یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

سینما

فیلم شهر.موشها رو با چندتا از دوستان و بچه هاشون رفتیم به من خیلی چسبید و دوست داشتم دکور فیلم واقعا عالی بود  از سینما (پردیس کوروش ) هم راضی بودم  خیلی تمیز و مرتب و بود و صندلی های راحتی داشت  حتی نحوه ی چیدمان صندلی ها هم عالی بود یعنی هرقدر هم نفر جلویی قدبلند باشه بازم اصن مزاحم دیدتون نمی شه (چه تبلیغی کردم ها !! یادم باشه برم ازشون پورسانت بگیرم) فقط یک مشکلی بود اونم اینکه به نظرم واسه سن زیر ۶ سال مناسب نبود یعنی یک کم واسشون ترسناک بود اون صحنه های مربوط به اسمش رو نبر هم ستایش و هم دریا (یک سال از ستی کوچکتره) ترسیده بودن حالا فردا صبحش ستی به من می گه مامان هرکاری می کنم اون گربه سیاه ها از عمرم (منظورش از ذهنش هست!) نمی رن منم کلی واسش توضیح دادم که دیدی که اخر قصه شکست خوردن می گه می دونم ولی بازم توی عمرم هستن !!

دایی ممر عزیز از هواپیما می ترسن !!! اونوقت واسش بلیط هواپیما گرفته بودن که ماموریت بره اصفهان از اونجا هم بره تبریز اونوقت این داداش جان از استرس که تا صبح خوابش نبرد (یعنی اینقده ضایع می ترسه !!) بعدشم وقتی رسید اصفهان و من بهش اس ام اس دادم زنده ای واسم نوشت که داشته قبض روح می شده و همینکه هواپیما نشسته سریع رفته بلیط برگشتش و از اونجا به تبریزش رو پس داده و اتوبوس گرفته ! یک همچین برادر ترسویی داریم ما !!

همسرجان و دایی ممر عزیز دارن درمورد شرکت هاشون باهم حرف می زنن وقتی همسرجان تعداد پرسنل شرکت و شرکته های تابعه رو می گه داداش جان با تعجب می گه چقدر زیاد مگه چی کار می کنین و همسرجانمان با یک باد در غبغب می فرمان مثل اینکه نصف پروژه های این مملکت دست ماست ها ..دایی ممر هم می فرمان واسه همینه که اوضاع مملکت اینقده داغونه دیگه 

هفته ی دیگه دارم می رم مشهد و تا اخر شهریور می مونم برادر خارج نشین داره میاد و یک ماه می مونه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد