یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

مادرشوهر یا پدرزن خوب بودن مساله این هست

+ می دونستی مامان علی ( اسم مستعار هست برای دوست سپهر) بعد از ازمون که میره دنبال پسرها براشون یک موز یا یک لقمه می بره؟

_ واقعا؟ کی اینو گفت؟

+ اونشب که اومده بودن خونه مون داشت میگفت من هروقت میرم دنبالشون براشون چیزی می برم که ضعف نکنن منم تشکر کزدم و گفتم سپهر تا الان چیزی بهم نگفته بود بعدم گفت صبح روزهای ازمون براش یک لقمه ی کوچیک درست می کنم و بهش نصف لیوان چای شیرین میدم تا مشکل دستشویی پیدا نکنه منم گفتم سپهر کلا صبح ها فقط یک قاشق عسل حل شده توی یک لیوان اب رو میخوره حالا چه ازمون داشته باشه چه نداشته باشه دیگه بیشتر نمی خوره

_ خب اونا یک کم روی پسرشون حساسن

+ فقط یک کم؟!!! دیروز بهم پیام داده که صبح ها از کدوم مسیر پسرها رو می رسونی و منم براش نوشتم بعد بهم میگه نه از فلان مسیر برو اونجا بهتره و بجه ها کمتر توی مسیر می مونن و خسته نمیشن خواستم بگم دیگه مردی شدن و هردوتاشون هجده ساله هستن بیخیال و حساس نباش ولی فقط گفتم چشم..می دونی داشتم فکر می کردم بیچاره عروس اینده شون احتمالا هر روز زنگ بزنه بپرسه علی جان صبحانه اش رو خورد مسواکش رو زد , فلان چیز رو دوست نداره ها, شبا هم باید زود بخوابه

_ عزیزم خودت رو ندیدی حالا صبر کن پسر خودمون زن بگیری من مطمینم دهنش رو سرویس می کنی

+ چی من؟ نخیرم چرا همچین فکری میکنی

_ چون می شناسمت

+ اصلا خوب کاری می کنم دختره ی پررو از خداشم باشه که زن پسر من شده اصلا از سپهر بهتر کحا می تونست پیدا کنه ایششششش 

همسرجان فقط می خنده منم روم رو میکنم اونور یعنی قهرم بعد ستی خودش رو می رسونه و میگه من براتون بهترین داماد دنیا رو میارم که عاشقش بشین ..من برمی گردم با تعجب نگاهش میکنم و همسرجان هم می فرمان خودم گوش اون داماد رو میکشم و ستی با ناراحتی میگه چرا و همسرجان می فرمان برای اینکه یک وقت اذیتت نکنه ..منم ذوق می کنم وبه همسرجان میگم حالا دیدی کی نمی تونه؟!  

پ.ن: سپهر معمولا جمعه ها ازمون داره و همیشه صبح من اونو با دوستش می رسونم سر ازمون و مامان دوستش اونا رو برمی گردونه

نظرات 7 + ارسال نظر
Aftab mahtab سه‌شنبه 19 آذر 1398 ساعت 06:44

قربون این ستی خانم که اینقده عاشق دومادشه، کیف میکنم وقتی از دومادش حرف میزنه


ولی من حرص می خورم ها با اینکه مشاور بهم گفت طبیعی هست ولی بازم حرص می خورم

پریا ب سه‌شنبه 19 آذر 1398 ساعت 08:16

همه ماجرا یه طرف جمله ستی یه طرف. خخخخخخخخ
واقعا خوشم نمیاد از پدر مادرایی که روی بچه هاشون زیادی حساسن. انگار آسمون سوراخ شده بچه اونا افتاده پایین!!

حالا باز تا وقتی بچه کوچیک هست توی ذوق نمیزنه
البته یک کم سخت هست ادم از اون قسمت والد بودن و مراقب بودنش فاصله بگیره و بپذیره که دیگه واسه خودش مردی شده و باید رهاش کرد

زهرا سه‌شنبه 19 آذر 1398 ساعت 14:29 http://Pichakkk.blogsky.com

من فقط عاشق جمله ی آخر تو پیش از قهر شدم
والله. دختره ی چش سفید
ببین حالا شاید اقای همسریان بتونه پدر زن خوبی بشه، ولی تو اصلا رویاپردازی نکن! مادرشوهر خوب مگه داریم؟ مگه میشه؟

عزیزم تو که دیگه درجریانی هیچ کی پسرمن نمیشه
چش سفید رو یادم رفته بود خوب شد یادم انداختی
یکدفعه یکی از دوستان بعد از مدتها سپهر رو دیده بود و گفت واای چقدر شبیه پدرش هست من ناخوداگاه گفتم البته با چشمایی گیراتر و جذابتر ..بیچاره دهنش باز مونده بود از عکس العملم
خلاصه فکر کنم قابلیت های مادرشووور بودن در من بسیار بالاست

ربولی حسن کور سه‌شنبه 19 آذر 1398 ساعت 15:42 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
آنی یه بار برام تعریف کرد که براش یه خواستگار اومده بوده بعد ساعت هشت شب بلند شدن
وقتی بهشون تعارف کردن که حالا زوده کجا میرین؟ مادر پسره گفته پسر من هرشب ساعت هشت میخوابه!


طفلک اون پسر و طفلک تر عروس اون خانواده

نل سه‌شنبه 19 آذر 1398 ساعت 15:56

تصمیمش هم گرفته!! خودش دوماد رو میاره براتون!!
دو روز دیگه دست یکی گرفت و گفت این شوهرمه‌.بپذیرید لطفا.
.مرسی.اه



من فقط خندیدم و نتونستم تصورش‌نکنم این دختر دلربای جذابو
آخ..محشرهههه این دخترجان

بعله و احتمالا قرار هست منو دق بده
هرچی پسرمان پاستوریزه هست این یکی بلاچه ای هست برای خودش

زهرا چهارشنبه 20 آذر 1398 ساعت 09:39 http://Pichakkk.blogsky.com

آره عزیزم. هیچکس سپهر شما نمیشه، البته بعد از آرش من
خدا عاقبت بخیر کنه همه شونو و ما رو هم به راه راست هدایت کنه مادرشووربازی درنیاریم به وقتش
کلی خندیدم به کامنت اقای دکتر فک کنننن، مرد گنده ساعت ۸ باید تو رختخوابش میبوده

والا منم هنوز تو فکر اون پسری هستم که اقای دکتر تعریف کردن
البته که ما یعنی من و تو بهترین مادرشوهرهای دنیا میشیم

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 28 آذر 1398 ساعت 18:37 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
کجایین؟
نکنه واقعا درحال آوردن داماد هستین؟

سلام اقای دکتر
والا وقتی مدارس تعطیل میشن من دیگه وقت سرخاروندن هم ندارم
اون که احتمالا بزودی اتفاق بیوفته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد