یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

برمی گردم به زندگی

باید برگردم به روتین عادی زندگی ام باید بتونم این مرحله رو هم عبور کنم باید بلند بشم 

من تجربه ی مهاجرت برادر داشتم ولی چرا ایندفعه اینقدر برام سخت تر بود. شاید چون مدت زمان طولانی تری باهاش توی یک شهر زندگی کردم شاید چون خاطرات مشترک زیادی باهاش ساختم شاید چون سنم بالاتر رفته و تحملم پایین تر اومده  جمعه ها برام سخت می گذره و غروبش اذیتم می کنه شاید چون خیلی وقت ها جمعه پیش هم بودیم

هیچ وقت تصورش رو هم نمی کردم دلم اینقدر واسش تنگ بشه اصن شاید علتش همین هست شاید چون هیچ وقت فکر نمی کردم بره، اینجوری دلتنگش شدم 

عروس جان هنوز هست و امیدوارم کارهاش خیلی زودتر درست بشه و اونم بره و راستش دلم برای اون حتی بیشتر از ممر تنگ میشه 

به قول ستی باید از این فاز افسردگی بیام بیرون و تنها خودم می تونم به خودم کمک کنم و یکی از همین کمک ها شروع دوباره ی پیاده روی هست 

تولد پدر و پسر رسیده و این بهانه ی خوبی برای سرگرم شدنم و بلند شدنم هست

تصمیم دارم همسر رو غافلگیر کنم و امیدوارم موفق بشم همیشه تولدش زیر سایه ی تولد سپهر بوده 

کلن غافلگیر کردنش کار سختیه

اگر موفق شدم و اگر حوصله اش بود شاید اینجا نوشتمش 


نظرات 4 + ارسال نظر
ربولی حسن کور یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 09:32 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
خداروشکر که هرچند دور اما هست و میتونین هر روزی که اراده کردین باهاش به صورت صوتی یا تصویری صحبت کنین. امیدوارم همیشه خوش باشید و مرتبا همدیگه رو ببینید.
اگه برای غافلگیری کمک خواستین درخدمتیم!

سلام آقای دکتر
موافقم باهاتون و خداروشکر که صحیح و سالم هست فقط دو ر
کلن غافلگیر کردن این مرد کار َسخته ازز بس حرف گوش نکن هست و هیچ جوره نمیشه گولش بزنی
ایششش بهش

تیلوتیلو یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 09:42 https://meslehichkass.blogsky.com/

سلام عزیزم
میدونم از چی حرف میزنی
من اونقدر سرم را شلوغ کردم که نفهمم چی میشه
ولی شبها موقع برگشتن خونه آهنگ برگرد شهره را میزارم و تا خونه اشکام میچکه...
انگار خود آزاری دارم
ولی این جای خالی توی ذوق میزنه
یاد خنده هاش میفتم
یاد حرفاش
یاد شوخیاش
یاد بامزگیاش
یاد ....
شاید منم باید به خودم بگم سنت رفته بالا...
اما سخته
عبور ازش راحت نیست
شاید بشه قایمش کرد... ازش ننوشت ... ازش حرف نزد... ولی هست ...

واااای نیلو چقدر درست نوشتی
منم دقیقا همینم
این اشک لعنتی که یکدفعه سرازیر میشه سر هرچیز کوچیکی
به قول تو هست فقط دارم سعی می کنم قایمش کنم
جای برادر تو هم سبز باشه عزیزم

پرنده گولو یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 14:27

سلام
جاشون سبز
انشالله به دلخوشی همدیگه رو توی بلاد بهتری میبنید
قلبم یه جوری شد

سلام گولو جان
دلم برای سر به سرگذاشتن ها و اذیت کردن هاش تنگ میشه

فری یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 15:46

جاشون خالی نباشه در پناه خداوند بزرگ باشند، درسته که خیلی سخته. اما الان با تماس تصویری خیلی خوشحال می شیم .
وقتی بیرون می رن و با ما تماس می گیرند ما هم لذت می بریم. فقط امیدوارم که همه ی این عزیزان در غربت زندگی آرامی داشته باشند

ممنونم فری جان
آره واقعا باز خوبه این تماس های تصویری هست
یادمه برای اون یکی برادرم وقتی تازه رفته بود کارت خریده بودم که با کارت بهش زنگ بزنم و عکس هاش رو هم ایمیل می کرد
چقدر الان راحت تر شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد