یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

نوجوانی

سپهر با سرویس میره مدرسه . امروز ازمون داشت و بعد از ازمون من و ستایش باهم رفتیم دنبالش اینجور مواقع معمولا توی ماشین میشینم تا خودش بیاد ولی امروز با مسول مالی مدرسه کاری داشتم و رفتم داخل مدرسه و ستایش هیجان داشت که داره برای اولین بار مدرسه ی برادرش رو می بینه .پایین پله ها منتظرش بودیم ..یک اکیپ پسرنوجون داشتن از پله ها پایین میومدن که سپهر هم بینشون بود تا ما رو دید خطاب به دوستش گفت من برم کیفم رو از حیاط بردارم و سریع رفت سمت درحیاط مدرسه...ستایش با تعجب میگه وا پس چرا یکجوری رفتار کرد انگار ما رو نمی شناسه میگم اشکال نداره مامان بیا بریم بیرون مدرسه منتظرش بشیم اشتباه کردیم اومدیم داخل .پسرا خوششون نمیاد مامانشون بیاد دنبالشون جلوی دوستاشون خجالت میکشن .ستایش میگه چقدر احمقانه بعدم میگه تام گیتس هم همینجوریه. 



پسر سختگیر من

رفتیم یک رستوران با موزیک زنده و سپهر از اول تا اخر عبوس و بداخلاق نشست و هر ازگاهی هم زیر لب غر زد و موقعی که خواننده یک اهنگ از افت خوند و وسط هاش از بقیه می خواست با گفتن ولش کن باهاش همراهی کنن دیگه خونش بجوش اومده بود و چشم غره ای به  ستایش که سرخوشانه داشت دست میزد و از ته دل می خندید رفت و اخرش هم بهم گفت مزخرف ترین شب عمرم بود و به عمرم اینقدر اهنگ سخیف نشنیده بودم 

لبخند زدم و گفتم سخت نگیر پسرجان قرار نیست که همیشه طبق میل تو پیش بره عوضش به بقیه خوش گذشت 


با تاسف سری تکون داد که اخه چطور می تونین همچین اهنگایی گوش بدین 

پ.ن: عوضش تا خونه براش البوم رگ خواب همایون جان رو گذاشتیم 


سیلاب حوادث

ویدیوها رو که نگاه می کنم فارغ از حس ترس و درد و ناراحتی یک حس دیگه هم هست برام زیبا و جالب هست این گویش ها و لهجه ها , وقتی به درد دل یکی به زبان لری گوش میدم و با هر اخ اشک از گوشه ی چشمم میاد و تازه یادم میاد که خب لرها به زبان لری حرف میزنن دیگه پس چرا برام تازه و عجیب هست یا وقتی مردی با شور و هیجان و با لهجه ی عربی و نصف فارسی و نصف عربی از بستن سیل بند جلوی روستاشون میگه بازم برای عجیب و تازه هست که یک هموطن ایرانی ام به عربی صحبت میکنه اونم با این لهجه ی زیبا , دوباره به خودم یاداوری می کنم خب مردم خوزستان به عربی صحبت می کنن دیگه پس چرا برام عجیب و تازه هست 



پ.ن: توی این گیر و دارهای عید چهل و یکساله شدم و سپهر وفتی دور از چشم بقیه و یواشکی منو بغل کرد اروم بهم گفت چهل و یک!! اخه چرا اینقدر زود می گذره وقتی تو پیر بشی من چه کنم