یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

دایی ممرانه

ماشینش رو فروخته و بهش پیشنهاد دادیم این مدت که همسرجان داره میره ماموریت و تهران نیستش از ماشین اون استفاده کنه 

میگه آخ جون حالا کی برمی گردی و همسرجان جواب میده  معلوم نیست و فعلن بلیط برگشت ندارم. میگه ایشالله برنگردی. می خندم و میگم خیلی خری بخدا. رو می کنه به همسرجان و میگه بیمه ی عمر داشتی دیگه


خیلی جاش خالی میشه 

نظرات 7 + ارسال نظر
ربولی حسن کور یکشنبه 5 شهریور 1402 ساعت 20:20 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
کی قراره برن؟

تقریبا یکماه دیگه

نل دوشنبه 6 شهریور 1402 ساعت 09:29

ایشالا همیشه به خوبی و شادی باشین

تیلوتیلو دوشنبه 6 شهریور 1402 ساعت 09:56 https://meslehichkass.blogsky.com/

امان از دوری و دلتنگی
بخدا این زندگی ارزش اینهمه دوری و دلتنگی را نداره

موافقم

زهرا دوشنبه 6 شهریور 1402 ساعت 15:24

خیلی سخته..چقدر گناه داریم ما...

ستاره سه‌شنبه 7 شهریور 1402 ساعت 08:38

وای بر این شرایط لعنت که همه مونو از هم جدا کردن

فری سه‌شنبه 7 شهریور 1402 ساعت 09:24

ای جانم چه قدر این داداش شما خوبه خدا نگه دارشون باشه وقتی بره خیلی جاشون برا شما خالیه دختر من هم پانزدهم همین ماه می ره. امیدوارم که همه زندگی خوبی اونجا داشته باشند

بسلامتی بره دخترتون و موفق باشه
جای همه شون توی وطن شون خالی خواهد بود

سمیه چهارشنبه 8 شهریور 1402 ساعت 08:03

منم عاشق این کل کل های همسر و برادرام هستم کلی می خندم به این شوخیاشون خدایی هم جنبه اشون بالاست هر دو طرف

این کل کل ها نمک زندگی هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد