یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

الان من خبیثم؟!!

دارم لیست مهمونا رو می نویسم و همسرجان هم همین طور که داره تخمه می شکنه (یعنی اگه من این مخترع تخمه رو پیدا کنم حتما می کشمش) و درس می خونه نظر هم می ده   لیست که تموم می شه و سرشماری می کنم می بینم شدیم ۷۸ نفر!!!! خوب اینکه مسلما امکان پذیر نیست دیگه نهایتا ۶۰ نفر مهمون جا بشن واسه همین دوباره لیست و بالا و پایین می کنم و چند نفر رو حذف میکنم بعد که با دقت نگاه می کنم می بینم هر چی حذف کردم ازخانواده همسر جان بوده  

پ.ن۱: چند روز پیش که واسه چکاپ رفته بودم پیش دکتر احسانی(دکتر ستایش) اول ستی وارد مطب شد و بعدش من و دکتر گفت چقدر قیافه ی ستایش عوض شده نشناختمش بعد که خوب دقت کرد رو به ستایش گفت دیگه نزار مامانت به موهات دست بزنه ...یعی اینقده من گند زدم به موهای این طفلی 

پ.ن۲: مهدکودک واسه متولدین هر ماه توی اخرین چهارشنبه ی اون ماه جشن تولد میگیره و چون ستایش متولد اول بهمن هست ازشون خواستم جشن ستایش رو با متولدین دی ماه برگزار کنن حالا قراره همین چهارشنبه یک تولد کوچولو هم توی مهدکودک داشته باشه و کلی هم ذوق داره که دوبار قراره کیک تولدش رو فوت کنه ..بچه ها با چه چیزای کوچولویی ذوق می کنن

همه ی فرزندان من

تولد دوقلوها بود دوقلوها رو که یادتون هست همونایی که یک قل شون به مامانش گفته بود می خواد در اینده با سپهر ازدواج کنه (راستش اصن حال نداشتم بگردم و لینکش رو پیدا کنم (یک همچین مامان باحالی هستم من  ))خلاصه واسه گرفتن کادوی تولد با سپهر جان رهسپار شهر کتاب شدیم و انتخاب رو گذاشتم بر عهده ی خودش بعد می بینم با دوتا دونه کتاب برگشته می گم مامان جان این که کمه اگه فکر می کنی از این کتاب خوششون میاد برو مجموعه ی کاملش رو بردار با اکراه می ره برمی داره و یک نگاه به قیمتش می اندازه و سریع می گه نه این خیلی زیاده همون دوتا کافیه ! می گم مامان جان اصن خوب نیست ادم خسیس باشه و اون دوتا هم از بهترین دوستاتن و از نظر من اشکالی نداره که یک همچین هزینه ای بکنیم اما بازم زیر بار نمی ره اخرش می گم هیچ دختری از یک پسر خسیس خوشش نمیاد و دراینده کسی دلش نمی خواد همسرت بشه اونم جواب داد چه بهتر اصن کی خواست زن بگیره منم از دخترا خوشم نمیاد موجودات لوس و ولخرج !!!!!!!

ستایش جان همین که فهمید قراره واسش مهمونی تولد بگیریم اولین چیزی که فرمودن این بود که حالا من چی بپوشم   

پ.ن: به اقاهه می گم یک سی دی می خوام واسه مهمونی تولد  فقط همه ی اهنگاش تولدت مبارک نباشه ها ۴ یا ۵تا داشته باشه کافیه بقیه اش مناسب انجام حرکات موزون باشه بعدش که رفتم سی دی رو ازش بگیرم می بینم حتی یکدونه تولدت مبارک هم نداره 

مهم نوشت : این دوست جونم الناز رو که می شناسین اگرم نمی شناسین این وبشه هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هست  توی مسابقه ی این اقای دکتر شرکت کرده و نیازمند رای هست واسه برنده شدن منم که خراب رفیق   فقط قراره بعدش پولش رو باهم نصف کنیم بالاخره تولد ستایش خرج داره دیگ

من واقعا نگران سلیقه اش هستم

ستایش دوتا عروسک خیلی کوچولو داره از اونایی که اندازه ی یک کف دستن و خیلی هم دوستشون داره حالا تازگی ها روشون اسم گذاشته یکیشون که لخته و لباس نداره (نمی دونم لباسش چی شده اخه خیلی وقته دارتش) اسمش محمدطاها ست و اون یکی اسمش ارشام !!!! بعله همون ارشام معروف !!!!

من: مامان جون اسم دوستای مهدکودکت چیه؟

ستایش : محمدطاها و ارشام و فریناز

من: مگه ارشام تورو نزد؟

ستایش:ولی الان دیگه با هم دوستیم

من:حالا با کدوم یکیشون بیشتر دوستی ؟

ستایش: محمدطاها

حالا چندروز پیش که رفته بودم مهد کنجکاو شدم این محمدطاها رو که دخترکم شیفته اش شده ببینم بعد اونوقت از بین اون همه پسربچه خوشگل و دوست داشتنی یک کوچولوی ریزه میزه رو دیدم که همه اش به مربی اش چسبیده بود و تا خاله مریم (مربی ) از جاش تکون می خورد این گریه می کرد که نرو پیش من بمون و هر چند دقیقه یکبار هم به مربی اش می گفت خاله مریم دوستت دارم .... بله دختر جانم شیفته ی همچین بچه ننه ای شده !!!!!

باید کمی روی سلیقه اش کار کنم 

گند زدم :(

امروز اومدم موهای ستایش رو تو حموم کوتاه کنم البته فقط چتریش رو ..اونوقت یکخورده زیادی کوتاه شد در حدی که الان چتری هاش چسبیده به فرق سرش و حداقل ۱۰ سانت!!! بالاتر از ابروهاش وای می ایسته   طفلی خیلی زشت شد حالا همه ی این کارا رو درست موقعی کردم که تا چندساعت دیگه می خوام برم مهمونی تازه از همه بدتر اینکه دیگه تصویب شد تولد ستایش رو ۱۰ بهمن بگیریم  یعنی تا اون موقع درست میشه

پ.ن۱: دایی ممر تا ستی رو دیده می گه باز که ریدی می گم اوا درست صخبت کن جلوی بچه اونم می گه خوب اخه ایندفعه واقعا ریدی!!!!!

پ.ن۲: کتاب فقط پسرها بخوانند رو خریدم (کتابای دیگه رو هنوز پیدا نکردم) حالا اول خودم بخونمش بعد هم بدم همسرجان بخونه بعدش تصمیم می گیرم بدم به سپهر بخونه یانه !

یک هم صحبت خوب

کسی هست که می تونی بشینی پیشش و بدون اینکه مجبور باشی خودت روسانسور کنی هی حرف بزنی ..اینقدر شنونده ی خوبیه که تو به عنوان کسی که معمولا سخت ارتباط برقرار می کنه و اصولا ادم کم حرفی هستی می تونی ساعت ها براش حرف بزنی و خودت هم تعجب کنی که چه راحت داری این کار رو انجام می دی اصن لازم نیست وقتی داری از احساساتت می گی خجالت بکشی اخه اون تورو قضاوت نمی کنه منظورت رو خیلی خوب میفهمه و نیازی به توضیح اضافه نداره ..نصیحتت نمی کنه یا حداقل اونقدر تابلو این کار رو انجام نمی ده که متوجه بشی .. دغدغه ها و مشکلاتت رو کوچولو و بی اهمیت نشون نمی ده و اینو خوب می فهمه که حتما واسه ی تو بزرگه که ذهنت رو درگیر کرده حالا می خواد این مشکل داشتن یک کودک سرطانی باشه یا شکستن ناخن کوچیکه ی دست چپت اونم نزدیک یک مهمونی که واست خیلی مهمه ..تازه وقتی می خوای از پیشش بلند شی لازم نیست بهش یاداوری کنی که پیش خودمون بمونه خوب اخه واضحه که پیش خودش می مونه و از همه مهم تر وقتی از پیشش برمی گردی احساس می کنی چقدر سبک شدی و با این که مشکل سرجاشه ولی حس بهتری داری حتی دنیا رو که تا همین چندساعت پیش به نظرت زشت و تاریک و کسل و خسته کننده بود یهو جذاب (حالا جذاب که نه لااقل زشت هم نیست !)می شه

پ.ن ۱: چقدر خوبه که من یک همچین دوست خوبی دارم فقط حیف که الان سرش شلوغه و در دسترس نیست امیدوارم به زودی ببینمش که خیلی بهش احتیاج دارم

پ.ن۲: چه برف زیبایی ..ممنون خدای مهربون

کاش می شد

الان خونه ی ما امتجان زده است اونم شدید  سپهر از هفته ی دیگه امتحاناش شروع می شه همسرجان هم داره هی تخمه می شکنه و چای می خوره و درس می خونه !!! چون اخر دی امتحان داره

حالا داشتم فکر می کردم چی میشد فصل امتحانا هر کی مواظب پسر خودش باشه هان ؟!! خوب چی اشکالی داشت ما موقع امتحانا همسرجان رو مرجوع کنیم پیش مامان جونش بعد که امتحانش تموم شد قول می دهیم پسش بگیریم 

پاستوریزه!

این پسرجانم خیلی بچه ی مثبتیه یعنی زیادی پاستوریزه هست هر چند من خیلی سعی می کنم یک خورده بهش اطلاعات بدم اما خوب.....

می دونین یکی از سختترین قسمتهای والد بودن اموزش مسایل ج.ن.س.ی و اگاهی دادن به بچه هاست من از کودکی سعی کردم به هر دوتاشون یک سری چیزا رو البته مطابق با سنشون یادشون بدم این که تفاوت پسر و دختر فقط توی داشتن گل سر و گوشواره و دستبند نیست و تفاوتهای دیگه ای هم دارن که باعث میشه یک دختر بعدا بشه مامان و یک پسر تبدیل بشه به یک بابا ولی خوب انصافا کار سختیه یا حداقل واسه من سخته حالا دیروز توی شهر کتاب یک کتاب به اسم راهنمای کامل بدن رو دیدم که فصل به فصل و به صورت مصور تمام دستگاه های بدن از جمله اسکلت . گردش خون .ماهیچه . عصبی و تولید مثل و.. رو توضیح داده بود فکر کردم شاید بد نباشه اینو واسه سپهر بخرم و اونو از توهم تقسیم سلولی بیارمش بیرون !!! ولی نمی دونم الان موقعش هست یا نه یا اگه واسش سوالی پیش اومد چجوری جواب بدم ...می دونین ترجیح می دم این قضیه رو اولین بار از خودم بشنوه تا از دوستاش یک سری اطلاعات غلط بگیره و تازه کلی هم تعجب کنه اخه من خودم وقتی دبیرستانی بودم فهمیدم که یک بچه فقط با ارزو کردن بوجود نمیاد تازه توی دانشگاه بود که متوجه شدم همه یچه ها با سزارین دنیا نمیان !!!! و خوب این به نظرم اصلا خوب نیست باید اگاهی بیشتری به بچه ها داد ولی چجوریش رو نمی دونم

خلاصه که الان سردرگمم ....اون کتاب رو بخرم ؟؟؟ اگه واسش سوالی پیش اومد چه جوابی بدم ؟؟؟ اصن الان زود نیست؟؟؟

واقعا قسمت نوجوانی بچه ها خیلی پیچیده هست باید خودم رو از قبل واسش اماده می کردم

هییییییییییییع

ستایش: می خوام یک مامان دیگه پیدا کنم

من: چرا؟

ستایش: اخه تو پشت در کلاس زبانم وایست نمی شی (وای نمی ایستی )یک مامان می خوام که پشت در کلاس زبانم وایست بشه

بعدشم از توی ماشین به هر خانوم  زیبا و خوشتیپی که از کنارمون رد می شد (به این نکته دقت کنین به هر خانومی هم نه ها فقط خانومایی که یک خورده قرتی بودن و لباس خوشگل تنش بود و خودشون هم خوشگل بودن پیشنهاد می داد!!!!) داد می زد مامان مردما (مردم ها)میای مامان من بشی خداروشکر شیشه های ماشین بالا بود و کسی صدای این فسقلی رو نمی شنید

پ.ن: دیگه ستایش رو کلاس زبان نمی برم اخه مجبورم می کنه تمام اون دوساعت رو پشت در کلاس بشینم و منم دیگه واقعا توانش رو ندارم تازه توی مهدشون هم روزی نیم ساعت زبان دارن هرچند خانوم تو اون کلاس تشریف نمی برن این پست رو که یادتون هست

شب این جریان رو واسه همسرجان تعریف کردم کلی ذوق کرد و قربون صدقه ی دخترش رفت و خندید ...حیف که مهمون داشتیم وگرنه حتما همسرجان شب رو در پارکینگ سر می کردن تا یاد بگیرن که چه موقع باید ذوق کنن

حلزون قهوه ای

ستایش جان تشریف بردن دستشویی و دارن پی پی می فرمان بعدش منو صدا می زنه مامان بیا تموم شد تا می خوام اثر هنریش رو بشورم می گه نه نه صبر کن ببین شبیه چی شده ؟

می گم شبیه پی پیه دیگه مامان

می گه نه خوب دقت کن شبیه حلزونه !

بعدشم با یک کیفی به این اثر هنریش نگاه می کنه که بیا و ببین

در راستای سوزاندن دل الناز :)

این دنیای مجازی هم واسه خودش دنیایی ها من وقتی شروع کردم به وبلاگ نویسی هیچ وقت فکر نمی کردم این همه دوست پیدا کنم که حتی پا رو فراتر از دنیای مجازی بزارن و حقیقی بشن هیچ وقت فکر نمی کردم یک خواننده ی خاموش  (فریبای عزیز) رو ببینم یا حتی یک خواننده ی فعال و کامنت گذار که به لطف اون من توی یک مزایده هم شرکت کردم دنیای عجیبیه !!!!!!

الان من تا دوساعت دیگه دوتا مهمون دارم که از همین دنیا هستن (زهرا و خانوم وکیل) منم ورژن شمالیم امروز فعال شده یک نهار شمالی درست کردم گاهی فکر می کنم شاید یک جد دورم به شمالی ها برسه از بس که به غذاهای شمالی علاقه مندم خلاصه جای همگی دوستان خالی

پ.ن: سپهر داره پای تلفن با زنداییش حرف می زنه و خانوم برادم ازش می پرسه ستایش چطوره و داره چی کار می کنه اونم می گه داره شلوار خودش رو پای عروسکش می کنه زن داداشم می گه مگه عروسک به این بزرگی خریده سپهر جان هم می فرمان نه ستایشه دیگه خنگه