یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

اولین تجربه

بعد از امتحان با ستی و دوستش رفتیم همون مهدکودکی که گفته بود حضوری بیاین ببینمتون. مهدکودک نزدیک مدرسه بود و چون مامان آیسان شاغل هست قرار شد من ببرشون و سه تایی پیاده از مدرسه رفتیم سمت مهد

جلدی درب مهدکودک ستی نذاشت من بیام داخل و گفت مگه می خوای منو ثبت نام کنی که تو هم بیای. قراره برم کار کنم و زشته که با مامانم برم داخل

حدود یکساعتی پشت درب مهد منتظر شدم و بعدش دیگه نگران شدم و در زدم و رفتم داخل و به مسول اونجا گفتم من مامان اون دوتا دختر نوجوون هستم که واسه ی کار اومدن 

مسولش یک زن و شوهر میانسال و خوش برخورد بودن و آقاهه منو به دفترش راهنمایی کرد و گفت مامان ستایش هستی همون که موهای کوتاه و چتری داشت و گفتم بله بهم گفت خیلی ازش خوشم اومد از اینکه خودش تماس گرفته و با همسرم حرف زده و از اینکه اینقدر سریع با بچه ها ارتباط گرفته 

از توی مونیتور بهم کلاسی که ستایش رو فرستاده بود نشون داد و گفت هرکدومشون رو فرستادم سر یک کلاس 

ستایش رفته کلاس بچه های دو تا سه سال و خیلی سریع با مربی اصلی و بچه ها اخت شده و ارتباط گرفته و کلاس رو دستش گرفته ولی دوستش هنوز نتونسته ارتباط بگیره و انگار خجالتی و کمرو هست 

بهم گفت خیلی دوست داره به اینجور بچه ها میدان بده و ستایش می توه یک هفته آزمایشی بیاد و اگر هنوز هم تمایل داشت و ما هم راضی بودیم بعنوان کمک مربی کتار مربی اصلی باهامون همکاری کنه بعدم پرسید خودتون شاغل هستین و گفتم نه من تا بحال کار نکردم و گفت پس این روحیه ی کار کردن رو از کجا آورده و گفتم به پدرش رفته چون اون هم تمام دوران دبیرستان، تابستان ها از مرکز دنیا تنهایی سوار اتوبوس میشد و می‌آمد تهران و پیش شوهر عمه اش در بازار میوه کار می کرد و خرج دفتر و کتاب های سال تحصیلی اش رو در می‌آورد 

دو تایی شون دو نه به دونه و جدا از هم اومدن توی اتاق مدیریت برای مصاحبه و وقتی مدیر به ستایش گفت اون می تونه بیاد و یک هفته ای اول آزمایشی هست ولی دوستش احتمالن نشه چون نتونسته ارتباط بگیره. ستی بلافاصله گفت درست میشه فقط باید بهش فرصت بدین آخه یک کم خجالتی هست اما یواش یواش با محیط آشنا میشه، مدیر خندید و گفت اما باهم توی یک کلاس نیستین ها هر کدوم تون رو می فرستم سر یک کلاس متفاوت و مطمئنی که دوستت از پسش برمیاد و ستی گفت ششما بهش یک هفته فرصت بدین حتما می تونه و مدیر با لبخند گفت فقط بخاطر تو قبول می کنم 

پس شرلیط کاری ما اینه که هر روز هفته بجز پنجشنبه و جمعه از ساعت ده تا سه بعد ازظهر و فقط یک روز در ماه هم مرخصی داری 

ستی هم قبول کرد 

از بیست و یکم خرداد که امتحان هاش تموم میشن به مدت یک هفته آزمایشی میره اینجا 

خودش میگه حیف شد راجع به حقوقم حرف نزدم و امیدوارم حقوق کم بهم ندن چون پولش رو لازم دارم و می خندم و میگم آره خب خرج 

مدرسه ات زیاده و به پولش احتیاج داری و فورا میگه نخیر می خوام باهاش یک عالمه جینگیلی پینگیلی بخرم 

فقط مسیرش بلز برام دور هست و بازم باید توی ترافیک این مسیر رو برم و برگردم 

نظرات 8 + ارسال نظر
ربولی حسن کور شنبه 13 خرداد 1402 ساعت 14:08 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
اشکالی نداره میتونین پول کرایه شو از حقوقش بردارین

موافقم

پت سه‌شنبه 16 خرداد 1402 ساعت 10:55

آفرین! خیلی خوب بود حرکتش

آینده با امثال ستی روشنه

مخمور سه‌شنبه 16 خرداد 1402 ساعت 13:44 http://mastoori.blogfa.com

سلام
چه تجربه نابی میشه این کار کردن
دست مریزاد به اون مدیر که این فرصت براش فراهم کرد

آره واقعا دستش درد نکنه
فکر نمی کردم جایی ستی رو قبول کنه بخاطر سن کمش

عابر سه‌شنبه 16 خرداد 1402 ساعت 14:34

سلام خیلی عالی بود آفرین بهتون که همچین دختر با اعتماد به نفسی پرورش دادی آفرین که بال شدی براش خیلی خوشم اومد دوست دارم گریه کنم متاثر شدم ، این نسل های آخری هشتاد و نودی ها چقدر خوبن چقدر عاقلن خدا براشون بهترین ها رو بخواد انشالله

نسل اکاهی هستن و امیدوارم آینده ی خوبی رو برای ایران رقم بزنن

ریحانه سه‌شنبه 16 خرداد 1402 ساعت 19:17 http://transportation-postdoc.blogfa.com/

چقدر عالی. ولی اینطوری کلاس تابستونی نمیتونه بره. مخصوصا زبان.
ولی واقعا فرصت بی نظیریه. چقدر خوشحالم براش. و چقدر خوشحالم برای شما که چنین دست گلی دارین.

کلاس های زبان و موسیقی لش بعد ازظهر ها هست و اونا رو میره

سین چهارشنبه 17 خرداد 1402 ساعت 02:51

وای باریکلا به این بچه!
من هنوز هم چنین اعتماد به نفسی ندارم!
و صدالبته که دست‌پرورده چنین مادر خوبیه :)
دمتون گرم پریسا جون

خداییش خودم هم همچین اعتماد بنفسی ندارم

نجمه چهارشنبه 17 خرداد 1402 ساعت 09:32

عزیزم. چقدر خوووب
انشالله موفق باشه.
قطعا تو روحیه و اعتماد به نفسش تاثیر می داره

ممنون

زهرا چهارشنبه 17 خرداد 1402 ساعت 21:21

سلام. دمش گرم. والسلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد