یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

هالوین با طعم آش رشته

در جریان هستین که بواسطه ی برادرزاده های خارجی ما با جزئیات در جریان جشن های مختلف شون قرار می گیرم و ستی هم فقط کافیه یک چیز پیدا کنه واسه قرتی بازی و خب اصلن ازش نمی گذره و اینجوری میشه که مثلن یک ور کاردستی درخت کریسمس رو داریم و یک ور میز شب یلدا (فکر کنم پارسال جریانش رو اینجا تعریف کردم)

جمعه شب در منزل دایی ممر خوش اخلاق! (در ادامه متوجه میشین) بساط هالوین مون رو که ستی و پدرجان پایه اش باهم تدارک دیده بودن چیدیم و ستی تک تک مون رو حتی ماجون و بابابزرگش رو گریم هالوینی کرد و مامان جان هم آش رشته ی خیلی خوشمزه ای درست کرد و مثلن جشن هالوین گرفتیم

تمام مدت دایی ممر غر زد که چه کار مسخره ای و هالوین به ما چه ربطی داره. هرچی گفتم بیخیال حرص نخور و مهم اینه که به ستی و البته خودمون داره خوش می گذره چون هی  به گریم های همدیگه می خندیدیم ولی جناب دایی ممر کوتاه نمیومد و حتی حاصر نشد ستی گریمش کنه تازه توی عکس دسته جمعی مون هم نیومد ولی مجبورش کردم حداقل از ماها عکس بگیره

واقعا این عروس جان چه صبری داره این خوش اخلاق خان رو  تحمل می کنه


ایندفعه که مامان طولانی موندگار شد خیییلی چسبید ولی دیگه آخرین روزها هست و دارن برمی گردن. بعد از مدت ها یک دل سیر همگی باهم بودیم و جای داداش خارجی خالی بود 

چهار سال میشه که داداش خارجی رو ندیدم و دلم براش واقعا تنگ شده. این مهاجرت چیه واقعا هوففففف

نظرات 9 + ارسال نظر
ربولی حسن کور یکشنبه 9 آبان 1400 ساعت 15:05 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
این که بهتون خوش گذشته مسئله اصلیه دیگه بقیه اش مهم نیست
بالاخره مشکل مادرتون مشخص شد؟

این مساله ی اصلی رو نتونستم به دایی ممر بفهمونم تمام مدت غر زد
هیچ مشکلی نبود و آخرش به این نتیجه رسیدن که تاثیر قرص ها هست

زهرا یکشنبه 9 آبان 1400 ساعت 15:12

کلی وقت بود از دایی ممر ننوشته بودید.. دلمون براش تنگ شده بود

ایششش بهش
الان از دستش عصبانیم

زهرا یکشنبه 9 آبان 1400 ساعت 18:29 http://pichakkk.blogsky.com

میگن بچه حلال زاده به دایی ش میره. حالا مشخص شد سپهر جان به کی رفته
خیلی هم عالی. همیشه به دل خوش دور هم باشین انشالا

لامصب هرچی اخلاق خوب دایی جونش بوده رو انتخاب کرده

یه مامان یکشنبه 9 آبان 1400 ساعت 22:33

وای آره زهرا راست میگه دلمون برای دایی ممر تنگ شده بودا.

ایششششش بهش بخدا
از بس غر زد و هی گفت این کارها مسخره هست
نذاشت درست و درمون لذت ببریم

پریا دوشنبه 10 آبان 1400 ساعت 10:24

اتفاقا پسر منم دقیقا به واسطه حضور دختر خاله و پسر خاله اش در بلاد کفر، با این مراسم پر فیض آشنا شد و مراسم برگزار کردیم.خخخخخ
راستش منم خیلی با این مراسما موافق نیستم ولی اینکه میدیدم پسرم کلی خوشحاله، منم سعی کردم لذت ببرم.
دایی ممر خودش بچه داشته باشه، گریم که هیچی، حاضره تو پوست هیولا و شیطان و روح و ... اینا هم بره. عین خودم

پس تو هم دچار این درد بقول دایی ممر خودفروختگی فرهنگی شدی
پریا جان مهم اینه که به بچه ها خوش بگذره و خوشحال باشن بقیه ای مهم نیست والا بخدا
انشالله دایی ممر بچه دار بشه و به راه راست هدایت بشه

هاله دوشنبه 10 آبان 1400 ساعت 15:11

پس معلوم شد سپهر به کی رفته

آره والا
تازه اینقدری که دایی ممر غر زد سپهر غر نزد فقط نموند خونه و با رفقاش رفت بیرون، باید می گفتم دایی اش رو هم با خودش ببره

پرنده گولو چهارشنبه 12 آبان 1400 ساعت 14:36

سلام.
بخدا! یه همچین ادم بدعنقی اصلا قابل تحمل نیست
ولی عجیب اینه که همین بدعنق عبوس اخمالوچه بهترین همکار دنیاست

سلام گولو جان
چقدر این دنیا کوچیکه آخه.. اصلن باورم نمیشد وقتی دایی ممر گفت یکی از دوستات همکار من هست.. خیلی شوکه شدم...بعدا بیا یواشکی بهم بگو که از اینجا بهش گفتی یا نه
راستی برات صبری جمیل آرزومندم
درضمن کلی هم به اون تپل خان حسودیم شد که تورو دیده ولی چیزی بهش نگفتم پررو نشه

افق بهبود پنج‌شنبه 13 آبان 1400 ساعت 00:10 http://ofogh1395.blogsky.com

اگر این کارها رو نمیکرد که دایی ممر نبود

آره والا

حمید یکشنبه 16 آبان 1400 ساعت 23:47

سلام
من بیشتر نظرم به دایی ممر نزدیکه
خیلیم خوش بحال عروس خانم

ولی احتمالا میذاشتم ستی عزیز گریمم کنه

من اینجا خودمو کشتم بتونم یه جایی برم ببینم هالووین رو چطوری جشن میگیرن جور نشد متاسفانه ..

سلام
پس باز یک پله از دایی ممر بهترین
چه حیف.. خب وقت تون رو یکجوری خالی می کردین که بشه در این جشن و مراسم شرکت کنین من که هر دفعه با دیدن عکس های برادرزاده ها در جمع دوست هاشون و لباس های بامزه شون کلی کیف می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد