یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

رهایی از غم

توی ماشین نشستم و صبط روشن هست و صدای همایون توی ماشین می پیچه و ناخودآگاه چشم های من خیس میشن اونقدری که رانندگی برام سخت میشه و نمی تونم جلوم رو ببینم و می پیچم توی یک کوچه ی خلوت و ماشین رو خاموش می کنم 

دارم فیلم می بینم و یکجای فیلم دکتر که اصالت هندی داره خطاب به مریضش میگه دلم برای رنگ ها و طعم های هند تنگ شده و وقتی بازنشست بشم برمی گردم و من اشک هام سرازیر میشن 

دارم توی اینستا می چرخم که یکدفعه یک کلیپ برام باز میشه که مادری توی کوه داره فریاد می زنه سیاوش دوستت دارم مامان و من به هق هق میوفتم 

داداش عکس دختر کلاس اولیش رو در حالی که یک قیف بزرگ هدیه توی دست هاش هست و جلوی درب رنگی رنگی مدرسه ایستاده برام می فرسته و من اشک هام سرازیر میشن 

چرا اینجوری شدم 

چرا بغص داره خفه ام می کنه 



نظرات 11 + ارسال نظر
فاضله پنج‌شنبه 23 شهریور 1402 ساعت 14:17 http://1000-va2harf.blogsky.com

بغض احساس خوبیه نترسید

تیلوتیلو پنج‌شنبه 23 شهریور 1402 ساعت 14:26 https://meslehichkass.blogsky.com/

چرا به هر طرف که نگاه میکنی یه غصه ای هست
چون اونقدر رنگ درد به در و دیوار پاشیدن که هیچ جایی نیست که آدم نگاه کنه و یه خاطره ای دلش را به درد نیاره

تیلوتیلو پنج‌شنبه 23 شهریور 1402 ساعت 14:27 https://meslehichkass.blogsky.com/

غم دلتنگی که تمومی نداره ...
وقتی عزیزان آدم یکی یکی از آدم دور میشن
وقتی چند قدم میری جلوتر و میبینی حالا یکی یکی آدمهایی که دوستشون داری میخوان ترکت کنن
وقتی دلبستگی هات روز به روز زیادتر میشه و در عوض آدمهایی که درکت میکنن روز به روز کمتر میشن...
ایناست که اشک آدم را هر لحظه در میاره
اونقدر حساس و نازک و شکننده شدیم که حتی توی شادیها هم اشکمون راه میفته
میخندیم اشک میریزیم
غصه میخوریم اشک میریزیم
و روزی هزار بار این پروسه تکرار میشه

وااای دقیقا حتی توی شادی هامون هم اشک هامون جاری میشه
روزگار تلخی شده

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 23 شهریور 1402 ساعت 14:45 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
واقعا نمیدونم چی بگم
کاش چاره ای بود

ممنون از همدردی تون

خانوم ف پنج‌شنبه 23 شهریور 1402 ساعت 16:19

احتمالا پریود میشین تا چند روز دیگه

راحیل پنج‌شنبه 23 شهریور 1402 ساعت 21:25

چرا منم با این متن چشمام اشکی شد

عزیزم

ارغوان جمعه 24 شهریور 1402 ساعت 09:01

سلام پریسا جان من خواننده قدیمی و معمولا خاموشم
این حرفات زندگی منه… من مدتی هست مهاجرت کردم و هر روز یه ویدئو یه عکس یه آهنگ باعث‌گریمه… همه دل نازک شدیم همه …بیا همو بغل کنیم

عزیزم
مهاجرت سخت هست و دلتنگی داره ولی ارغوان جان می گذره و به محیط جدید عادت می کنی
امیدوارم زودتر اونجا برات تبدیل به خونه ات بشه و کلی خاطرات زیبا برای خودت بسازی

مهسا شنبه 25 شهریور 1402 ساعت 15:22

می فهمم ات پریسا جان.وقتی توی این نقطه دنیا امدیم و در این زمان و با این حکومت ،هر جای دنیا هم بریم این بغض و غم با ما خواهد بود.لعنت به باعث و بانی اش

لعنت

مونا شنبه 25 شهریور 1402 ساعت 18:31 https://motherofflowers.blogsky.com/

خواهر فرنگ نشین که آمده بود من از تمام لحظه هایی میشد عکس گرفتم،وقتی داشت قهوه درست می کرد،منچ بازی می کرد،کنار دایی نشسته بود,زینا را بغل کرده و هر دو خواب بودند و....
عکس گرفتم که روزهای طولانی نبودنش با دیدنشان دلم کمی کمتر بگیرد و یاد روزهای خوب بودنش باشم،
درک می کنم دوری و مهاجرت برای هر دو طرف سخت
ولی چه کسی از سختی های زندگی راه فرار دارد؟

الان که چهل و پنج سال دارم و به عقب نگاه می کنم مفهوم زندگی یعنی رنج رو می فهمم
عادت می کنیم

آتشی برنگ آسمان شنبه 25 شهریور 1402 ساعت 18:45 https://atashibrangaseman.blogsky.com

منم تازه مهاجرت کردم و همینطور با دلیل و بی دلیل اشکام میریزع کاش زندگی ی جور دیگه برامون بُر میخورد

عزیزم

افسانه شنبه 15 مهر 1402 ساعت 00:18

سلام مامان ستایش جان
و سپهر عزیز
آیا امکانش هست من اینستاگرام شمارو داشته باشم اونجا گمتون کردم

سلام عزیزم لطفا قبلش توی دایرکت بهم آشنایی بده تا اکسپت کنم
Parisamehrabian

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد