یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

روتین زندگی بعد از دوسال

سپهر از شنبه حضوری شد انگار دانشگاه از طرف وزارت علوم تحت فشار قرار گرفته بود و زودتر از برنامه ای که قبلن اعلام کرده بود (بعد از عید فطر) حضوری شد

هفته ی شلوغی داشتم هم سپهر هنوز بهترین مسیر برای رفت و آمد به دانشگاه رو پیدا نکرده بود و من صبح ها اونو تا مترو می رسوندم و هم ستی رو باید می بردم مدرسه و برمی گردوندم و گاهی این صبح رسوندن سپهر و ستی باهم تداخل پیدا می کرد

از دیروز دیگه سپهر خودش میره ،بالاخره باید سعی و خطا کنه تا بهترین مسیر رو پیدا کنه، صبح ها چون عجله داره و کلاسش هفت و چهل و پنج شروع میشه یک کم پیدا کردن راهی که هم مقرون بصرفه باشه و هم سریعتر برسه سخت بود ولی دیگه بزرگ شده خودش باید راهش رو پیدا کنه و از دیروز اعلام کردم دیگه تورو نمی تونم تا مترو برسونم خودت یک کاریش بکن

مامان دو روزه اومده بود تهران چون وقت سفارت داشت و اگر ویزا بهش بدن نیمه ی اردیبهشت میره پیش نوه ها و پسر جانش و خب جور کردن مدرک و بردن و آوردن مامان با من بود

کارهای مامان تموم شد و برگشت

و از دیروز من برگشتم به همون روتین دوسال قبل و چقدر زندگی اینجوری لذت بخش تر هست

و البته که چون معنی نمیده زندگی یکدفعه با تمام صورتش بهم بخنده و باید همیشه یک جای کار بلنگه. با جناب همسر بحث ریزی فرمودیم و الان به خونش تشنه هستم و قهریم

حالا که در آرامش روی کاناپه نشستم و غذام رو هم بار گذاشتم و منتظرم تا ساعت یک بشه که برم دنبال ستی، گفتم بیام اینجا رو آپدیت کنم بلکه این ذهنم آروم بگیره و کمتر فکر و خیال کنم و بحث رو مرور کنم و حرص بخورم 

ایششششش بهش اصلن 



نظرات 8 + ارسال نظر
تیلوتیلو چهارشنبه 24 فروردین 1401 ساعت 12:20 https://meslehichkass.blogsky.com/

نمک زندگی؟
الان زندگیتون با نمک شده انشاله
روتین ها گاهی خیلی خیلی دلچسبن و دیدی چطور گاهی برای آدم میشن آرزو؟؟؟؟

عزیز دلم
دقیقا وقتی آدم اون روتین همیشگی رو از دست میده تازه می فهمه چقدر دلچسب بوده
برات آرزوی آرامش دارم

سین چهارشنبه 24 فروردین 1401 ساعت 15:15

خوب خودت بیا زود به زود بنویس، که ما مجبور نشیم منتظر دعواتون بشیم :D
(بدیهیست که شوخی بود؟)
امیدوارم تلخی پیش‌آمده زودتر بگذره و از بازگشت به روتین قدیم لذت ببری :)


خیلی خوب بود سین جان

ربولی حسن کور چهارشنبه 24 فروردین 1401 ساعت 15:45 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
احسنت
سپهرخان دیگه برای خودش مردی شده نهایتش هر روز آژانس میگیره

نه دیگه دکتر جان، باید بگرده یک روش مقرون بصرفه تر پیدا کنه
نمیشه که هر روز با آژانس بره تا مترو
قرار شده خط های مختلف اتوبوس و تاکسی های خطی رو امتحان کنه و ببینه اون موقع صبح کدومشون راحت تر و سریعتر اونو می رسونن

خانمی پنج‌شنبه 25 فروردین 1401 ساعت 09:46

چه خوب که تو این دور و زمونه سپهر اینقدر آقاست و گزینه اسنپ رو انتخاب نمیکنه، من که میم پیش فرضش اسنپه ببینیم کنجد چی میشه

سپهر از بعد از کنکورش یکدفعه بزرگ و بالغ شد
انگار استرس کنکور از روش برداشته شد و بهتر تونست خودش و اطرافش رو بشناسه
البته کلن از کودکی مدلش این بود که ملاخطه ی مسائل مالی رو می کرد برخلاف ستایش و من نمی دونم این تاتیر تربیت هست یا ژن
میگم تربیت چون وقتی سپهر کودک بود ما از نطر مالی واقعا در تنگنا بودیم و حدقل امکانات رو داشتیم ولی خب کودکی ستی متفاوت تر بود و ما به یک رفاه نسبی رسیده بودیم

زهرا شنبه 27 فروردین 1401 ساعت 12:09

سلام. چقدر توضیحی که در جواب کامنت خانمی دادید جالب بود. خانواده ی من هم با اینکه الان کاملا رفاه دارند و همه از دور بهم میگن بابا تو بچه دکتری...ما اگر جای تو بودیم فلان میکردیم و بسان ماشین زیر پامون بود و فلان چیز برند رو میخریدیم و ..... . اما من اکثر مواقع تا احساس نیاز نکنم، تقریبا دلم نمیاد الکی اینقدر پول خرج کنم..شاید دلیل اش همین چیزی باشه که مطرح کردید...من هم یادمه زمانی که کودک بودم،پدرم دانشجو بود و شرایط مالی نسبتا سختی داشتیم....و واقف بودم و هستم که برای اندک اندک این رفاه چقدر زحمت کشیده شده و هیچ چیز از اول نبوده

باهات موافقم
طفلی بچه اولی ها

عاطفه شنبه 27 فروردین 1401 ساعت 20:45

سلام
وااای بالاخره یه جا پیدا کردم که راحت بگم
وزارت دانشگاهها رو تهدید کرده
بودجه تون منوط به حضوری شدنه
از اینکه یک چیز رو بدونم و نگم دق میکنم
انقدر دهن لق و فضولم که خدااا عالمه
و الانم شما


دستش درد نکنه، من که راضیم
ولی خب طفلی بچه های خوابگاهی تا خوابگاه هاشون راه بیوفته یک کم اذیت شدن

کهکشانى شنبه 27 فروردین 1401 ساعت 23:28

اینکه تو کامنت گفتید ستى جون ولخرجتر ولى آقا سپهر نه
و گفتید تربیت یا ژن
من نظرم تربیت
منم بچه اول خونم و تو مسائل مالى سختگیرانه تر خرج مى کنم ولى برادرم که کوچیکتر خب تو رفاه خیلى بیشترى از من بوده اون ولخرج تر
کلا بچه اولا مظلوم ترن

آره خداییش
طفلی بچه اولی ها

پریا یکشنبه 28 فروردین 1401 ساعت 11:18

منم عاشق این روال عادی زندگی هستم.
امیدوارم دوباره همه چی بهم نریزه و همه چی آروم و روتین پیش بره.
اصلا یکی از مهم ترین گزینه های روال عادی زندگی، همین بحث با همسر جانه!!!!!

چون باهش آشتی کردم دوباره میشه همسرجان وگرنه که همون جناب همسر براش کافی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد