یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

خشمگینم

زمستون بود َداداش خارجی چندماهی بود که ویزای تحصیلی گرفته بود و از ایران رفته بود و قرار بود برای تعطیلات بین دو ترمش بیاد ایران و دختر مورد علاقه اش رو عقد محصری کنه و برگرده تا کارهای همسرش درست بشه و اون موقع با برگزاری مراسم عروسی باهم دوباره برن به بلاد کفر

قرار بود یک نامزدی مختصر برگزار بشه، سپهر پیش دبستانی بود و من توی یک مدرسه ثبت نامش کرده بودم َهمسرجان ماموریت رفته بود جنوب ایران و قرار بود از اونجا خودش رو برسونه مشهد و منم بلیط قطار داشتم که شب با سپهر باهم بریم

وقت اپیلاسیون گرفته بودم و یکساعت تا تعطیل شدن مدرسه وقت بود و گفتم از اونجا هم میرم دنبال سپهر َچمدانم رو هم جمع کرده بودم

وقتی خواستم حاصر بشم یک پالتوی کوتاه قهوه ای برداشتم و گفتم من که نمی خوام توی خیابان راه برم نهایتش با ماشین یک دقیقه جلوی آرایشگاه توقف کنم و بعدم با ماشین میرم تا جلوی درب مدرسه

همین که ماشین رو پارک کردم و اومدم از خیابان رد بشم تا برم آرایشگاه یک ون جلوی پام ترمز کرد و یک خانومی بهم گفت سوار بشم ملتمسانه نگاهش کردم و گفتم می دونم پالتوم کوتاه هست و دیگه تکرار نمیشه و یکساعت دیگه مدرسه ی پسرم تعطیل میشه و هیچ کس نیست بره دنبالش و اون خیلی کوچولو هست و توی خیابان حیرون میشه

بهم گفت کاری ات نداریم بیا داخل ون و تعهد بده و زود هم برو که به پسرت برسی  ولی دروغ گفت

تا یک کلانتری داخل گیشا رفتیم اونجا مدل مجرم ها گردنم پلاکارد گذاشتن و از سه جهت عکس گرفتن و من تمام این مدت فقط التماسشون می کردم که الان پسرم تعطیل میشه و کسی نیست بره دنبالش

ذهن آدم هنگ می کنه، یک دقیقه نفس عمیق کشیدم و گفتم اوکی کاری هست که شده و معلوم هم نیست تا کی نگه ات دارن تمرکز کن و ببین چی کار می تونی بکنی

زنگ زدم به یکی از دوستام و جریان رو گفتم اون رفته بود دنبال سپهر و برای منم مانتوی بلند آورد و بالاخره بعد از چهار پنج ساعت تونستم از اونجا بیام بیرون

خشمگین و عصبانی بودم و خوشحال از اینکه داداش داره زندگیش رو خارج از این مرزها شروع می کنه

و باز الان خشمگینم و خوشحالم که این یکی داداش پذیرشش رو گرفته و امیدوارم ویزای خودش و خانومش هم زودتر جور بشه

امیدوارم سپهر و مخصوصا ستی هم بزودی بتونن برن یک‌جایی که نگران این نباشن که اگر صبح از در خونه بیرون اومدن ممکنه عصرش در حال کما توی بیمارستان باشن


تابستان شلوغ

این تابستان خیلی زود برام تموم شد یکماه که ستی مدرسه رفت و یکماه هم داداش اومد ایران و اصن نفهمیدم چجوری روزها گذشتن

چندباری هم در حد یک آخر هفته یا تعطیلی دو سه روزه به دعوت دوستان سفر رفتیم یکجوری که دست رد به سینه ی هیچ کسی نزدم :)) مثل هفته ی پیش که صبح از مشهد رسیدم و هنوز چمدونم رو درست باز نکرده نصف شبش به دعوت اکیپ دوست های ستی (که حالا دوست خانوادگی شدیم) رفتیم سمت جنگل های دوهزار، به اصرار ستی رفتیم چون خودم از لحاظ روحی دلتنگ و غمگین بودم (پست قبلی) ولی خب بعدش که رفتم و اینقدر مناطر زیبا بودن که حالم جا اومد

الانم دارم بار و بندیل می بندم بریم سمت مرکز دنیا و با فامیل همسرجان دیداری تازه کنیم

ولی دیگه بعدش تا مدت ها دلم می خواد بمونم خونه و یک نظمی به زندگی بدم یک مدت که نبودم نظم همه ی کابینت ها و کمد ها از بین رفته و نیازمند خونه تکونی اساسی هست

امیدوارم تا قبل سال تحصیلی انجامش بدم

سپهر از همین هفته ی پیش رو ترم جدیدش شروع میشه


برگشتم

توی این هیر و ویر موبایلم سوخت و همه چیز پرید از جمله این وبلاگ چون رمزش یادم نبود حتی رمز ایمیلم هم یادم نبود

حافطه ی داغونی دارم بخصوص از لحاط بخاطر سپردن رمز

ولی با سعی و تلاش های همسر و داداش خارجی، همه چی ختم بخیر شد

انشالله که ایندفعه رمز اینجا یادم بمونه

در دل گرفته ترین حالت ممکن هستم از اون مدل ها که هر لحطه دارم هی پلک میزنم تا اشک هام نریزن

فردا داداش خارجی برمی گرده ولایتش، دایی ممر داره تلاش می کنه برای مهاجرت و نمی دونم آخرش چی میشه. چه موفق بشه چه نشه بازم من غمگین خواهم بود

و سپهر که اونم دلش می خواد بره و باز چه موفق بشه چه نشه من غمگین خواهم بود

لعنت بهتون که باعث این شرایط شدین. لعنت بهتون که هیچ کدوم از جوون هامون امیدی به آینده شون ندارن و با چشمهای اشکبار وطن شون رو ترک می کنن

لعنت بهتون

احوالم از لحاظ روحی بهتر که شد کامت هاتون رو جواب میدم و تایید می کنم


مافیا

دورهم داریم مافیا بازی می کنیم و همسرجان استدلال می کته و دایی ممر میگه خداییش ما با چه عقلی خواهرمون رو دادیم به این و با صدای آروم تر میگه گند زدیم به آی کیوی خانواده

در حالی که قرمز شدم از خنده میگم هروقت شهروند میشه هول میشه و اینجوری بازی می کنه

پ. ن :دست هام دونه های قرمز خیلی ریز زده که هم می خاره و هم سوزن سوزن میشه فقط هم دست ها تا محدوده ی آرنج  و این مانع میشه که خیلی از کارها رو بتونم انجام بدم

دچار سرگیجه های ناشی از التهاب گوش میانی هم ‌شدم  اونم درست موقعی که داداش خارجی اومده تهران