یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

روتین زندگی

چند روز پیش ترها جشن تولد ستی رو با حضور پنج تا از دوستاش برگزار کردیم و دقیقا آخر شبش گفت کاش زودتر دوباره تولدم بشه

دوتا از دوستاش قدهای بلند و هیکل درشتی دارن و وقتی سپهر از اتاقش بیرون و اومد و دیدشون یواشکی به من گفت اینا همه شون همکلاسی ستایش هستن گفتم آره و جواب داد وااای ولی انگار یکی دوتاشون از من هم بلندتر هستن

البته علاوه بر اینکه اونها ماشالله بلند بالا بودن خب سپهر و ستایش من هم خیلی ریزه میزه هستن و  این باعت میشد اونا بلندتر و درشت تر هم بنظر بیان

ستایش سه تا معلم برای دروس مختلف داره و چند روز پیش بهم میگه معلم ریاصی مون خیلی شبیه داداش هست همونقدر بی نمک و منطقی و اعصاب خورد کن تازه عین داداش هم لاغره و چیزی نمی خوره و عاشق ریاضی هم هست و بنظرم بهم میان و کاش باهم ازدواج کنن. نگاهش کردم و با تعجب گفتم ازدواج کنن و جواب داد آره دیگه حالا درسته خانوم معلمم چند سالی از سپهر بزرگتره ولی این اصلن مهم نیست مهم اینه که با هم تفاهم دارن و مهم تر اینه که من میشم خواهرشوهر خانوم معلم و بعد بک لبخند رضایت از ته دلش زد. بهش گفتم لطفا تخیلاتت رو برای خودت نگه دار و چیزی جلوی داداشت نگو  وگرنه مطمئنم دعواتون میشه. در حالی که آه می‌کشید جواب داد حیف که اخلاق نداره وگرنه ایده ی خوبی می شد اگر داداش همکاری می کرد


دوز بوستر زدم اونم اسپایکوژن 

قراره بریم سفر و همگی سه تا دوز زدیم البته بغیر از ستی که دوتا دوز زده و امیدوارم مشکلی پیش نیاد 

برادرزاده کوچیکه همون که هنوز از نزدیک ندیدمش وقتی تلفنی با من حرف میزنه منو پییسا صدا می کنه اونم با ته لهجه ی آلمانی و من دلم ضعف میره. کاش میشد بغلش کنم 


نظرات 6 + ارسال نظر
ربولی حسن کور دوشنبه 4 بهمن 1400 ساعت 17:36 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
یعنی برای یه نمره بیست میخواد برادرشو بدبخت کنه؟
سفر خوش بگذره
نکنه دارین میرین دیدن برادرزاده تون؟
هنوز کلاس آلمانی میرین راستی؟

سلام آقای دکتر
می بینین توروخدا
نه بابا همین داخل ایران فعلن وسعمون به همین داخل ایران میرسه
کلاس آلمانی نصفه رها شد و راستش خیلی حیفم اومد و منتظرم یک فرصت پیش بیاد و دوباره شروع کنم

نگار دوشنبه 4 بهمن 1400 ساعت 21:12

سلام پریسا جون چند ساله میخونمت و خودم یه پسر 5 ساله دارم همیشه چیزایی که از ستایش میگفتی برام غریب بود. راستش الان ناخواسته باردار شدم و دختره یه جورایی شوکه شدم حس میکنم نمیتونم با دخترا ارتباط نزدیکی برقرار کنم و خیلی برام سخته. دلم میخواست نظرتو بپرسم در مورد تفاوتشون و سختی های کدومشون بیشتر بود و الان در این مرحله ترجیح میدادی همجنس باشن یا داشتن دوتاشون جذابه. یه جورایی حس میکنم سخته داشتن همزمان دو جنس متفاوت. امیدوارم منظورمو رسونده باشم

سلام نگار جون
تبریک فراوان واسه دخترکوجولوی توی راه
کلن آدم وقتی ناخواسته باردار میشه شوکه میشه و طبیعی هست
راستش نگار عزیز من به این نتیجه رسیدم که آدم ها باهم متفاوتن و نمیشه توی دوتا دسته ی اخلاق پسرونه و دخترونه گنجوندشون
متلن سپهر من هیچ کدوم از خصوصیات رایج که واسه پسرها تعریف شده رو نداشت واسه همین نگران این قسمتش نباش
سخت ترین قسمت بچه داری مرحله ی نوجوونی شون هست و اون دوران یک کم سخت می گذره و واقعیتش پسر و دختر هم نداره و هردوتاشون توی این مدت اذیت می کنن و زبون نفهم میشن
از لحظه لحطه های دوران نوزادی دختر لذت ببر
دلم نوزاد خواست از همونا که انگشتت رو توی مشت شون نگه می دارن

نجمه سه‌شنبه 5 بهمن 1400 ساعت 16:00

سلام عزیزم
بازم تولد ستایش جان مبارک باشه.
اللهی،گشته تفاهم پیدا کرده ‌.اتفاقا قطب ناهمنام همدیگه رو جذب میکنن که :))
سفر خوش بگذره
چی شد اسپایکوژن؟؟دوستای منم زدن،خوبن

سلام نجمه جان
ممنون
والا دوز سوم نه استرازنکا پیدا می‌شد و نه پاستوکوک پلاس و دیگه دل به دریا زدم و اسپایکوژن رو تزریق کردم
عارضه ی خاصی نداشتم فقط محل تزریق یک دایره ی کوچولو قرمز شده و درد می کنه

مهرو چهارشنبه 6 بهمن 1400 ساعت 10:48

امسال من اصلا قصد نداشتم برای دخترم جشن تولد بگیرم
یه کاری کرد که مجبور شدم یه جشن خوب بگیرم
بعد از فرداش میگفت خب سال دیگه تم تولدم چی باشه؟
هفت سالشه

اینکه دقیقا از فرداش واسه تولد سال بعد شروع می کنن به فکر کردن و برنامه ریختن، اینش عالیه
کوچولوی هفت ساله

پریا شنبه 9 بهمن 1400 ساعت 09:38

بازم تولد ستی زیبا مبارک باشه
وای عجب همسری برای برادرش پیدا کرده!!!
خواهرشوهری شودااااا
البته اگه تو این مورد به مامانش بره، که آبی ازش گرم نمیشه...
مسافرتتون بی خطر و خوش بگذره

ممنون پریا جون
ولی من قابلیت خواهرشوهر شدن رو در ستی می بینم
طفلی اون عروس نه از شوهر شانس میاره نه از خواهرشوهز

مهفام دوشنبه 11 بهمن 1400 ساعت 01:49

سلام...
من همیشه یکبار متن رو می‌خونم، یکبار کامنت‌ها رو، هر دوش کیف می‌ده.
سفر بی‌خطر.
دختر پنج ساله منم مدتهاست منتظر تولدشه. بهش قول تولد خانوادگی داده بودم ولی با این اوضاع اومیکرون نمی‌دونم چی بشه، از شما چه پنهون جرات هم ندارم بهش بگم بی‌خیال... دو هفته دیگه تولدشه.
اتفاقا ما هم اسپایکوژن زدیم، بعد اینکه نصف شهر رو دنبال سوبرانا و آسترازنکا گشتیم. امیدوارم شرایط عادی بشه دوباره.
وای وای معلم ریاضی لاغر... یاد یکی از معلم‌های دبیرستان خودم افتادم، شکل معلم ریاضی توی فیلم‌ها بود، لاغر، بینی نوک‌تیز، عینکی، صدای رسا و تیز... و البته که خیلی هم ماه بود. ولی حبف داداش نداشتم

سلام مهفام جان
تولدت کوچولوی پنج ساله ات مبارکا باشه
این عشق دختربچه ها به تولد برای من قابل هضم نیست
من و همسر اسپایکوژن زدیم و سپهر سینوفارم زد ایشون فرمودن فقط واکسنی که تایید بهداشت جهانی رو داشته باشه میزنه
البته منم یک هفته منتظر پاستوکوک پلاس بودم و وقتی موجود نشد دیگه رفتم سراغ اسپایکوژن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد