یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

من و این روزا

الان رو دور تند زندگی هستم اینقده هم تند می چرخه که گاهی سرگیجه می گیرم خونه تکونی تقریبا تموم شده فقط یک کم خورده ریزه مونده امروزم که سپهر وقت ارتوندسی داره و فردا هم جشن نیکوکاری مثل هر سال توی مدرسه شون برگزار می شه و هر کلاسی توی حیاط یک غرفه داره و چیزایی می فروشن حالا سپهر جان وعده داده که ساندویج واسه فروش میاره و الان مامان سپهر مشغوله و داره ۴۰ تا ساندویج اماده می کنه   ...یک اس ام اس هم از مجتمع .علا.مه اومده و واسه جمع صبح وقت جلسه حضوری دادن که باید سپهر با والدینش انجا حضور داشته باشه ..کاش زودتر تکلیف مدرسه سال اینده سپهر مشخص بشه فعلا فقط توی سایت علامه و رهیار پیش ثبت نام کردم و از ازمون مدارس تیزهوشان هم که فعلا خبری نیست

ستی کنسرت باله داره و توی جشن مهدکودکش هم در قسمت یوگا یک نقش داره اما خوب ما هیچ کدومش رو نیستیم   اونم به خاطر مسافرت خانومانه ای که دارم هفته ی اخر اسفند با مامان اینا می رم

حلا توی این اوضاع حساسیتم عود کرده و چشمام متورم و قرمزن گوشام و گلوم می خوارن و دماغم کیپ شده و نمی تونم نفس بکشم هی هم ابریزش داره و از بس گرفتمش اونم گنده و قرمز شده خلاصه که الان امادگی اینو دارم که جلوی مهمون گذاشته بشم از بس خوشگل شدم  از همه بدتر خعلی وقته ارایشگاه نرفتم و الان با این همه ابرو  و ریش و سیبیل رسما اقای مامانیان هستم

پ.ن: دیشب داداش بزرگه با وایبر زنگ زده و داریم احوال پرسی می کنیم بعد به همسرجانم می گه اخه این چه کاریه کردی؟ مگه ادم هم به زنش اونم دم عید اجازه می ده بره مجردی سفر هان؟؟ ....یعنی من اگه این دوتا داداش رو نداشتم واقعا باید چی کار می کردم  اخه برادر هم اینقده حامی و مدافع خواهر می شه والا!!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد