یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

در کسری از ثانیه

صبح زودتر از خواب بیدار می شم و میز صبحونه رو اماده می کنم ساندویچ ها رو توی دوتا پلاسیک بزرگ می ریزم و یک سینی هم برمی دارم بچه ها صبحونه شون رو می خورن و سه تایی باهم می ریم بیرون اول ستایش رو می زارم مهد و بعدشم با سپهر می ریم سمت جشن نیکوکاری مدرسه خیلی شلوغه خیلی اصن نمی فهمم چجوری ظهر شد با سپهر که هنوز نمی تونه دل بکنه و با خواهش های من که دیگه باید برم ستی رو از مهد بردارم راضی می شه از مدرسه میایم بیرون

نزدیک ساعت ۴ شده و سپهر کلاس سنتور داره دوباره سه تایی حاضر میشیم و ماشین رو جلوی کلاس پارک می کنم و سپهر می ره سر کلاسش

+ مامانی بریم گدم(قدم) بزنیم

- نه مامان جان بشینیم توی ماشین من خسته ام

+ نه گدم (قدم) بزنیم

از ماشین پیدا میشیم و می ریم سمت پیاده رو و در حالی که دوتایی دست همدیگه رو گرفتیم حرف می زنیم و اواز می خونیم واسه گربه ها دست تکون می دیم و می رسیم سر یک کوچه یک لحظه ستی دست منو ول می کنه و می دوه ..یک پراید مشکی و صدای جیغ من .........از روی زمین بلندش می کنم و محکم بغلش می کنم قلب دوتاییمون داره تند تند می زنه و ستایش گریه می کنه صدای اقای راننده رو می شنوم که می گه سوارشین بریم بیمارستان ..توی ماشین بادقت به سر و صورتش و دست و پاش نیگاه می کنم جاییش زخمی نشده ولی داره گریه می کنه و بین گریه هاش هم مدام جمله ی مامان دوست دارم رو تکرار می کنه بهش می گم ستایش جاییت درد می کنه بازم گریه می کنه و می گه مامان خیلی دوست دارم محکم به خودم فشارش می دم و می گم منم خیلی دوست دارم و همیشه پیشت هستم اصن نترس حالا بگو کجات درد می کنه مچ پاش رو نشون می ده ..اقای راننده که معلومه اونم خیلی ترسیده هی ازم عذرخواهی می کنه بهش می گم تقصیر شما نیست مقصر خودم هستم که یک لحظه دستش رو ول کردم ..داخل بیمارستان رسول اکرم می شیم و تا میفهمن مورد تصادف هست یک افسر پلیس هم میاد و مدارک ماشین اقای راننده رو می گیره توی فاصله ای که من دارم اطلاعات ستایش رو واسه پرستار و نحوه ی تصادف رو واسه اقا پلیسه تعریف می کنم ستایش هم با اقای راننده دوست می شه و از زیر و بالای زندگیمون واسش می گه از اینکه باباش ماموریته و نیستش از داداشش که اسمش سپهره و کلاس ششم هست و از مهدکودکش و حتی یک توپ دارم قلقلیه رو هم می خونه!!!!! خانوم دکتر ستایش رو معاینه می کنه و می گه مشکلی نیست و نیاز به عکس هم نداره ازم می پرسه به سرش هم ضربه خورده منم می گم افتاد روی زمین ..می گه از نظر من بچه مشکلی نداره ولی اگه بخوای می شه اینجا چندساعت تحت نظر باشه می گم نه و از بیمارستان میایم بیرون و مدارک ماشین اقای رانندکه پلیس به من داده بود بهش برمی گردونم و اونم منو تا جلوی در کلاس سپهر می رسونه و بازم هی عذرخواهی می کنه و شمارش رو بهم می ده و می گه می دونم همسرتون نیست پس اگه یک وقت مشکلی واسه ستایش پیش اومد بهم زنگ بزنین تا بیام برسونمتون دکتر

برمی گردییم خونه ولی ستایش هنوزم از درد پاش می ناله و موقع راه رفتن می لنگه بازم دلم راضی نمی شه و ستایش رو پیش دکتر معالج خودش یعنی دکتر احسانی هم می برم اونم بهم تاکید می کنه که حالش خوبه و احتیاجی به عکس نیست

حالا دیگه اخر شب شده و بچه ها خوابن و من تازه یادم افتاده گریه کنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد