-
دخترکم
دوشنبه 25 فروردین 1393 12:36
یک خواهر و برادر رو توی خیابون می بینیم و ستایش می گه مامان ببین اون نی نی داداشش دختره ! می گم نه مامان جان اون خواهرشه اخه دخترا که داداش نمی شن با قیافه ی حق به جانب می گه مگه نمی بینی بزرگه اندازه ی داداش سپهره ...از نظر ستایش هر بچه ی بزرگتری حتما داداشه حالا می خواد دختر باشه یا پسر !!! یکی از همسایه ها اومده...
-
5 لحظه ی تاریخی
جمعه 22 فروردین 1393 12:33
این پست رو به درخواست زهرای عزیزم می نویسم اول : تابستون ۷۵ وقتی رتبه ام توی مرحله ی اول کنکور اومد کلی ذوق کردم هرچند انتظار داشتم زیر ۱۲۰۰ بشم اما ۱۸۳۰ هم بد نبود کمی بعدترش هم که معلوم شد واسه شیمیست شدن باید باروبندیلم و ببندم و بیام تهران بازم ذوق کردم هرچند اون موقع حدسشم نمی زدم که دیگه اینجا موندگار بشم دوم:...
-
شجره نامه
دوشنبه 18 فروردین 1393 12:30
توی این ایام عیدی همسرجان مشغول بود و داشت شجرنامه ی سپهر و ستایش رو درست می کرد هر کدوم از بزرگای فامیل رو می دید با یک قلم و کاغذ می شست کنارش و از جد و اباد می پرسید یا داشت البومای قدیمی رو ورق می زد و از عکسای قدیمی با موبایلش عکس می انداخت خلاصه که توی این کند و کاوها متوجه شدم من و مامانم سنت شکن بودیم اخه همه...
-
شروع دوباره
یکشنبه 17 فروردین 1393 12:26
زندگی روتین دوباره شروع شده اونم با چه سرعتی!!! جمعه از مرکز دنیا برگشتم اونجا دسترسی به اینترنت نداشتم نه این که مرکز دنیاست و مهد تمدنه !!! واسه همین دسترسی به نت موجود نبود نه اینکه نباشه ها فقط چون سرعتش از لاک پشت هم کمتر بود هیچی رو جز وایبر باز نمی کرد تازه اونم هی قطع و وصل می شد توی این یک هفته ای که مرکز...
-
یک نوروز برفی
یکشنبه 3 فروردین 1393 12:23
دیروز مشهد برف می بارید اونم چه برفی!!! خیلی هم سرد شده منم لباس گرم نیاوردم عرضم خدمتتون چندوقته ننوشتم الان نوشتنم نمیاد اول ازهمه که ما سال تحویلمون رو توی قطار شروع کردیم با یک هفت سین کوچولو و جمع و جور که همسرجان زحمت کشیده بود اماده کرده بود فقط چون دسترسی به تلویزیون نداشتیم مجبور شدیم خودمون شمارش معکوس کنیم...
-
دارم می رم
پنجشنبه 22 اسفند 1392 12:20
سال 92 واسه من سال خوبى بود سالى که با سلامت ستایش شروع شد و ما هم بعد از 13 سال مستاجر ى بالاخره سال نو رو توى خونه ى خودمون شروع کردیم امیدوارم که سال 93 هم سال خوبى باشه سالى پر از سلامتى دارم چمدونم رو مى بندم اخه فردا با مامانم و دختر عموهایش عازم سفر هستیم کلى سفارش شنیدم !!!مخصوصا بعد از تصادف ستى همسرجان هى...
-
در کسری از ثانیه
جمعه 16 اسفند 1392 12:16
صبح زودتر از خواب بیدار می شم و میز صبحونه رو اماده می کنم ساندویچ ها رو توی دوتا پلاسیک بزرگ می ریزم و یک سینی هم برمی دارم بچه ها صبحونه شون رو می خورن و سه تایی باهم می ریم بیرون اول ستایش رو می زارم مهد و بعدشم با سپهر می ریم سمت جشن نیکوکاری مدرسه خیلی شلوغه خیلی اصن نمی فهمم چجوری ظهر شد با سپهر که هنوز نمی تونه...
-
من و این روزا
چهارشنبه 14 اسفند 1392 12:13
الان رو دور تند زندگی هستم اینقده هم تند می چرخه که گاهی سرگیجه می گیرم خونه تکونی تقریبا تموم شده فقط یک کم خورده ریزه مونده امروزم که سپهر وقت ارتوندسی داره و فردا هم جشن نیکوکاری مثل هر سال توی مدرسه شون برگزار می شه و هر کلاسی توی حیاط یک غرفه داره و چیزایی می فروشن حالا سپهر جان وعده داده که ساندویج واسه فروش...
-
همه ی مانگاهای من
یکشنبه 11 اسفند 1392 12:11
از وقتی گولو مانگاش رو گذاشته من رسما از کار و زندگی افتادم ! اول که با لپ تاپم کلی نشستم پای ایینه تا خودم رو بسازم ولی نشد رفتم یکی از عکسام رو برداشتم و دوباره نشستم پای لپ تاپ اما نتیجه اصن رضایت بخش نبود اخه هرچی می ساختم از خودم خعلی خوشگل تر می شد تازه هی دلم می خواست اون لب قلوه ایه یا اون چشم کشیدهه رو انتخاب...
-
نوروز 93 هم می رن مرکز دنیا شما چطور؟!!
پنجشنبه 8 اسفند 1392 12:08
بازم تعطیلات نوروزه و بازم تور همیشگی ما یعنی یک هفته خونه ی مامانم اینا و یک هفته خونه ی مامانش اینا و از اونجایی که من خعلی عروس نمونه و خانوم و خوبی هستم یک سال عید هفته ی اول رو می ریم خونه ی مامانم اینا و سال بعد هفته ی اول رو می ریم خونه ی مامانش اینا ..البته الان دوسال بود که این تور برگزار نمی شد یک سال به...
-
tea time
دوشنبه 5 اسفند 1392 12:05
یک هفته هست که ساعت ۸ شب دور هم روی کاناپه ی ال گوشه ی خونه می شینیم و تمام وسایل ارتباط جمعی مثل تلویزیون و موبایل و لپ تاپ و تلفن ..... خاموشم می کنیم یک عصرونه سبک مثل چای یا شیر با بیسکوییت می خوریم و سعی می کنیم با هم حرف بزنیم البته ستایش که کلی استقبال کرده از این طرح و هر روز صبح به اشتیاق ساعت 8 شب بیدار می...
-
دغدغه های این روزای دخترم
جمعه 2 اسفند 1392 12:02
وقتی ستایش رو حامله بودم سپهر ۸ ساله و کلاس دوم بود و اون اسم ستایش رو انتخاب کرد (خودم دلم دریا یا ساغر می خواست) چندروز نشست پای سایت ثبت احوال و هی توی سین ها دنبال اسم گشت اینکه اول اسم خواهرش سین باشه هم از القائات پدرجانشان بود که عقیده داشتن می خوان هفت سین تشکیل بدن !!!!! (البته ارزو بر جوانان عیب نیست ) خلاصه...
-
قالی های تمیز !!!!!
جمعه 25 بهمن 1392 12:00
هیچ وقت برگشت از مسافرت رو دوست نداشتم مخصوصا که با کوله باری از لباس کثیف باشه!! نصف شب رسیدیم خونه و منم که حسابی خسته بودم گفتم چمدونا همین وسط پذیرایی باشه تا فردا صبح که خودم بازشون کنم اما همسرجان فرمودن نه بزار من یک دور ماشین لباس شویی رو روشن کنم تا کارا جلو بیوفته تو فقط بگو چمدون لباس کثیفا کدومه منم تو...
-
ُسفر
سهشنبه 15 بهمن 1392 11:56
بالاخره این طلسم مسافرت نرفتنمون شکست و هفته ی دیگه داریم می ریم سفر البته می دونین چون مامان من و مامان همسرجان توی دوتا از شهرهای توریستی (البته مامان همسرجان نزدیک شهر توریستی زندگی می کنن) زندگی می کنن واسه همین اونجا اصن واسه من مسافرت محسوب نمی شه انگار رفتم خونه ی مامانم یا مادرشوهرم ..شرایط این دوسال ستایش هم...
-
تولد تولد تولدت مبارک
شنبه 12 بهمن 1392 15:05
جای همگی خالی خیییییلی خوش گذشت با این که بدوبدو زیاد داشت و بعضی چیزا هم مثل کیک اونی که می خواستم نشد و از همه بدتر پسر جانم مریض احوال بود اما بازم خیلی خوش گذشت سپهرکم که از چهارشنبه عصر تب کرد همراه با گلودرد و روز تولد خیلی بی حال بود و اصن حوصله نداشت ..کیک هم که با اون چیزی که توی البوم دیده بودم خیلی فرق می...
-
دلبرکم
شنبه 5 بهمن 1392 14:57
سپهر کلاس سنتوره و من و ستایش توی ماشین نشستیم + مامان جون می خوای تو ماشین بشینی یا بریم قدم بزنیم ـ بریم گدم (قدم) بزنیم از ماشین پیاده می شیم و دستای کوچولوش رو می گرم تو دستام و با هم قدم می زنیم + حالا دوست داری درباره ی چی حرف بزنیم؟ ـ ممممم درباره اینکه چقدر منو دوست داری + من عاشقتم و خیییییییلی دوست دارم...
-
بازم ستی
پنجشنبه 3 بهمن 1392 14:54
دیشب ستایش دل درد داشت به همراه تهوع و استفراغ ..من نمی فهمم چرا همیشه بیماری ها اخر شب میان سراغ این فینگیلی هیچی دیگه ساعت ۱۲ شب با همسرجان ستایش رو بردیم اورزانس بیمارستان و اقای دکتر ستایش رو معاینه کرد و گفت به احتمال زیاد ویروسی هست و گفت به تازگی شایع شده و علایمش هم دل درد و استفراغ و اسهاله ..یک نی نی دیگه هم...
-
خیلی کار دارم خیییییییییلی
دوشنبه 30 دی 1392 14:51
هفته ی دیگه مهمونیه و من هنوز کلی کار انجام نشده دارم مهمونای مرکز دنیام رو دعوت کردم ولی هنوز به مهمونای تهرانم زنگ نزدم (البته هنوزم زوده از اخر هفته شروع می کنم به زنگ زدن) از مشهد هم که فقط مامان و بابام هستن باید یک سامونی به کمد رخت خوابا بدم و روبالشتی ها رو عوض کنم از الان باید فکر کنم که واسه این یکی دو روزی...
-
جشن مهدکودک
پنجشنبه 26 دی 1392 14:49
تولد توی مهدکودک هم برگزار شد و عکساش رو گذاشتم توی ادامه ی مطلب درضمن مرسی از همه تون خیلی مهربونین کلی از کامنتای پست قبلی انرژی گرفتم و از همه مهم تر ایده گرفتم که چجوری این عکسا رو از پرده اویزون کنم این ایده گیره خیلی عالی بود ماهانا وکیاناو نیروانای عزیزم خیلی وقته ازتون خبری ندارم
-
کچل زیبای من
سهشنبه 24 دی 1392 14:44
دارم توی کامپیوتر عکسای ستایش رو نگاه می کنم از بدو تولد تا الان ..اخه می خوام چندتا عکس انتخاب کنم و روز تولدش پرده ی خونه رو پر از عکساش کنم ...مثل یک فیلم این چهار سال از جلوی چشمام رد می شن از همون روزی که سپهر رو راهی مدرسه کردم و خودم هم رفتم بیمارستان اما یک تیکه ی بزرگ قلبم پیش سپهر موند تا لحظه ای که با صدای...
-
الان من خبیثم؟!!
شنبه 21 دی 1392 14:40
دارم لیست مهمونا رو می نویسم و همسرجان هم همین طور که داره تخمه می شکنه (یعنی اگه من این مخترع تخمه رو پیدا کنم حتما می کشمش) و درس می خونه نظر هم می ده لیست که تموم می شه و سرشماری می کنم می بینم شدیم ۷۸ نفر!!!! خوب اینکه مسلما امکان پذیر نیست دیگه نهایتا ۶۰ نفر مهمون جا بشن واسه همین دوباره لیست و بالا و پایین می...
-
همه ی فرزندان من
دوشنبه 16 دی 1392 14:37
تولد دوقلوها بود دوقلوها رو که یادتون هست همونایی که یک قل شون به مامانش گفته بود می خواد در اینده با سپهر ازدواج کنه (راستش اصن حال نداشتم بگردم و لینکش رو پیدا کنم (یک همچین مامان باحالی هستم من )) خلاصه واسه گرفتن کادوی تولد با سپهر جان رهسپار شهر کتاب شدیم و انتخاب رو گذاشتم بر عهده ی خودش بعد می بینم با دوتا دونه...
-
من واقعا نگران سلیقه اش هستم
یکشنبه 15 دی 1392 14:35
ستایش دوتا عروسک خیلی کوچولو داره از اونایی که اندازه ی یک کف دستن و خیلی هم دوستشون داره حالا تازگی ها روشون اسم گذاشته یکیشون که لخته و لباس نداره (نمی دونم لباسش چی شده اخه خیلی وقته دارتش) اسمش محمدطاها ست و اون یکی اسمش ارشام !!!! بعله همون ارشام معروف !!!! من: مامان جون اسم دوستای مهدکودکت چیه؟ ستایش : محمدطاها...
-
گند زدم :(
جمعه 13 دی 1392 14:32
امروز اومدم موهای ستایش رو تو حموم کوتاه کنم البته فقط چتریش رو ..اونوقت یکخورده زیادی کوتاه شد در حدی که الان چتری هاش چسبیده به فرق سرش و حداقل ۱۰ سانت!!! بالاتر از ابروهاش وای می ایسته طفلی خیلی زشت شد حالا همه ی این کارا رو درست موقعی کردم که تا چندساعت دیگه می خوام برم مهمونی تازه از همه بدتر اینکه دیگه تصویب شد...
-
یک هم صحبت خوب
چهارشنبه 11 دی 1392 14:30
کسی هست که می تونی بشینی پیشش و بدون اینکه مجبور باشی خودت روسانسور کنی هی حرف بزنی ..اینقدر شنونده ی خوبیه که تو به عنوان کسی که معمولا سخت ارتباط برقرار می کنه و اصولا ادم کم حرفی هستی می تونی ساعت ها براش حرف بزنی و خودت هم تعجب کنی که چه راحت داری این کار رو انجام می دی اصن لازم نیست وقتی داری از احساساتت می گی...
-
کاش می شد
سهشنبه 10 دی 1392 14:28
الان خونه ی ما امتجان زده است اونم شدید سپهر از هفته ی دیگه امتحاناش شروع می شه همسرجان هم داره هی تخمه می شکنه و چای می خوره و درس می خونه !!! چون اخر دی امتحان داره حالا داشتم فکر می کردم چی میشد فصل امتحانا هر کی مواظب پسر خودش باشه هان ؟!! خوب چی اشکالی داشت ما موقع امتحانا همسرجان رو مرجوع کنیم پیش مامان جونش بعد...
-
پاستوریزه!
شنبه 7 دی 1392 14:25
این پسرجانم خیلی بچه ی مثبتیه یعنی زیادی پاستوریزه هست هر چند من خیلی سعی می کنم یک خورده بهش اطلاعات بدم اما خوب..... می دونین یکی از سختترین قسمتهای والد بودن اموزش مسایل ج.ن.س.ی و اگاهی دادن به بچه هاست من از کودکی سعی کردم به هر دوتاشون یک سری چیزا رو البته مطابق با سنشون یادشون بدم این که تفاوت پسر و دختر فقط توی...
-
هییییییییییییع
پنجشنبه 5 دی 1392 14:23
ستایش: می خوام یک مامان دیگه پیدا کنم من: چرا؟ ستایش: اخه تو پشت در کلاس زبانم وایست نمی شی (وای نمی ایستی )یک مامان می خوام که پشت در کلاس زبانم وایست بشه بعدشم از توی ماشین به هر خانوم زیبا و خوشتیپی که از کنارمون رد می شد (به این نکته دقت کنین به هر خانومی هم نه ها فقط خانومایی که یک خورده قرتی بودن و لباس خوشگل...
-
حلزون قهوه ای
سهشنبه 3 دی 1392 14:20
ستایش جان تشریف بردن دستشویی و دارن پی پی می فرمان بعدش منو صدا می زنه مامان بیا تموم شد تا می خوام اثر هنریش رو بشورم می گه نه نه صبر کن ببین شبیه چی شده ؟ می گم شبیه پی پیه دیگه مامان می گه نه خوب دقت کن شبیه حلزونه ! بعدشم با یک کیفی به این اثر هنریش نگاه می کنه که بیا و ببین
-
در راستای سوزاندن دل الناز :)
شنبه 30 آذر 1392 14:17
این دنیای مجازی هم واسه خودش دنیایی ها من وقتی شروع کردم به وبلاگ نویسی هیچ وقت فکر نمی کردم این همه دوست پیدا کنم که حتی پا رو فراتر از دنیای مجازی بزارن و حقیقی بشن هیچ وقت فکر نمی کردم یک خواننده ی خاموش (فریبای عزیز) رو ببینم یا حتی یک خواننده ی فعال و کامنت گذار که به لطف اون من توی یک مزایده هم شرکت کردم دنیای...