یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

تجربه های زودهنگام

از دیشب که دوست و همسایه و همدوره ای دانشگاهم بهم خبر داد که ویزاش اومده و تا دو سه هفته ی دیگه میره دوباره اون ابر سیاه غم اومده و نشسته رو ی دلم به خاطرات این تقریبا سی سال دوستی نگاه می کنم  به بالا و پایین هاش به قهر و آشتی هاش و دلم برای تک تک تانیه هاش تنگ میشه به اولین باری که مجبورش کردم پاشه بره از داروخانه ی سرکوچه بی بی چک بگیره چون مطمئن بودم دریا رو حامله هست و خودش نفهمیده به مسافرت هامون به اون دورانی که توی خوابگاه باهم هم اتاق بودیم یا اون دورانی که باهم کوه می رفتیم یا حتی اون موقع که گذاشت رفت آلمان و من اندازه ی الان بی تاب نبودم انگار ته دلم می دونستم برمی گرده و آدم مهاجرت نیست ولی الان می دونم که برنمی گرده 

دلم بیشتر برای ستی می سوزه خیلی با دریا  اخت هست درسته که دوسال اختلاف سنی دارن ولی خیلی باهم جور هستن و کلی پچ پچ دخترونه دارن. دیشب که بهش گفتم دیگه قطعی شد و دارن میرن باز در حالی که اشکاش سرازیر بود می گفت اصن برام مهم نیست دلم هم براش تنگ نمیشه فقط دیگه استخر نمیرم و نودل هم نمی خورم چون دیگه هیچ کدومش رو دوست ندارم آخه این دوتا چندسال هستا مهر تا پایان خرداد هفته ای یک جلسه باهم می رفتن استخر ته کوچه و روتین بعد از استخرشون هم این بود که بیان پیش هم حالا یا اینجا یا پایین خونه ی اونا و باهم دیگه نودل درست کنن و بخورن

کلن ستایش همه چیز رو خیلی زود و توی سن پایین تجربه کرد بیماری و مهاجرت فامیل نزدیک و حالا هم مهاجرت دوست صمیمی 

لعنت بر باعث و بانیش و چه حیف که جز لعنت فرستادن کاری نمی تونم بکنم

می دونم این چند وقت همه اش تلخ بودم واقعا تلاش می کنم نباشم ولی نمیشه عوضش چند روز دیگه دارم میرم سفر جنوب کشور و امیدوارم حالم بهتر بشه 

نظرات 4 + ارسال نظر
نجمه پنج‌شنبه 12 بهمن 1402 ساعت 11:51

سلام عزیزم.بعد حدود ۲۲ سالگی که همه دوستام تقریبا مهاجرت کردن من دچار جس بی اعتمادی شدم
نمی تونم با ادما صمیمی شم.حس میکنم ولم میکنن و میرن اخرش.
طفلک ستایش
سفر بی خطر
خوش بگذررره بهتون.

آدم دلبسته میشه و سخته جدایی
ممنون نجمه جان

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 12 بهمن 1402 ساعت 19:06 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
شما هم کم کم باید پروسه مهاجرتو شروع کنید.

سلام آقای دکتر
مهاجرت کار سختیه و فکر نمی کنم از پسش بربیام همین از صفر شروع کردن برام واقعا سخته

چرا؟؟؟ یکشنبه 15 بهمن 1402 ساعت 16:08

چرا کامنت منو تأیید نکردی؟

من هرچی کامنت بود رو تایید کردم
احتمالن برام نرسیده

نل دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت 08:43

سلام
خونده بودم اما زبون قاصر بود از هر چی پیام دادن. چون نمیدونستم چی باید بگم. هر طرف نگاه میکنی میبینی همه دارن میرن و چقدر تنهاتر از قبل میشی و میشن.
الان این پیامو دیدم. خنده ام گرفت. یاد تو افتادم که این چندوقته رفتنهای زیادی تجربه کردی. به دید طنز بخون لطفا

"‏زیادی دارید از مهاجرت کردن دوستانتون مینالید. بنظرم همینکه دوستان و اطرافیانتون آدمایی هستن که مهاجرت میکنن باید خوشحال باشید‌. من اطرافیانم از خودمم لوزرترن. نهایت آخر هفته برن طالاقان قلیون بکشن بیان. آدم دردشو به کی بگه آخه."

خداروشکر که اینقدر توانایی داشتن که برن. من در خودم توانایی از نو شروع کردن نمیبینم. خیلی خسته ام از اینهمه دویدن و به چیزی نرسیدن (شاید همین بایدانگیزه باشه ولی فعلا پاهام بدجور زخم و تاول داره)

سلام نل عزیز
دقیقا اینجوری شده که هر طرف رو می بینی یکی داره چمدون می بنده که بره
به اون کامنت کلی خندیدم و عالی بود
برای من هم مهاجرت سخته قصیه فقط دل کندن نیست از نو شروع کردن و با یک زبان و فرهنگ و قوانین و عرف دیگه آشنا شدن و یاد گرفتنش برام سخته
امیدوارم همه ی اونایی که میرن خیلی زود به مرحله ثبات برسن و از زندگی جدیدشون لذت ببرن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد