یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

مشهدنوشت

صداى منو از مشهد مى شنوید اونم در نقش یک عدد خواهرشوور   . نیست سالى یکبار خواهرشوور مى شم واسه همینه که بدجور توى نقشش فرومى رم 

فعلا که روزگار همه اش به مهمونى و گردش مى گذرد و جاى همگى خالى به لطف داداش خارجیمان هى مهمونى دعوت مى شیم ولى بیصبرانه منتظر مهر واغاز مدارس وبه تبعش نظم وانظباط حاکم بر روال زندگى هستم 

چندروزى همسرجان در مشهد همراهیم کرد ولى دیگه باید برمى گشت سرکارش موقع خداحافظى ستى کلى گریه کرد و ناله کرد و ابراز دلتنگى فرمود بعد هم به پدرش متذکر شد شبا فقط خواب ستایش ببینه !!! حالا هرشب که پدرش زنگ مى زنه بهش مى گه از الان فقد به من فکر کن تا خوابم رو ببینى تازه صبح هم بهش زنگ مى زنه تا مطمین شه باباش شب خوابش رو دیده باشه!!!! 

پزنوشت : همون طور که مى دونین دخترجانم برنزه سرخود هست و مسلما لباس سفید خعلى بهش میاد این چندوقت تابستون هروقت با پیراهن یا تاپ سفید بردمش بیرون حتما یکى ازم پرسیده کدوم استخر بردینش که اینقده خوشرنگ برنز شده و منم درحالى که شدیدا خرکیف شدم گفتم خودش همین رنگیه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد