یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

گند زدم به تعطیلات

قصد سفر داشتیم همین تعطیلاتی که گذشت و اتفاقا با وجود تعطیلی و خلوتی بسیار هم هوای تهران آلوده بود و همچنان هم آلوده هست 

ولی خب سرگیجه و به تبع اون تهوع داشتم و تمام مدت روی تخت دراز کش بودم و خداشاهده پشت درد گرفتم شایدم زخم بستر باشه :))

حالا امروز هم امتحان زبان دارم 

از دیروز حالم رو به بهبود رفته و حداقل می تونم بلند بشم و راه برم ولی همچنان اگر سرم رو ناگهان بچرخونم سرگیجه می گیرم 

کلاس زبان رو برای گذرون وقت و استفاده ازحافطه ام تبت نام کردم ولی خدایی حوصله ی امتحان دادن ندارم 

چه کاریه خب دورهم میشینیم چند کلمه انگلیسی بلغور می کنیم دیگه امتحان چیه این وسط 

عصر هم وقت دکتر گوش و حلق و بینی دارم واسه این سرگیجه 

هلاک این فرشته ای هستم که برای نظافت میاد کمکم و دقیقا همون روز اول که حالم خیلی بد بود اومده بود اینجا و مدام برام اسپند دود می کرد و می گفت چشمت کردن و من توی اون حال که حتی نمی تونستم چشمام رو باز کنم گفتم دقیقا چیو منو چشم کردن آخه، اینکه تنها شدم؟  و خب البته بازم اصرار داشت چشم خوردم 



نظرات 6 + ارسال نظر
فاضله دوشنبه 27 آذر 1402 ساعت 10:00 http://golneveshteshgh.blogsky.com

تیلوتیلو دوشنبه 27 آذر 1402 ساعت 10:04 https://meslehichkass.blogsky.com/


منم این روزها سرگیجه را گاه گاهی دارم ولی میدونم مربوط به آلودگی هوا هست
بلا ازتون دور باشه
خدا همه ی فرشته های مهربون را حفظ کنه

تیلو جان مال من مربوط به گوش میانی ام بود
قبلن هم تجربه ی این مشکل رو داشتم ولی خفیف تر بود و زودتر هم خوب شد ولی اینبار خیلی شدید بود طوری که نمی تونستم حرکت کنم
ممنونم ازت
آلودگی هم معضلی شده و فکر کنم هنوز اونجور که باید اتراتش رو روی سلامتی مون نشون نداده چند وقت دیگه معلوم میشه چه بلایی سرمون اومده با تنفس همچین هوایی

فروغ دوشنبه 27 آذر 1402 ساعت 10:39

خیلی دوس دارم یه زبان دیگه یاد بگیرم تو خونه هم نمیتونم بخونم اینجا یه شهر کوچیکه کلاس هم برم چون دهه شصتی ام همکلاسیم دبیرستانیان و این اذیتم میکنه
امیدوارم تو موفق باشی

فروغ جان من دهه ی پنجاهی هستم
برو و لذت ببر اگر تایم صبح بری معمولن خانوم های خانه دار هستن چون اون تایم دانشجو ها و دانش آموزها نمی تونن بیان
توی کلاس مون من از همه بزرگترم بقیه بین سی تا چهل سال سن دارن

ربولی حسن کور دوشنبه 27 آذر 1402 ساعت 15:29 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
امیدوارم مشکلتون هرچه زودتر حل بشه.
وقتی دچار مشکلی شدین که خودتون توش تقصیری نداشتین دیگه نمیشه گفت گند زدین.
پس وقتی سپهرخان داشتن میرفتن میخواین چکار کنین؟ چاره ای نیست دیگه مجبورین خودتون هم باهاش برین!

سلام آقای دکتر
والا چون قصد سفر با دوست هامون بود و ستایش خیلی منتطر این سفر بود در نتیجه من مقصر لغو سفر هستم چون بالاخره باید یکی سرزنش بشه دیگه
راستش رفتن دایی ممر برام غیر منتطره بود اون هیچ وقت آدم رفتن نبود وگرنه که خب وقتی داداش بزرگه رفت ممر خان دانشجو بود و می تونست راحت تر اقدام کنه برای مهاجرت واسه همین انگار آمادگی اش رو نداشتم و همیشه توی تصوراتم دوران پیری رو در کنار دایی ممر متصور بودم اما سپهر و ستایش جریانشون قرق می کنه و هردوتاشون همیشه میگن می خوان برن
راستی راجع به پیام تون راستش چون با موبایل همیشه میام هیچ وقت اون نوشته ی کنار وبلاگم رو نمی بینم و بهش توجه نمی کنم حالا یکروز سر فرصت اونو به روزش می کنم

آذین چهارشنبه 29 آذر 1402 ساعت 01:06

سلام عزیزم
امیدوارم حالتون کامل خوب شده باشه
این سرگیجه از گوش میانی رو من هم تجربه کردم و خیلی حال بد و مزخرفیه.
تازه فکر کنین اولین حمله رو در یکی از اولین دیت ها با پویا دچار شدم و در حالی که سر میز غذا بودیم و تیپ زده بودم و در تلاش بودم جذاب باشم در عرض چند دقیقه از شدت تهوع دویدم بیرون رستوران و نشسته بودم لب جوب تو خیابون و زار میزدم و گلاب به روتون
اه اه اه
امیدوارم هیشکی دچارش نشه. من دو ماه درگیر بودم و ام آر آی و اسکن و اینا میرفتم و پزشکا دنبال چیزی تو مغز بودن و در نهایت فهمیدن از گوشه

واااای آذین
چه خوش موقع هم درگیر شدی
آقا داماد با خودش گفته عجب شانسی این چرا همه اش مریضه

پری از شیراز چهارشنبه 29 آذر 1402 ساعت 10:51

امیدوارم بلا دور باشه ازت عزیزم.
خدا این فرشته را برات حفظ کنه.

ممنون پری شیرازی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد