یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

خدایی خیلی سخته

مطمئنم دیرش شده و حداقل نیم ساعت دیرتر از ساعت مقرر به محل کارآموزیش میرسه ولی خب هی به خودم نهیب می زنم به من مربوط نیست و اشکال نداره و بذار دیر برسه و مشکل خودش هست

می دونم آخرین مهلت ارائه ی پروژه اش دو روز دیگه هست و کلی هم عقبه و باز باید به خودم یادآوری کنم که مشکل خودش هست لازم نیست من یادآوری کنم که ددلاین پروژه کی هست 

مطمئنم که تصمیم اشتباهی گرفته و آخرش پشیمون میشه ولی خب نمی تونم چیزی بگم چون هرچی بگم حالت نصیحت گونه داره و تغییری توی تصمیمش نداره پس باید دندان روی جیگر بذارم تا خودش تجربه کنه 

خلاصه که عبور از این مرحله ی والد بودن برام سخته و مدام باید با خودم  بجنگم کاش می دونستم والد بودن اینقدر سخت هست و اعصاب و روان پولادی می خواد 


نظرات 12 + ارسال نظر
ربولی حسن کور یکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت 12:02 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
کاملا درکتون میکنم.
فقط مسئله اینه که مراقب باشیم هزینه این تجربه ها خیلی زیاد نباشه.

سلام آقای دکتر
کاش توی این زمینه موفق بشیم
همون حرف یا راهکار یاذانتقاد رو اگر دوستش بهش بگه خیلی راحت پذیرفته میسه
حالا مامانم رو بیشتر و بهتر درک می کنم
اما خب انگار راهی هست که همه مون باید بریم و تا خودمون تجربه نکنیم قبول نمی کنیمش

مهسا یکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت 18:53

وای که چقدر سخته این سکوت.من هر روز تمام یعیمو می کنم ولی گاهی هم ناگهان منفجر میشم.

می فهممت و منم گاهی منفجر میشم بالاخره آدمیم و آستانه ی تحمل داریم ولی خب من اینجوری خودم رو آروم می کنم که باید بذارم خودش تبعات تصمیم ها و رفتارهای اشتباهش رو ببینه تا به تجربه اونا رو تصحیح کنه
انگار هرچی من بیشتر مراقب باشم که اشتباه نکنه اون دیرتر بزرگ میشه

پت یکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت 21:05

سلام

اگر سرتون رو با کارهای خودتون گرم کنید حتی فرصت نمی‌کنید بهش فکر کنید


شاید اطمینان از اینکه خروجی مسیری که دارید میرید برای همه خیلی بهتره، بهتون کمک کنه.

والدین بودن به نظرم سخت ترین کار دنیاست

باهات موافقم
اینجور مواقع از خونه میرم بیرون که نبینم تا حرص نخورم
اینروزها مدام با خودم تکرار می کنم اون بزرگ شده و خودش مسول خودش هست و من تمام تلاشم رو کردم که بهترین راه رو انتخاب کنه و بیشتر از این مسول نیستم

ستاره یکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت 22:16

پریسا جون
واقعا مادری سخته... آدم هر لحظه باید تصمیم گیری کنه... و چه سخته که ببینه هر تصمیم ش چه قدر برای بچه عواقب و تاثیر داره
پریسا جون مرسی که اینا رو می نویسی؛ برای منی که پسرم در ابتدای نوجوانی هست؛ واقعا درس داره

ستاره جان انگار هرچی بزرگتر میسن کار سخت تر میشه
برای من مادری کردن واسه سپهر دوساله یا حتی ستایش دوساله ی مبتلا به سرطان به مراتب راحت تر از الان بود

مهری دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت 07:31

ای خدااااا والا که خیلی سخت تر از سخته
اکرم عقل امروز رو داشتم هرگز بچه دار نمبشدم

درد مشترک مامان ها

الهه چهارشنبه 18 مرداد 1402 ساعت 10:02

سلام .جانا سخن از زبان ما میگویی.کاش ته تمام این حرص خوردنها و دندون رو جیگر گذاشتنها آینده ای روشن پیش پای همه ی بچه هامون باشه .

از بک جایی به بعد تجربه ی زیسته و اون چیزی که دوستان و همسالان بهشون میگن تاثیر بیشتری روشون داره
دیگه باید سکوت کرد و نظاره گر بود
ایشالله که بهترین مسیر رو میرن
ولی سخته

ی جمعه 20 مرداد 1402 ساعت 20:48

سلام
اصلا احتمال نمیدین تصمیم خودش بهتر نتیجه بده؟

همه ی تصمیماتش رو که زیر سوال نبردم
کلی تصمیم درست و خوب داشته
من فقط اون قسمت از مادر بودن رو پررنگش کردم که با وجود اینکه می دونی فلان تصمیمش اشتباه هست ولی مجبوری سکوت کنی تا خودش تجربه کنه این قسمت برام تجربه ی جدیدی هست و باهاش چالش دارم و این چالش ذهنی رو اینجا نوشتم

هدهد جمعه 20 مرداد 1402 ساعت 23:57

مامان بزرگم همیشه میگفت مشکلات و غم و غصه‌ات برای بچه‌ها با خودشون بزرگ میشه
اینو به مامانایی که میگفتن کی بزرگ میشه راحت بشیم میگفت.

مامان منم همیشه اینو میگه

مریم شنبه 21 مرداد 1402 ساعت 04:27

سلام مامان نمونه و گل. جوابتون به یکی از کامنت ها من رو خیلی ترسوند. که این مرحله از دوران بیماری ستایش عزیز هم سخت تره. ولی فکر کنم این جوری نباشه. سختی های گذشته به مرور زمان کمرنگ میشه.
ولی حتما دوران جوونی بچه ها هم خیلی سخته. دیگه تصمیم‌ها و کاراشون اثر واقعی و دایمی رو زندگیشون داره، قانونا و عملا هم دیگه پدر و مادر هیچ اختیاری ندارن.

سلام مریم جان
آره درسته گذر زمان باعث کمرنگتر شدن اون سختی میشه ولی می دونی شاید یک چیز دیگه هم موثر باشه اینکه توی اون زمان یک مسیر و راه حل مشخص جلدی پام بود که فقط باید مو به مو و دقیق اجراش می کردم و اختیار همه چیز دست خودم بود و لی الان نه مسیر مشخصی جلدی روم هست و نه اختیاری دارم شاید این باعث میشه برام سخت تر باشه
ولی خب باید از این مرحله هم عبور کنم و چشم هام رو ببندم و بذارم بچه ام خودش تجربه کنه و مستقل بشه

سوسن یکشنبه 22 مرداد 1402 ساعت 18:53

سلام شاید یه دلیل این باشه که به فرزند میگن بچه. بچه یعنی کودک، الان پسر شما دیگه بچه نیست اما هنوز فرزندتونه. ولی وقتی تو ذهنتون بگین بچه منه، تو ناخودآگاهتون اون رو هنوز کودکی میبینین که نیاز به حمایت شما داره (حالا شاید شما نگین بچه، حدس میزنم فقط). کار اشتباهیه. کلا پدر و مادرها به خصوص مادرهای ایرانی حمایت بیش از اندازه از فرزندانشون دارن و برای همین هم نوجوانان ایرانی خیلی دیر مستقل میشن و خیلی هم لوس بار میآن. اما شما به نسبت بهترین

بنطرم این مرحله ی گذار از کودکی و اینکه تو مسول یک آدم دیگه هستی به مرحله ی بعدی که اون دیگه بزرگسال محسوب میشه و تو دیگه مسولش نیستی یک‌جور چالش هست که احتیاج به تمرین داره و حداقل برای من سخته و مدام باید مراقب باشم که اشتباه نکنم

لیلی یکشنبه 29 مرداد 1402 ساعت 16:47 http://Leiligermany.blogsky.com

چقدر مادر بودن و صبوری کردن سخته. ببینی داره زمان میگذره و نتونی تذکر بدی چون نتیجه اش چیزی نیست

برای من که خیلی سخت هست

نجمه پنج‌شنبه 2 شهریور 1402 ساعت 19:36

پریسا جون یه همکار داشتم میگفت وقتی خواهرم و خواهر دوستم دانشگاه قبول شدند،دوستم گفت بیا یه جلسه بذاریم نصیحتشون کنیم.نرن دوست پسر بگیرن،درس نخونن و ال و بل.
همکارم گفته اینا تا خودشون نرن تجربه نکنن،تره واسه حرف ما خورد نمیکنن
حالا همینه.باید دیر برسه،توبیخ بشه‌ تا تجربه کنه

انتقال تجربه کار سختیه و کار هرکسی نیست چون خیلی شبیه نصیحت کردن میشه و معمولن درمقابل گارد می گیرن و خداییش اون تجربه ای که شخص خودش با زیستن بدست میاره یک چیز دیگه هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد