یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

امیدوارم از شنبه بتونم پیاده روی ها رو شروع کنم

این چند روز واقعا نفهمیدم چجوری صبحم شب میشد 

مامان امروز بلیط داشت که بره پیش داداش خارجی تا نوه ی جدید رو ببینه ولی تا دو روز پیش ویزاش نیومده بود و من بهش گفتم احتمالا ریجکتی مادرجان و قرار بود بلیطش رو پس بدم که لحظه ی اخر تماس گرفتن که بیاین وبزاتون رو بگیرین و اینگونه شد که این دوروز دیگه افتادیم روی دور تند ...خب اخه بعضی از خریدها رو گذاشته بود برای موقعی که رفتنش قطعی بشه ..درسته کلی استرس کشیدیم و کلی هم دویدیم ولی چون ختم بخیر شد خوب بود ..مامان واقعا دلش می خواست بره .خب بالاخره نوه ی جدید دیدن هم داره 

دیروز صبح که ستی رو گذاشتم مدرسه بلافاصله برگشتم خونه که یک استراحتی بکنم و بعدش با مامان بریم دنبال کارهاش 

همین که رسیدم مانتوم رو دراوردم و روی کاناپه ولو شدم و همونجا هم یک استوری از پوزیشن ریلکسم گذاشتم و با خودم گفتم یکساعت وقت هست تا کتابم رو بخونم ولی همین که پست رو گذاشتم داداش خارجی زنگ زد که فلان چیز رو برام بیارین و فلان کار بانکی رو هم بگو مامان تا قبل از اومدنش برام انجام بده هیچی دیگه سریع بلند شدم و با مامان راهی شدیم دنبال کارها و حتی به مدرسه ی ستی هم بیست دقیقه دیرتر رسیدم و بعدشم با ستی  و مامان رفتیم به ادامه ی فعالیت هامون برسیم و اینگونه شد که وقتی به ساعتم تگاه کردم دیدم ای داد بیداد الان سپهر رسیده خونه و کلید هم نداره .همونجا وسط کار مامان رو پیاده کردم و گفتم قربونت اسنپ بگیر و ادامه بده تا من برم خونه 

لپ کلام می خوام بگم احتمالا خیلی ها دیروز با دیدن عکس من گفتن خوش بحالش ولی خبر نداشتن که من فقط دو دقیقه روی کاناپه ولو بودم ..این است ویترین گول زننده ی مجازی( اینو با لحن مجری های صدا و سیما وقتی می خوان بهتون درس عبرت بدن بخونین)

الان مامان توی هواپیماست و منم دقیقا دوباره توی همون پوزیشن دیروزم ولی خب الان باید پاشم چون مدرسه ی سپهر قرار دارم بعدم برم لاستیک های ماشین رو عوض کنم که دیگه صاف شدن و انشالله که به موقع میرسم مدرسه ستی ..طفلکم دیروز بیست دقیقه تنها توی حیاط مدرسه نشسته بود منتظر من ( البته تنها که نه با ناظمش)..

پ.ن : وقتی رسیدم به ستی گفتم ببخشید این اتفاق ها افتاد که دیر شد و اونم گفت اشکال نداره ولی سپهر جان تا منو دیدن شروع کردن به غر زدن و حتی مهلت نداد من بگم ببخشید یا توضیح بدم بعدم رفت توی اتاقش. و درم بست و گفت هیچ توجیحی قابل قبول نیست 

مادرشوور نوشت : خدا به عروس چش سفیدم صبری جمیل عطا بفرماید امین


نظرات 6 + ارسال نظر
هدی چهارشنبه 3 مهر 1398 ساعت 13:45

عروس چش سفید عالی بود
راستی سلام

قابل نداشت
سلام به روی ماهت

رهآ چهارشنبه 3 مهر 1398 ساعت 22:51 http://Ra-ha.blog.ir

اخلاقای جالبی داره سپهر. :)
هر موقع ازش مینویسی فسقل خودم تو اون سن تصور میکنم ...

میگم چقده قشنگ دیدن بزرگ شدن و قد کشیدن بچه ها ...

الهی همیشه سلامت باشن.

به سرعت باور نکردنی ای فسقلی شما هم میشه همسن سپهر
از لحظات لذت ببر رها

سمیه پنج‌شنبه 4 مهر 1398 ساعت 09:00

واقعا که از همین الان مادر شوهرین که عروس چش سفید چرا بیچاره درست می شه یه جوری درست می شه که همش حرص بخورید که همه اداهات واسه من بود ببین چه بره رامی شده

واسه همین بهش میگم چش سفید دیگه
چون احتمالا قراره این اداهای سپهر فقط برای من باشه

زهرا پنج‌شنبه 4 مهر 1398 ساعت 13:47 http://Pichakkk.blogsky.come

ایششششش. عروسای چش سفید!!
طفلک ماهای مادرشوهر!!! دیگه نگم هر بار سپهر از این حرکات بزنه احتمالا جنابعالی مورد عنایت قرار میگیری عزیزم

موافقم کلا عروس ها چش سفیدن
کلا پسرامون قراره حیف بشن
ایششش بی لیاقت ها

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 4 مهر 1398 ساعت 18:22 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
ما توی یه شهر کوچیک وقتی چند جای مختلف کار داریم پیرمون در میاد خدا به داد شما برسه
ضمنا به سپهر خان بفرمائید توجیه درسته

سلام اقای دکتر
نفرمایید والا من که هروفت میرم ولایت همسرجان ده تا کار رو توی یک روز انجام میدم بعد می بینم تازه ظهر شده هنوز نصف روز وقت دارم که برم بازم بچرخم توی شهر
اون ضمنا عالی بود ها

پریا شنبه 6 مهر 1398 ساعت 07:46

همه پست یه طرف اون جمله آخر یه طرف.خخخخ
وای بچه کوچیک!! دلم غش رفت. دلم برادر زاده خواست.خخخخخخ

فدات پریا جان
هرچه زمان بیشتر می گذره من حس می کنم مادرشوهر درونم بیشتر داره خودش رو نمایان می کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد