این کلمه تازه داره برای من مفهوم پیدا می کنه آخه از کودکی هیچ وقت بیشتر از چهار یا نهایتا پنج سال یکجا نبودیم. خیلی وقت ها اقامت مون شاید دوسال بیشتر نمی شد
خودم هم از وقتی اومد تهران و اجاره نشین شدم خب هرچند سال محله عوض کردیم تا اینکه اینجا ساکن شدیم و الان نه سال میشه که توی این خونه هستیم... دیگه الان غیر از همسایه ها با پستچی و آقای سوپری محله مون هم سلام و احوال پرسی دارم. با آقای خشک شویی سرکوچه هروقت ببینمش احوال نوه اش رو که همسن ستی هست می پرسم و معمولن هم اون بهم یادآوری می کنه که از ده روز پیش یک لباس پیشش دارم و طبق معمول یادم رفته برم ازش بگیرم یا هروقت از جلوی الکتریکی رد میشم و آقای فروشنده و گاهی هم مامانش رو ببینم که حواس شون هست و مشتری ندارن یک گپ باهم می زنیم
هنوز با میوه فروشی توی کوچه روبرویی اخت نشدم آخه هی عوض میشه
خلاصه که این کلمه ی محله برای من تازه مفهوم پیدا کرده و دوستش دارم
چندوقت پیش دم مجتمع خونه ی دوستم، پسنچی مون رو دیدم و براش دست تکون دادم و با تعجب گفت مگه خونه تون رو عوص کردین و گفتم نه فقط اومدم یک سر به دوستم بزنم
محله مون رو دوست دارم
سلام
بله حق با شماست
خوشحالم که محله خوبی دارین
اما واقعا بعضی مغازه ها هستند که مرتبا صاحبشون عوض میشه
چرا آیا؟
سلام آقای دکتر
بیشتر یکجور حس تعلق خاطر هست.. آدم هایی که هر روز می بینی شون
اینجور مغازه ها سندروم فروشنده ی بی قرار دارن
مفهومش را عمیقا درک میکنم
و البته حس خوب تعلق را
حس خوب و دلچسبی هست
منم محله مونو دوس دارم
محل قبلی مونم ۸ سال بودیم دوسش داشتم
اون غرب بود الانی شرق. ولی به نوعی هر دو خوبه
انگار با آدم هایی که هر روز می بینمشون اخت میشیم... کلن حس خوبیه
احساس می کنم سمت شرق تهران مفهوم محله باید پررنگ تر باشه بخاطر نوع بافت فشرده اش
حس می کنم به سن هم بستگی دارد،هجده بیست سال که بودم اصرار داشتم مامانم اینا محله کودکی ام را ترک کنند و بیایند در یک خانه بهتر،حالا در سال های اوایل دهه سی سالگی ام،اصرار می کنم بروند در همان محله کودکی دوباره خانه بخرند!!!حس می کنم خاطرات و اصالت که در سن کم برایم مهم نبود،حالا دارد برایم مهم می شود،خودم هم دوست دارم بروم از این شهرک بی اصالت که یکهو در بین زمین خاکی های کنار اتوبان زده بیرون!نه کوچه ای ،نه پس کوچه ای!!نه حتی مغازه هایی که حس خوبی داشته باشند
محله داشتن مثل خانواده داشتن به آدم حس خوبی می دهد
آره باهات مواففم
واقعا چرا وقتی بچه تر هستیم متوجه اهمیت و اون حس ناب داشتن محله رو متوجه نیستیم
راستش این واژه برای من حس خاصی نداره.
الان نزدیک 4 سالی هست که تو خونه جدیدمون هستیم ولی من هنوزم وقتی کسی رو تو راه پله یا آسانسور میبینم و سلام می کنم، دقیق نمی دونم همسایه مون بوده یا مهمونش یا پیک یا ...
من خیلی روابط عمومیم ضعیفه یا این طبیعیه آیا؟؟
آخه خیلی بستگی داره که توی مجتمعی زندگی کنی با کلی واحد یا یک اپارتمان کوچیک و جمع ووجورکه روی هم چندتا دونه همسایه داشته باشی
و همینطور به این مساله که شاغل باشی و از صبح از خونه بزنی بیرون و شبا برگردی خونه یا مثل من تمام وقتت رو توی خونه باشی و در طول روز چندبار به بهانه ی مختلف بری بیرون و خب اینجوری تعداد رو به رو شدن با ساکنین ساختمان خیلی بیشتر میشه و به تبعش باهاشون آشناتر میشی
هنوز یادمه نه سال قبل وقتی توی بلاگفا راجب کابینت و قیمتش پست نوشتید ..چه زود گذشت ...
واااای چه زود گذشت
الان که گفتی رفتم اون پست رو خوندم
هیییع
منم محله مون رو دوست دارم. شرق تهران زندگی کردم. حال و هوای سوپری و سبزی فروشی و خشکشویی رو دوست دارم. حال و هوای نون سنگکی و حتی دفتر بیمه سر خیابون... خیلی با هایپرمارکت و خیابونهای پهن حال نمیکنم. کوچه پس کوچه بافت نسبتا فشرده و ... رو دوست دارم. و من هم وقتی نوجوون بودم میخواستم مامانم رو ببرم شهران قبول نکرد گفت من اینور رو دوست دارم. تازه دارم حس و حالشو میفهمم.
آره شرق تهران بیشتر حس و حال محله رو داره
من تابحال شرق تهران زندگی نکردم ولی می تونم حدس بزنم چه حس و حالی داره
بعضی مغازه اجاره های گزون و کمر شکن دارن
هی عوض میشه کسب و کار ها ولی رونقی نمی افته که جا بگیرن
حیفه چون تا میان جون بگیرن و اهالی باهاشون آشنا بشن، عوض میشن
این میوه فروشی محله ی ما اینجوریه و جالبه ماهیت مغازه بعنوان میوه فروشی تغییر نمی کنه و فقط فروشنده هاش عوص میشن