یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

کاش های عجیب ستی

 

+ مامان من می خوام وقتی بزرگ شدم دوتا شوهر داشته باشم  

_ نمیشه دخترم ادما فقط می تونن یک زن و یک شوهر داشته باشن  

+ پس چرا ماجون دوتا مامان داره ؟ منم می خوام دوتا شوهر داشته باشم  

_ خب پدربزرگم اشتباه کرده که دوتا زن داشته و حالا تو چرا دلت دوتا شوهر می خواد خب یک دونه کافیه ها  

+ خب می خوام وقتی یکیش می ره سرکار اون یکی دیگه پیشم باشه و نازم کنه تازه اگه یکی باهام قهر کرد یکی دیگه باشه که باهام دوست باشه  

_خب اونوقت اگه شوهرت هم دلش خواست دوتا زن داشته باشه چی؟ 

+ نه نباید  داشته باشه من اجازه نمی دم  

_ پس ناراحت میشی؟ 

+ اره  

_خب شوهر تو هم ناراحت میشه که تو دوتا شوهر داشته باشی  

+ چه حیف ...کاش ناراحت نمی شد  

 

تعطیلات به مرکز دنیا می ریم و درخدمت اقوام همسرجان هستیم و پرواضح است که همسرجان از الان دارن با دم شون گردو می شکنن .نیست کم خانواده شون رو می بینه از اون لحاظ :)))) 

 

ترافیک صبحگاهی

هر روز صبح که دارم ستی رو می رسونم مدرسه از جلوی در دانشگاه ازاد رد میشم .با وجود پل عابر پیاده 90 درصد دانشجوها وقتی از اتوبوس پیاده میشن از عرض خیابان عبور می کنن و همین کارشون باعث ایجاد ترافیک میشه .شما فکر کن یک اتوبوس دختر و پسر بالغ و عاقل همه باهم یکدفعه میان وسط خیابون خب نمیشه که از روشون رد بشی مجبوری صبر کنی تا اقایون و خانوم ها ی محترم !!!رد بشن دیگه .فقط نمی دونم چرا یاد گله ی گوسفند می افتم اخه دقیقا همونجور هم سرشون پایین هست  

اون قسمتی هم که با سواری تشریف میارن بصورت دوبله و سوبله و حتی باور بفرمایید چوبله دقیقا جلوی در دانشگاه تگه می دارن تا مسافرهاشون پیاده بشن و اینگونه هست که وقتی پشت ترافیک سنگین از در دانشگاه رد میشی یکدفعه جاده باز میشه و نفس راحت میکشی و می تونی پات رو از روی ترمز و کلاج برداری و با خیال راحت گاز بدی تا برسی به مدرسه  

 

پ.ن: نمی دونم چرا روز تعطیل ساعت 6 بیدار میشم !!! خب بدن جان بخواب دیگه امروز تعطیل هست ها 

روزهای زندگی

به سپهر می گم برو خواهرت رو قانع کن مشقهاش رو بنویسه   

+ می دونم کار مزخرفیه و الکی وقت ادم هدر می ره ولی لطفا بشین بنویس وگرنه مامان هم مخ منو می خوره هم تورو  

_ واااا سپهر این چه جور ترغیب کردن هست ؟!!! 

+ مادر من بزار کارم رو بکنم  

بعدشم در اتاق رو روی من بستن و دوتایی مشغول درس خوندن شدن  

ستایش شب ها خیلی زود می خوابه 8 شب دیگه خواب هست انگار بدن کوچولوش به خواب بیشتری نیاز داره  البته در این زمینه مثل اکثر زمینه های دیگه با سپهر متفاوت هست .سپهر کلا بچه ی کم خوابی هست و نیاز بدنش به خواب کمتر هست په موقعی که کوچکتر بود و چه الان . درسته که خیلی دیروقت نمی خوابه ولی عوضش صبح زود بیدار میشه ...گفته بودم که روزهای زوج سپهر رو می برم کلینیک تابان واسه ورزش ..ساعت 6:30 از خونه بیرون می ریم و 9 شب برمی گردیم و خب این تایم واسه ستایش خیلی دیر هست واسه خوابیدن .قرار شده شنبه ها و دوشنبه ها همسرجان زودتر از سرکار بیان تا سپهر رو ببرن و چهارشنبه ها که فرداش مدرسه تعطیل هست خودم با ستایش , سپهر رو ببریم و خب شنبه ای که گذشت همسرجان دقیقه ی نود رسید و سپهر رو برد و امروز هم می فرمان معلوم نیست که برسه !!!!!  

باید یک فکر دیگه ای واسه این قضیه بکنم . علی الحساب امروز برم ببینم همساده جان خونه هست تا ستی رو بهش بسپارم تا بعدا یک فکر اساسی تر بکنم  

اخر هفته یگ تولد کوچولوی خانوادگی واسه پدر و پسر خواهیم داشت  

دقیقا کجام؟

اوضاعی هست ها !!! تا به حال اینقده ضیق وقت نداشتم . فکر کردم تابستون تموم بشه و مدارس شروع بشن یک کم همه چی مرتب میشه و من سرم خلوت میشه ولی نشد از ساعت 5:30 صبح که بیدار میشم یکسره سرپا هستم و دیگه از 6 بعدازظهر به بعد واقعا هلاکم و باطریم تموم میشه  

داداش جان رسما به جمع متاهلین پیوستن و با عروس خانوم یکی دوروز تهران بودم و بعدشم رفتن سفر . ..سپهر جان درارتباط با مزدوج شدن دایی شون فرمودن بالاخره ادما اشتباه هم می کنن..چون تقریبا تابستون رو در منزل جانم نبودم کلی کار انجام نشده و کلی دیدارهای تجدید نشده بدهکار بودم که دارم بصورت ام پی تری انجام می دمشون ...توی این مدت کلی تلفن به این و اون بدهکارم و شده چندبار یکی دونفر تماس گرفتن و من گفتم ببخشید الان نمی تونم حرف بزنم و بعدا خودم زنگ می زنم و این بعدا نیومده و من الان حتی روم نمیشه بگم شرمنده دیر شده  

سپهر رو  هفته ای سه روی می برم کلینیک تابان پیش یک فیزیوتراپ واسه این قوز لعنتیش دقیقا از 8 سالگیش دارم این بچه رو هی اینور و اونور می برم اخه خودش هم همکاری نمی کنه نه بریس می بنده و نه نرمش ها رو توی خونه انجام میده اون مدت که پارسال می بردمش حس خوب زندگی و با دستگاه هیوبر ورزش می کرد خیلی خوب شده بود اما چون خیلی بهمون دور هست و کلی وقت توی تراقیک ازمون گرفته میشد و عملا امکان نداشت هفته ای سه روز بره ولش کردیم و دوباره قوز جان با شدت هرچه بیشتر برگشتن ..حالا اینجا بهم نزدیکتر هست و فیزیوتراپ یک اتاق مخصوص فیزیوتراپی داره و کنارش هم باشگاه بدنسازی هست که با سپهر یکساعت و نیم هم توی باشگاه بدنسازی ورزش می کنه و هم توی اتاقش نرمش های فیزیوتراپی انجام می ده ..تا بینیم چی میشه و جواب میده یا نه ... ستایش کلاس اولی شده و بعد از سه روز مدرسه رفتن امروز تصمیم گرفته بود مدرسه نره چون می خواد ارایشگر بشه و ارایشگرها احتیاج به مدرسه رفتن ندارن و خوشش نمیاد هی مشق بنویسه!!! حالا این هی مشق نوشتن منظورش سه خط لوحه نویسی هست ها ..... خلاصه که فکر کنم ستی جان قراره تلافی سپهر رو دربیاره و من هرچی نفهمیدم سپهر کی مشق نوشت و کی درس خوند این یکی قراره منو از اول محصل کنه :))) 

 

پ.ن : عنوان رو از کامنت یه مامان جان گرفتم  

به امید زود به زود بروز کردن اینجا  

از سری ماجراهای پسرجان

به اتفاق عروس جان و سپهر و ستی میریم شهربازی و سپهر اصرار می کنه سوار ترن هوایی بشه و منم می گم می ترسم و باهات نمیام پس تو هم نرو .عروس جان می فرمان من باهات میام و با سپهر سوار ترن هوایی میشن و موقعی که ترن داشته یواش یواش بالا می رفته شازده خطاب به عروس جان می فرمان حوصله ی جیغ ندارم ها گفته باشم !!! عروس جان طفلی هم می گه ولی سپهر این نامردیه و من به عشق جیغ زدن سوار شدم و سپهر هم می بینه که تند رفته فورا جوب می ده البته منظورم تو نبودی و جلویی ها رو می گفتم :)))


روزهای زندگی

واسه اولین بار یکی از همکلاسی های سپهر اومده خونه مون و دارن توی اتاق تمرین موسیقی می کنن .محمد تار می زنه و سپهر سنتور و دارن سعی می کنن یک تصنیف رو به طور مشترک باهم بزنن

کلی ذوق کردم و این رو یک قدم رو به جلو واسه اجتماعی تر شدن پسر درونگرا و فراری از جمع ام می دونم 

قوزش دوباره برگشته اخه چند وقته که نه بریس می بنده و نه حرکات اصلاحی رو می ره .کاش می تونستم یک راه حل بهتر واسه این مشکل پیدا کنم و کلا حلش کنم .دنبال یک باشگاه یا مربی ورزش می گردم که بشه سپهر حداقل دوروز در هفته بره اونجا و باهاشون تمرین کنه و البته که نزدیک به خونه هم باشه .امیدوارم که موفق بشم 

سخت ترین قسمت خرید یعنی خرید لباس رسمی واسه سپهر انجام شد و کل پروسه یک ساعت هم طول نکشید و پسر جان با این لباس شبیه ساقدوش داماد میشه حتی شاید هم خوش تیپ تر. :))) 

کمتر از ده روز به مراسم نامزدی مونده و من شنبه می رم مشهد که توی اماده کردن قرتی بازی های نامزدی بهش کمک کنم 

تخت نوزادی ستایش رو هم عوض کردم البته هنوز واسم نفرستادن و قراره اخر شهریور برسه



از سری ماجراهای دایی ممر

داداش جان می فرمان که  در اولین تعطیلات بعد از نامزدی قراره عروس جان بیاد تهران و می خواد یک سفر کوتاه باهم برن و ازم می خواست که بهش چندتا جا پیشنهاد بدم بعد وسط مذاکره می گه اصلا شما هم بیاین و دسته جمعی بیشتر خوش می گذره

می گم عزیزم لطفا واسه اولین سفرتون با خودت سرخر نبر.می گه نه اخه اونم خیییلی دوست داره با شماها و مخصوصا ستی باشه می گم درسته ولی نه واسه اولین سفر 

خلاصه هی اون می گه هی من می گم اخرشم می بینم به هیچ سراطی مستقیم نیست می گم اصلا اون تاریخ ستایش جشن ورود به مدرسه داره و نمی تونیم بیایم


تصور کن ادم با همسرش بره سفر اونم اولین سفر بعد خواهرشوووور و بچه هاش هم همراهش باشن انصافا ظلم هست والا :))


پ.ن: امیدواریم دایی ممر جان به رابطه خواهرشووور و عروس گند نزنن .الهی امین

مدال و المپیک

دخترجانمان امروز مسابقه ی شنا داشت و اینجوری بوددکه هرکی می پرید توی اب بهش مدال می دادن :))

بعد دختر جانمان در رشته ی پا دوچرخه!!!!مسابقه دادن و نفر دوم شدن و یک مدال برنزی دریافت کردن ( اخه مدال های نقره شون زود تموم شد!!!) و از لحظه ای هم که رسید خونه مشعول بود و تند تند عکسهای خودش با مدالش رو برای همه ی کسایی که توی تلگرام می شناخت فرستاد .حالا همه تصور می کنن دخترکم چه شناگر ماهری هست وتلفن می زدن که تبریک بگن و نمی شد پای تلفن و در حضور دخترجان توصیح بدم که بابا جان این مدال رو به همه دادن:)))

دختر جان می فرمان حالا که ایران توی رشته ی شنای المپیک هیچ مدالی نیاورده سال دیگه می ره المپیک و در رشته ی وزین پادوچرخه شرکت می کنه و واسه ایران مدال میاره

بعله یک همچین دختر فداکاری دارم من !


نه گرم هست و نه سرد

شب ها اگه کولر روشن باشه یخ می کنی اگه خاموشش کنی گرمت میشه 

پاییییز جان بیا دیگه


...

اینقدر ننوشتم که دیگه نوشتن یادم رفته و نمی دونم چجوری باید شروع کنم

ستایش امروز نهار خونه ی دوستش دعوت بود و دلم می خواست یک کیک کوچولو بپزم و بدم با خودش ببره ولی فرصت نکردم و سر راه که می رسوندمش یک جعبه شیرینی خریدم 

سپهر و دوستش ( درواقع پسر دوست من ) هم توی اتاق مشغولن و منم بعد از اینکه میز نهارشون رو جمع کردم اومدم سراغ وبلاگم تا از این سوت و کوری درش بیارم

یک هفته مادرشوهرجان اینجا بودن و دنبال دکتر و دارو و ازمایش خون و کارای بیمه اش بودیم و از اول هفته هم مشعول خرید واسه عروس جان جدید هستیم 

و این وسط ها هم سپهر مدرسه می ره ستایش کلاس شنا می ره و قرارهای دورهمی دخترانه اش هم که سرجاش هست و من باید هندل کنم که یک وقت توی این هجم کاری خدایی نکرده یکی از قرارهاش کنسل نشه!!! و تلاشم رو بکنم که واسه سپهر هم یک فضایی درست کنم تا دوستاش رو بیشتر ببینه 

خداروشکر خرید لباس نداریم و واسه نامزدی برادر جان من و ستایش همون لباس های ست مون رو می پوشبم و همسرجان هم که کت و شلوار داره( اقایون چه خوبن یک دست کت و شلوار دارن و اونو همه جا می پوشن:)) ) فقط سپهر نیازمند یک دست لباس رسمی هست که البته اینم واسه خودش پروژه ای هست با توجه به اخلاق های خاص سپهر خرید کردن خیییلی کار سختی میشه

تخت ستایش هم شکسته و باید تعویص بشه هرچند اگرم نشکسته بود باید عوض می کردم چون از این تخت های نوزادی هست که نرده داره .ولی کی فرصت داره بره دنبال تخت بگرده, هوفففف

از 6 شهریور که مدرسه ی سپهر تعطیل بشه می رم مشهد که کارای نامزدی رو انجام بدیم 

و بیصبرانه منتظر پاییز و شروع مدارس و نظم و ترتیبی هستم که به تبعش زندگی پیدا می کنه انگار همه چی روتین و منظم میشه