یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

استرس دارم

خب سپهر دیگه رسما کنکوری شد و مدرسه اش دو هفته ای میشه که شروع شده .و من بشدت مضطربم ..می دونم دوست داره از ایران بره و لازمه ی اینکار قبول شدن در یک رشته ی خوب و از اون مهم تر یک دانشگاه معتبر هست ..امیدوارم از پسش بربیاد و بتونه درست برنامه ریزی کنه و پیوسته و منظم درس بخونه ...اینقدر به طرز وسواس گونه ای ازش مراقبت پی کنم و هی باهاش حرف میزنم که بهم گفت تو خیلی استرس داری دیگه برات چیزی تعریف نمی کنم و بعدشم محترمانه ازم خواست از اتاقش برم بیرون و بزارم به کارهاش برسه ..کره خری هست برای خودش

خداکنه این یکسال زودتر تموم بشه تا قبل از اینکه کارم به بیمارستان اعصاب و روان بکشه 

فردا یک جلسه برامون گذاشتن تا واسه این یکسال توجیه مون کنن


دنیای جدید

روزایی که ستی رو می برم باله چون مسیرش دور هست و کل تایم باله هم یکساعت هست دیگه همونجا می مونم تا کلاس تعطیل بشه قبلا که هوا خنکتر بود خب این یکساعت رو می فتم پیاده روی و یک دوری توی پارک ملت که نزدیک کلاس هست می زدم ولی الان که هوا خیلی گرم شده دیگه همونجا می مونم و با بقیه ی مامانا گپ می زنم ولی راستش احساس می کنم از یک دنیای دیگه اومدم از بس که مدل زتدگیم باهاشون متفاوت هست ..نمی دونم سریال هیولا رو می بینین یا نه .من دقیقا احساس شهره زن هوشنگ رو دارم وفتی میره توی جمع اون خانومای بسیار پولدار 

اقا من می خوام داشتن یک پیج فعال در اینستاگرام رو در حد کار معدن سخت اعلامش کنم ..بعددیشب داشتم فکر می کردم واقعا افرین به همت اونایی که روزی چندتا چندتا پست و استوری می زارن .من یکیش رو هم بزور می زارم ...چرا وقت کم میارم اخه