یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

مامان های شما هم اینجوری هستن؟!

با دوست هاش تور یک هفته ای سمت غرب کشور گرفتن و باهم راهی شدن اونوقت ساعت نه و نیم شب بهم زنگ زده که چرا به اینترنت وصل نیستی زود وصل شو می خوام تصویری زنگ بزنم و گفتم چشم مامان جان 

در حالی که تاپ تنم هست و موها ژولی پولی دورم ریخته مامان تصویری زنگ میزنه

+ سلام مامان جان می بینم داره خوش می گذره

_آره خیلی خوبه بیا خاله مهین رو ببین می خواد باهات حرف بزنه

موبایل رو می چرخونه سمت دوستش و تا من بیام یک دستی به موهام بکشم یکی از اونور موبایل میگه سلام پریسا جون چطوری و من تا میام بگم سلام خوبم موبایل میره سمت خاله طاهر و همینطور ادامه پیدا می کنه تا من دونه به دونه به همه ی خاله ها سلام بدم و احوال پرسی کنم. توی دلم میگم کاش حداقل موهام رو شونه زده بودم و بجای این تاپ کهنه یک تی شرت تنم بود دوباره گوشی رو مامان میگیره و شرو ع می کنه به توصیف اونجا و همسفرهاش و چون صدای محیطی که توش هست زیاده اصن صدای منو نمیشنوه و میگه بزار این پسره تور لیدرمون رو بهت نشون بدم خیلی خوبه و بلافاصله گوشی رو میده دست یک پسرجون خوش قیافه و من توی دلم به این سرعت بالا و خوب نت فحش میدم و لعنت می فرستم به این شانس که همیشه سرعت پایین بوده و حالا از شانس من الان عالی شده کاش نت قطع میشد اصن به تور لیدر عزیز سلام میدم و نمی دونم موبایل رو از خودم دورتر کنم تا کمتر قیافه ی درب و داغون خواب آلودم دیده بشه یا نزدیکتر به صورتم کنم تا اون تاپ لعنتی کهنه کمتر دیده بشه از تور لیدر جان تشکر می کنم که داره به مامانم خوش می گذره و مامان جان موبایل رو می گیره و میره سر یک میز که حدود بیست نفر آدم نشستن و میگه اینا هم بقیه ی همسفرهام هستن و یکدفعه صدای بلند همه شون میاد که میگن پریسا سلام و برام دست تکون میدن و منم براشون دست تکون میدم و آرزو می کنم بهشون خیلی خوش بگذره مامان جان موبایل رو برمی گردونه سمت خودش و میگه اومدیم شام بخوریم و موزیک زنده دارن و خواننده اش خیلی پسر خوبیه بزار ببرم پیشش اونم ببینی و میگم مادرجان می خوای مزاحم آقای خواننده نشو که یکدفعه یک آقایی گوشی رو می گیره و میگه سلام پریسا... با ایشون هم احوال پرسی می کنم و تشکر می کنم که داره به مامانم خوش می گذره و دوبارگوشی رو مامانم می گیره و من بلافاصله براش دست تکون میدم که یعنی خداحافظی کنیم تا منو به تموم شهر نشون نداده و مامان میگه صدات رو نمی شنوم و با دستم براش بوس می فرستم و مامان جان میگه حالا فردا حواست به گوشی ات باشه داریم می ریم بیستون بهت تصویری زنگ می زنم میگم چشم و دوباره با دستم براش بوس می فرستم و تلفن رو قطع می کنم


نظرات 17 + ارسال نظر
ربولی حسن کور دوشنبه 5 تیر 1402 ساعت 23:53 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
باور کنید منتظر بودم آخرش نوشته باشید از خواب پریدم

کاش خواب بود
کاش یک کم سر و وضع ام مرتب تر بود

ستی سه‌شنبه 6 تیر 1402 ساعت 10:44

وای خیلی خیلی خوب بود که
کلا نسل قدیم خیلی بلا و ناقلا هستن ماشاالله

ای وای من چرا هم اسم ستی من هستین شما
یک لحطه کپ کردم که نکنه ستی خودم باشه

پت سه‌شنبه 6 تیر 1402 ساعت 11:13

بعله شما می خندین جای من بیچاره نبودین که

زهرا سه‌شنبه 6 تیر 1402 ساعت 12:01 http://pichakkk.blogsky.com

عاشق مامانت شدم که

مال تو

نجمه سه‌شنبه 6 تیر 1402 ساعت 14:21


خیلی خوب بود

Fall50 سه‌شنبه 6 تیر 1402 ساعت 14:51

وای چه مامان با حالی وچقدر شما خوب توصیف کردید غش کردم ازخنده البته مامان شما احتمالا خیلی نسبت به مامان من کم سن تر وبا کلاستر هستن چون مامان من ۸۰ساله س وبی سواد وشدید متعصب .حالا شما بهتره از این قسمت معرفیشون به همراهان وقسمت غرب کشور وحومه گذشت کنید وکیف سرحالی ونشاطش رو ببرید.

مامان هنوز هفتاد نشده و آره خوشحالم که سرحال و با نشاط هست و با دوست هاش سرگرم میشه و بهش خوش می گذره

سین سه‌شنبه 6 تیر 1402 ساعت 15:10

وای خیلی عالی بود :))
نه مامان من اینجوری نیست، اما احتمالا دلیلش اینه که مامان بزرگم اینجوری بودن و مامان حسابی زخم خورده ست خودش! :D
در زمان‌های قدیم که تماس تصویری نبود، مامان بزرگ من با تلفن عادی این کار رو میکردن. زنگ میزدن خونه مون و با مامان یه حال و احوال میکردن و بعد میگفتن مثلا بیا با پروانه جون صحبت کن! و اون پروانه جون بیچاره از اون طرف و مادر من از این طرف هاج و واج یه سلام احوالپرسی میکردن و اینا!
احتمالا اگر هنوز زنده بودن همین بلا رو با تماس تصویری به سرمون میاوردن :))

ببین هنوزم که هنوزه و من چهل و اندی سالم شده وقتی عید خونه ی مامانم هستم و اون مشغول عید تبریک گفتن به فک و فامیل و دوست و آشناست حتما بعدش گوشی رو بی هوا میده دستم و میگه پریسا هم اینجاست و می خواد تبریک بگه
واسه همین من هیچ وقت این کار رو با سپهر و ستی نکردم و اونا رو توی عمل انجام شده نذاشتم که متلن به نوه عموی همسایه ی خونه قبلی بخوان تبریک عید بگن

عابر سه‌شنبه 6 تیر 1402 ساعت 15:49

من زنگ بزنم خونه مامانم تا میگم سلام ، میگه سلام فلانی هم اینجاست بعد میگه طرف داره چیکار میکنه مثلا خاله اینجاست داره پرتقال میخوره و تلویزیون میبینه ، آخه چه کاریه ، میگم نکن مادر من الان اون ادم فکر میکنه من پرسیدم لابد

وااای آره مامان منم این کار رو انجام میده
یا گاهی میگه گوشی رو نگه دار بعد میده به مهمون توی خونه اش و من بدبخت باید حدس بزنم کی هست و اگر ذهنم یاری نکنه مهمون نازنین ناراحت میشه که چرا منو نشناختی

آذردخت چهارشنبه 7 تیر 1402 ساعت 08:09 http://azardokht.blog.ir

وای خیلی بامزه بود
من مادربزرگ خدابیامرزم اینطوری بود. توی مهمونی تصویری زنگ می‌زد به اقوام اون طرف آب، بعد کل ۳۰ نفر حاضر باید با اون بنده خدا پشت خط سلام علیک می‌کردند. اون بنده خدا اصن شاید یادش نبود اینا کی هستند هی باید یه عالمه سوال جواب تکراری جواب می‌داد


خوبیش اینه به واسطه ی همچین مامان ها و مامان بزرگ هایی از احوال همه ی فامیل و دوست و آشنا خبر داری

مهتاب چهارشنبه 7 تیر 1402 ساعت 08:30

مامان منم دقیقا همینجورن، با اختلاف ساعتی که داریم یه وقتایی من صبح تازه پاشدم از خواب ژولیده بعد باید با یه گروهان سلام و احولپرسی کنم


و وای به حال موقعی که یکی رو بجا نیاری

مهسا چهارشنبه 7 تیر 1402 ساعت 21:16

من که عاشق مامانت شدم ...ماهن ماااه.خدا حفظ شون کنه.خیلی خندیدم
قبلا به همه معرفی شده بودی

آره دیگه درد همینه که همه منو می شناختن و احتمالن از سیر تا پیاز زندگی منو در جریان بودن

هاله پنج‌شنبه 8 تیر 1402 ساعت 16:30

وای خیلی باحال تعریف کردی.‌
مامان من وقتی با دوستاش میره سفر، تلفنم زنگ‌میخوره قلبم می‌لرزه. از ترسم صبح که پا میشم لباس مرتب می‌پوشم که یهو غافلگیر نشم.


اصن درستش همینه و نمی دونم چرا برای من درس عبرت نمیشه که قبل از جواب دادن به تلفن مامان یک چیز مناسب تنم کنم

لیلا جان نمی دونم چرا کامنتت خالی اومده برام

راحیل جمعه 9 تیر 1402 ساعت 16:11

دلم میخواست مادرم افسردگی نداشت و اینطور بود حاضر بودم با تاپ سوراخ منو به بقیه نشون بده فدای سرتون سرشون سلامت و دلشون شاد

عزیزم بیا بغلم
ناراحت و متاسف شدم

سمیه شنبه 10 تیر 1402 ساعت 07:29

سلام منم مثل آقای دکتر منتظر بودم از خواب بیدارم شید یهو دیگه سلام و علیک با تور لیدر و خواننده اخرش بود اون بنده های خدا چقد مقید شدن


والا انگار اوکی بودن چون کلی هم برامون عکس می فرستاد که سلفی طور بود و اکترش هم تور لیدر جان عکاسش بود
انگاری از اکیپ مامان اینا خوشش اومده بود یکسری خانوم مسن پایه ی شلوغ بازی و شیطونی

نغمه یکشنبه 11 تیر 1402 ساعت 11:00

سلام
خیلی قشنگ بود، ممنون برای ما هم تعریف کردی، کلی شاد شدم و خندیدم:
انشاءا... خدا مادر رو سالم و سلامت براتون حفظ کنه.

ممنونم نغمه جان

سین دوشنبه 12 تیر 1402 ساعت 14:18

نوه عموی همسایه قبلی :)))))))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد