یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

درد مشترک

آدم ها همدیگه رو توی شرایط مشابه بهتر درک می کنن مثلن اونی که بچه ی کوچیک داره یک تازه مادر رو بهتر می فهمه و درک می کنه همون آدم وقتی چندسال می گذره و بچه اش نوجوان میشه درکش از یک تازه مادر و پدر کمتر میشه و یکی شبیه خودش رو بهتر می فهمه... این موضوع توی بیشتر زمینه ها هست مثلن زمانی که ستی در حال درمان بود من بیشتر و عمیق تر حال خانواده های شبیه به خودم رو می فهمیدم و عمیق تر درک شون می کردم... تو هرمرحله از زندگی هی با خودم میگم یادم بمونه اینجا چه حسی داشتم تا بعدا که سالها گذشت بتونم اون آدم در شرایط مشابه الان خودم رو درک کنم ولی راستش وقتی توی همون موقعیت هستم خیلی بهتر و بیشتر درک می کنم و می فهمم و انگار کذشت زمان یک غباری روی اون حس می کشه

همه ی اینا رو گفتم که بگم الان بیشتر و عمیق تر مهاجرت و دوری و غم حاصل ازش رو حس می کنم تازه هنوز این اتفاق نیوفتاده ولی چون می دونم بزودی قراره بیوفته زیادی با آدم های مشابه همزاد پنداری می کنم

به لطف شرایط عالی کشورمون دیگه هر ایرانی توی خانواده اش یکی رو داره که مهاجرت کرده باشه و حتما حس و حال اونی که رفته و اعضای نزدیک خانواده اش که موندن رو دیده و چه حس تلخی هست.... مگه آدم از زندگی چی می خواد جز اینکه آرامش داشته باشه و در کنار اونایی که دوست شون داره زندگی کنه و روال عادی زندگی رو از نزدیک ببینه و لمس کنه منظورم اینه از نزدیک بچه اش رو، نوه اش رو، برادرزاده اش رو، خواهرزاده اش رو، دختردایی اش رو، دختر عمه اش رو، پسرعمویش رو، پسرخاله اش رو،.... ببینه و لمس شون کنه بزرگ شدن شون رو شادی ها شون رو غم هاشون رو کنارشون باشه  اصلن هروقت دلش گرفت بره سراغ محله ی کودکیش و توی کوچه پس کوچه هاش و با آدم های مشترک اون دورانش خاطره بازی کنه

چقدر حیف هست که از همه ی اینا محروم میشیم کاش بجای فکر کردن و نقشه کشیدن واسه زاییدن ملت یک فکری میشد که این ملت اینقدر خودشون رو به در و دیوار نکوین که هرطور شده از اینجا برن کاش واسه همین هایی که هستن یک فکری میشد که بمونن

همیشه با خودم فکر می کنم کاش موقعی که دوتا بچه هام خواستن برن نگران من و پدرشون نباشن کاش با خیال راحت و بدون نگاه به پشت سرشون برن و دلشون رو اینجا جا نزارن کاش بندی اونا رو از پشت نکشه کاش اونجا خوشحال باشن شاید لازمه اش این باشه که اون موقع مادیگه نباشیم 


نظرات 13 + ارسال نظر
ربولی حسن کور یکشنبه 19 دی 1400 ساعت 20:57 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
همین که این قدر از رفتنشون مطمئنین که نوشتین موقعی که دوتا بچه هام خواستن برن دردناکه
وقتی خبر افزایش ظرفیت دانشجوی پزشکی هم اعلام شد من بیشتر به این فکر میکردم که از این به بعد پزشکان بیشتری مهاجرت خواهند کرد

سلام آقای دکتر
والا الانش هم موج مهاجرت پزشک ها ترسناک هست با اینکه مهاجرت واسه این قشر سخت تر هست ولی بازم توی این یکسال چندتا پزشک می شناسم که بار و بندیلشون رو جمع کردن و در حال رفتن هستن
بقول یکی از دوستان چندسال دیگه اینقدر با کمبود پزشک مواجه بشیم که واسه درمان محبور بشیم بریم کشورهای همسایه البته اگر پولش رو داشته باشیم

ستاره دوشنبه 20 دی 1400 ساعت 08:34

من خیلی ناراحتم که نرفتم و حتی تو این کشور بچه دار هم شدم!

متاسفانه در این زمینه کلی همدرد داری

پرنده گولو دوشنبه 20 دی 1400 ساعت 13:46

سلام.
پاراگراف دوم منو یاد تنبلی خودم ترس از رفتن میندازه و میل ندارم در موردش حرف بزنم.
ولی در مورد پاراگراف اول باید بگم متاسفانه شما یکی از عزیزانی هستی که خیلی خیلی خیلی خوب خانواده هایی که بیمار دارند رو درک میکنی(چه ادبی شد)
همیشه یادمه برای انسولین حنا بهم پیغام دادی و دلگرمم کردی. الهی دلت خوش

سلام گولوجان
قربونت عزیزم. آخرش که کاری از دستمون برنیومد ولی راستش یاد اون موقع های خودم افتادم که چقدر چشم به دست آدم های غریبه ای بودم که اون دارو رو از برادرم بگیرن و با خودشون بیارن ایران و خوشبختانه همیشه هم یک ناشناس پیدا می‌شد که این لطف رو بکنه

پریا دوشنبه 20 دی 1400 ساعت 14:28

چقدر تلخ بود!!
با بغض خوندمش...
تلخ بود اما واقعی...
چیزی ندارم بگم

چند روزه حال روحی خوبی ندارم و نتیجه اش شد این پست
امیدوارم که بچه هامون و نسل بعدی زندگی شادی دورتر از خاورمیانه برای خودشون رقم بزنن

کهکشانی دوشنبه 20 دی 1400 ساعت 19:11

خدا بهتون سلامتی و عمر طولانی بده
ان شاءالله بچه ها که رفتن ، شرایط شما هم فراهم میشه که برید پیششون بمونید

چقدر این کامنتت حالم رو خوب کرد
ممنون کهکشانی

ستاره دوشنبه 20 دی 1400 ساعت 19:44

دقیقا
آرزو م اینه پسرم یک خاور میانه ای نباشه. ایدئولوژی نداشته باشه. واقع گرا باشه و بخشنده. و اینا تو خاور میانه نمیشه. اینجا جای شعار و عقیده و جدل هست . جای جنگ. قبیله بازی. تعصب.

مهفام چهارشنبه 22 دی 1400 ساعت 10:18

نمی‌دونم چی بگم..
یه دختردایی‌ داره که نوه اول خانواده است و برای همه خیلی عزیزه. چند سال قبل مقدمات مهاجرتش رو مهیا کرد و چند بار رفت و آمد و نهایتاً رفت و دیگه نیامد... مامانم هروقت باهاش حرف میزد می‌پرسید عمه جون کی میای؟ دلمون برات تنگ شده. اونم می‌گفت معلوم نیست و اینا!
یه بار پیغام داده بود به عمه بگید من دیگه نمیام. یا به این نوع ارتباط عادت کنه یا منو فراموش کنه. خیلی درد داشت حرفش. معلوم بود وقتی هر بار مامانم ازش می‌پرسه کی میای چه حالی میشه. مشخص بود چه رنجی متحمل میشه.

چقدر دردناک بود
می دونی با خودم میگم حداقل اونی که میره کاش با فراغ بال بره و اونجا خوشحال باشه
ولی این تعلق خاطر لعنتی نمی زاره
چقدر دلم خواست دختردایی ات رو محکم بغل کنم
اینجور وقتاست که میگم اگر یک کوچولو فقط یک کوچولو شرایط بهتر بود خب خیلی از جوون ها موندگار میشدن

پت چهارشنبه 22 دی 1400 ساعت 17:42

سلام پریسا جون

اینطوری که میگید نیست دقیقا. یعنی غمناک هست، سخت و مزخرف هست. اما در عوض زمانهای با هم بودنتون با کیفیت تر میشه، زمستون و تابستون میرید پیش بچه ها، و در نهایت هم خوشحالید که بچه هاتون زندگی خوبی دارند و به درد دنیا می‌خورند و تو دنیای بزرگتری زندگی می‌کنند. حداقل تجربه من و خانواده ام تا الان اینطوری بود. امیدوارم برای شما هم خوب باشه

ممنون پت جان بابت کامنت پرمهرت
من فقط می خوام وقتی بچه ها میرن دیگه دل نگرون اینور نباشن فقط همین غم دوری باشه دیگه نگران اینکه پدر و مادر تنهان یا حتی عذاب وجدانش رو نداشته باشن
آخه اینو گاهی توی برادر خارج نشینم یا حتی خودم که مامان و بابا الان مشهد تنها و بدون بچه هاشون هستن می بینم

الهام جمعه 24 دی 1400 ساعت 07:12

عزیزم پستت شاید شرح حال بیشتر خانواده های ایرانی تو چند سال آینده باشه
اماشما که یک خانم تحصیل کرده و جوان هستی ، نسبت به مادران نسل قبل راحت تر میتونی مهاجرت کنی با بچه ها ، که نه شما قلبت دو قسمت بشه نه اونها
چون این سرنوشت ناخواسته ما مادرانی هست که دلمون میخواد بچه هامون شرایط ما رو تجربه نکنن و اوج بگیرن

الهام جون مهاجرت برای من واقعا سخت و دردناک هست
دیگه بعد از چهل و سه سال انگار ریشه هام عمیق تر داخل این خاک فرورفته... ولی خب آدم چه می دونه شاید هم جور شد و پیش بچه هام بودم... اما پدر و مادرم چی؟ اونا خیلی تنها میشن

مونا شنبه 25 دی 1400 ساعت 02:01 https://motherofflowers.blogsky.com/

می دونید وقتی خواهرفرنگ نشین من تنها غمش اینکه خانواده اش کنارش نیستند،
برای من یعنی شرایط اروپا، برای یک دخترِ تنهایِ مهاجرِ سخت کوش،
از شرایط زندگی همان دخترِ سخت کوش در کشور خودش خیلی بهتر
این دردناک
دردآور

آره مونا تنها غم میشه نبودن خانواده و غم دلتنگی که الان دارم فکر می کنم با توجه به شرایط کشورم این غم می ارزه مخصوصا برای یک دختر که سبک زندگیش هم با اون چیزی که حکومت برای دخترها می خواد فرق داره
و دقیقا مثل تو معتقدم این دردناک هست

ستاره شنبه 25 دی 1400 ساعت 12:31

حالا شما که مادر پدرت با هم هستن؛ من مادرم بیست سال هست بیوه ست و دو تا برادرم هم رفتن ( خدا رو شکر البته) ولی خب تمام مسوولیت مامانم با من و شوهرم هست. خب هر روز هم مامان پیرتر میشه جوان تر که نمیشه...
اون وقت از این می سوزم که مامان من ورودی سال ۵۰ دانشگاه صنعتی آریامهر ( شریف فعلی) هست و شاگرد اول و این ها ... با پدرم موندن که این کشور رو بسازن... موفقیت هم کم ندارن در این راه ... ولی با چه بهایی؟ خیلی خیلی سخت. الانم که دیگه نگم .. جامعه ی ما برای سالمندان جای خوبی نیست اصلا .

امیدوارم سالیان سال سلامت باشن و چه خوب که شما کنارشون هستین

پت پنج‌شنبه 30 دی 1400 ساعت 13:40

پریسا جون در مورد نکته ای که گفتید به نظرم بهتره که با مشاور صحبت کنید. به راحتی از این موضوع میشه پیشگیری کرد.


حتما

مریم سه‌شنبه 5 بهمن 1400 ساعت 17:18

دیگه سرنوشت این ملت شده غربت ومهاجرت چون حتی تا بیست سال دیگه ابم نیست بخوریم.حالا ازادی که می شه بحث ثانویه پولدار ترها معمولا راهی کانادا وامریکا می شن و طبقه متوسط هم اروپا تا چند سال دیگه هم نه پزشک تو این کشور می ماند ونه پرستار فقط پنج هزار پرستار تحصیلکرده تو سال گذشته مهاجرت کردنند و عاقبت درمان این مردم هم نامعلوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد