها رو از دین متنفر می کنن و اینطوری می تونن مطمین بشن مسلمانان  نسل اینده به زیر یک درصد میرسه 


هیچی دیگه من بیچاره برای اینکه این تلخ کامی از بین بره فول یک پارک و سهربازی رو دادم و بعدشم ستی رو رسوندم خونه ی دوستش تا یک کم بازی کنن و روز بدشون تبدیل بشه به روز خوب