یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

اشتباه کردم

باید همون موقع که بچه بود و باختن براش شکست بزرگ و عجیبی محسوب می‌شد می ذاشتم هی ببازه تا با موصوع کنار بیاد شاید تقصیر خودم هستم حتما همینطوره چرا فکر کردم چون بچه هست باختن براش غیرقابل هضم هست و بزرگ که بشه درست میشه و نذاشتم توی هیچ بازی ای ببازه

کاش میشد برگردم عقب و درستش کنم اصن کاش میشد به خیلی عقب تر برمی گشتم و بچه دار نمی شدم این بار مسئولیتش برام خیلی سنگین هست و دارم زیرش له میشم 

خودم مقصرم حتما کوتاهی از من بوده الان هم هرکاری می کنم نمی تونم کمکش کنم اصن نمی فهممش نمی فهمم چطور یک شکست یک باخت یا یک مشکل می تونه اینجور بهمش بریزه و اینقدر طولانی بشه و نتونه باهاش کنار بیاد خیلی تلاش می کنم خودم رو بذارم جاش و درکش کنم ولی بازم نمیشه حس می کنم این ضعف از خود سپهر هست و اینکه اینجور ضعیف می بینمش که نمی تونه با موصوع کنار بیاد و از روال عادی زندگی جدا شده عذابم میده و خودم رو گناهکار می دونم

کاش  می تونستم کاری کنم کاش می تونستم برگردم عقب کاش حداقل الان اشتباه نکنم

ماه هاست داره مشاوره میره (هفت ماه) ولی مشکل همچنان با قوت خودش باقی ست


نظرات 26 + ارسال نظر
ماهش سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1402 ساعت 09:54 http://badeyedel.blogsky.com

سلام و درود
خودتون رو شماتت نکنید
بهش بگید شکست مقدمه ی پیروزی هست ی بچه وقتی می خواد راه بره هی می خوره زمین اما دوباره بلند میشه این چیز طبیعی هست

سلام ماهش عزیز
کاش بتونه بپذیره و کنار بیاد اینکه اینجور طولانی شده منو عذاب میده

ربولی حسن کور سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1402 ساعت 11:06 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
بالاخره چنین اتفاقی یه روز میفتاد.
دلیلی نداره که خودتونو سرزنش کنین.
همه چیز درست میشه.

سلام آقای دکتر
می دونم بالاخره آدم وقتی وارد دنیای بزرگسالی و مناسباتش میشه همچین تجربه هایی اجتناب ناپذیره ولی اینکه چجوری باهاش برخورد کنی و چجوری هندلش کنی مهمه
منم انتطار نداشتم و ندارم که سپهر متل یک آدم باتجربه عمل کنه ولی خداییش فکر نمی کردم این همه طول بکشه و هنوز سرجای اولش باشه دوترم تحصیلی رو ازدست داد ترم قبل که به طبع این مشکلات نمرات پایینی گرفت و هنوز هم ادامه داره

تیلوتیلو سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1402 ساعت 11:24 https://meslehichkass.blogsky.com/

واقعا داشتن بچه توی این دوره و زمانه مسئولیت بزرگ و سختی هست
خدا بهتون توان و نیرو و دانش و عقل و درایت بیشتر و بیشتر بده تا اینطوری اذیت نشین
خدا به همه بچه ها کمک کنه

خیلی سخته
من گاهی برمی گردم عقب رو نگاه می کنم که ببینم کجا اشتباه کردم ولی خب چه فایده نمی تونم درستش کنم

سارا سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1402 ساعت 19:35

از طرف یه جوون هم سن و سال سپهر میگم که گاهی تو زندگی ما مشکلاتی هست که خودمون باید باهاش دست و پنجه نرم کنیم و راه رو پیدا کنیم. تقصیر و کوتاهی از شما نیست سپهر هم بالاخره یاد میگیره باید چیکار کنه

فعلن که هیچ کاری از دستم برنمیاد چون اصلن درکش نمی کنم که بتونم کمکی بکنم
انگار مجبورم بذارم خودش به خودش کمک کنه و شاید بهتر بود توی سال‌های کودکی هم خیلی از مشکلاتش رو می ذاشتم خودش حل کنه خودم رو بابت این موصوع مقصر می دونم

پت چهارشنبه 6 اردیبهشت 1402 ساعت 02:15

سلام
میدونید که یه روز همه چیز براش واضح و حل میشه؟ زمان میبره اما بالاخره راه حلش رو پیدا میکنه. البته گفتنش راحتتره

سلام پت عزیز
این جمله ات متل آب. روی آتیش بود
می دونم زمان مشکل رو حل می کنه فقط کاش می دونستم این زمان قراره چقدر طول بکشه راستش الان نه ماه هست که درگیرش هست و دوماه بعد از شروع مشکلش یک مشاور پیدا کرد و هفته ای یکبار میره پیشش ولی خب همچنان درگیره
گاهی به خودم میگم دیگه بیست و یکسالش هست و باید خودش تجربه کنه و شکست بخوره تا راهش رو پیدا کنه ولی از اون طرف هم دلم برای اهدافش و آینده اش می سوزه دوست داره مهاجرت کنه و بره سمت هوش مصنوعی تا قبل از این مشکلات هم کلی براش زحمت کشید و توی یوتیوپ و کورسرا درس های مربوط بهش رو گذروند ولی الان چندماهه که همه چیز بایکوت شده

مهری چهارشنبه 6 اردیبهشت 1402 ساعت 10:01

سلام بانو جان درکتون میکنم شدید . منم دخترم دانشجو ارشد و به قول مشاورش درونگراس بیش از ده ماهه مشاوره میگیره چند بار هم خودم رفتم که غیر مستقیم منو مقصر میدونه و با یه عذاب وجدان میام از مطب بیرون و البته و متاسفانه تغییر خاصی هم حس نکردم با خوندن مطلبتون درد مشترک رو احساس کردم حالا اشکال از ماس یا عدم توانایی و تشخیص درست مشاور

مهری جان منم همه اش به عقب برمی گردم و خودم رو مقصر می دونم
خودم رو مقصر می دونم که نتونستم یک پسر قوی بار بیارم یک پسری که با اولین شکست اینجوری بهم نریزه و دست بزاره روی زانوهاش و بلند بشه و دوباره تلاش کنه شاید هم انتطار بیجایی هست و سپهر هنوز خام و کم تجربه هست و باید چندبار شکست بخوره تا اونجوری قوی بشه
کلن بچه داشتن مسولیت سنگینی هست و همیشه این حس وجود داره که احتمالن یک جایی اشتباه کردی و یک جایی مقصر بودی که حتما هم همینطوره چون ما هم بعنوان والد اولین تجربه مون بوده و بدون اشکال و خطا نبوده

بهار چهارشنبه 6 اردیبهشت 1402 ساعت 14:55

سلام. روز شما به خیر.
من هم یک پسر دارم که چند سالی از سپهرجان بزرگتره. درک می‌کم که چقدر براتون سخته.
واضح هست که همه آدمها شکست را تجربه می‌کنند. سپهر هم یاد می‌گیره که چطور کنار بیاد. نگران نباشید.
شاید بد نباشه که چک کنید، مشاور چقدر در برقراری ارتباط قوی موفق بوده.
نگران درسش نباشید. اطمینان شما از اینکه عقب‌ماندگی را جبران میکنه، در آرامش سپهرجان مهم هست.
به زودی برامون می‌نویسید که در دانشگاه خیلی خوب، جایی که دوست داره، پذیرش گرفته و مشغول شده.

ممنون بهار جان
مشاور و این گروه مشاوره رو خودش پیدا کرده من فقط تشویقش کردم از مشاور کمک بگیره حدود یکماه هم هست مشاورش رو عوص کرده و توی همون مرکز مشاوره پیش یکی دیگه میره
دارم تلاش می کنم کمترین دخالت رو داشته باشم و از دور مراقب باشم تا خودش مشکلش رو حل کنه
ممنونم و امیدوارم بزودی همچین چیزی رو اینجا بنوییم

هاله چهارشنبه 6 اردیبهشت 1402 ساعت 16:31

سلام پریسا جان. کاملا درکت می کنم. ولی کلا بچه‌های الان طاقت باخت ندارن. شاید یه بعدش بخاطر ما و حمایتهای همه جانبه‌مون باشه. اما بنظرم اینها چالشهاشون کمتر از زمان ماست و بخاطر همین بعضی مشکلات خیلی بنظرشون بزرگ میاد. حق داری نگران آینده سپهر جان باشی ولی باور کن این مرحله هم رد میشه .شاید یه کم عقب بیفته ولی اینطوری نیست که عقبگرد کنه. یه کم سرعت پیشرفتش کند شده.

سلام هاله ی عزیز
آره موافقم چالش هاشون متفاوت هست و مشکلات براشون خیلی بزرگ هست یا چون کم تجربه هستن و یا به قول تو چون خیلی حمایت شدن
بعصی روزها خودم تحملم پایین هست و بهم میریزم و نتیجه اش میشه این پست وگرنه که مشکل امروز و دیروز نیست و چندماهه درگیرش هستیم
ممنونم و می دونن بالاخره این دوره تموم میشه

مهسا چهارشنبه 6 اردیبهشت 1402 ساعت 18:25

دختر منم همسن سپهرجانه.منم خیلی نازپرورده ترلیتش کردم والان بی نخایت با حساسیتش مشکل دارم.همین الان در دل یک بحرانیم .همیشه فکر می کنم کاش تمام حمایت و توجه ام معطوف بهش نبود

می بینی مهسا همیشه یک مشکلی هست که آدم خودش رو بعنوان والد سرزنش کنه بگه کاش
ولی خب قرار نیست و نبوده که آدم ها و والدین کامل و بی نقصی باشیم فقط امیدوارم کمترین اشتباه ها رو داشته باشیم

راز چهارشنبه 6 اردیبهشت 1402 ساعت 21:45

شرمنده میتونم بپرسم چی باعث به هم ریختگی پسرتون شده

متاسفاته خیر

م پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1402 ساعت 07:37

الان هم همچنان داری اشتباه میکنی که. فکر میکنی همه چیو باید درست کنی یا باید درست میکردی

شاید

مهسا پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1402 ساعت 11:20

پریسا جام ،مامان من اعتقاد داشتن باید بچه مستقل و رها باشه و بی نهایت در تمام مراحل زندگی منو تنها میگذاشتن ولی من همیشه نسبت به این مساله گله مند و خشمگین بوده و هستم.شاید همون باعث شده از طرف دیگه بوم بیفتم ولی حقیقت اینه که شخصیت دخترم هم شکننده است وگرنه اوضاع به این پیچیدگی نبود و البته تک فرزندی دخترم هم مزید بر علته

مهسا جان انگار اون خمیرمایه و قضیه ی ژنتیک خیلی موثر هست منم که دوتا دارم تفاوت رو توشون می بینم که خودم فکر می کنم کار ژنتیک بوده
منم فکر می کنم شاید ساپورت بیش از حد داشتم
دیگه کاری هست که شده و نمی تونیم برگردیم عقب
اوصاع سپهر هم اینقدر پیچیده نیست که خودش بزرگ و پیچیده اش می کنه و امیدوارم بالاخره بتونه حلش کنه

سارا پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1402 ساعت 14:10 http://15azar59.blogsky.com

سلام
منم پسرم همسن پسر شماست دو سال پیش سر یه مساله کوچیک شکست خورد اونم سه بار پشت هم فکر نمیکرد شکست بخوره ولی همون غرورش باعث شکستش شد دقیقا دوسال طول کشید تا تونست جمع و جورش کنه یک سال که کلا و کاملا گذاشتش کنار میفهمیدم بهش فکر میکنه میفهمیدم گوشه ذهنش باهاش درگیره اما نمیرفت طرفش حتی اگر دربارش باهاش حرف میزدم شدیدا جبهه میگرفت بعد از یک سال انگار خودش کم کم دوست داشت حلش کنه ولی به کندی جلو رفت و بالاخره بعدداز دوسال تونست حلش کنه
پسر منم همش به مهاجرت و هوش مصنوعی فکر میکنه و هر جا نامی از این دوتا باشه پسر منم هست
احتمال میدم هم رشته باشن توی دانشگاه

سلام َسارای عزیز
ممنون که برام نوشتی و خوشحالم که پسرت بالاخره ازش عبور کرد
امیدوارم کردی که سپهر هم بالاخره بلند میشه و حتما نیازمند زمان بیشتری هست برای این گذر کردن
می دونی قسمت منطقی سپهر همیشه قوی تر بوده و من فکر می کردم اگر مشکلی پیش بیاد باهاش کاملن منطقی برخو رد کنه و بپذیره که شکست خورده و یکجاهایی بابت این شکست مقصر بوده و حالا ازش بگذره و براش تجربه بشه ولی خب اونجور که انتطار داشتم رفتار نکرد و نتونست بپذیره گاهی که توی خودش هست منو صدا می زنه که باهم توی اتاقش در این مورد گپ بزنیم ولی راستش من فقط مبهوت نگاهش می کنم و نمی فهممش و اگر خوددار نباشم آخرش باهم دعوامون میشه
همسرم سعی می کنه یک جور دیگه ساپورتش کنه و هی بهش انگیزه بده و دانشگاه های مختلف رو بهش پیشنهاد بده برای مهاجرت و ادامه تحصیل تا شاید با انگیزه گرفتن برای آینده از این مرحله گذر کنه ولی خب فعلن که موفق نبودیم تا ببینیم چی پیش میاد
سپهر دانشجوی برق هست

نگار پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1402 ساعت 22:46

درکتون میکنم منم هر شب با استرس میخوابمو اشتباهاتم رو در مورد بچه ها رو میشمرم
بچه های من 6سال و 9 ماهه ن و همش میگم خدایا الان موقع ساختن شخصیت شونه دارم درست میرم راهو یا اشتباه میکنم؟؟؟
همش درگیرم با خودم
به توصیه های دکتر هلاکویی پناه اوردم حالا میفهمم چرا همش میگفت وقت بازی به اونی که میبازه بیشتر باید جایزه داد که بفهمه باخت آخرش نیست یا سعی کنید تو بازی ،بچه یکی درمیون ببازه که درک کنه.
اوووف واقعا ساختن یه ادم با کمترین اشتباه کار خیلی خیلی سختیه
توصیه من به شما از بین بردن نگرانی تو خودتونه و این واقعا روی سپهر جان هم تاثیر مثبتی میزاره مطمین باشید

نگار جان لذت مادر بودن رو ببر
وقتی اینجوری آگاهانه قدم برمی داری حتما کمترین اشتباه رو داری.
موفق باشی

Fall50 جمعه 8 اردیبهشت 1402 ساعت 08:32

سلام. من شب روزم به عذاب وجدان وسرزنش کردن خودم وای کاش گفتن میگذره ولی چه فایده اردکان زمان به عقب برمی‌گشت ومن هیچ وقت به خودم اجازه مادر شدن نمیدادم .ان شاالله همه جوونامون عاقبت بخیر وخوشبخت بشن در سلامتی کامل

متاسفم که همچین حسی دارین

مامان فرشته ها جمعه 8 اردیبهشت 1402 ساعت 19:07

من کم وبیش میخوندمتون و البته قصدم اصلا قضاوت نیست من در جریان درس خوندن سپهر و اونهمه حواس شما به تغذیه و کنکور و دغدغه هاتون بودم خوب خیلی هاش رو قبول داشتم وعذاب وجدان میگرفتم چون من اصلا در اون حد نمیتونستم واسه دخترم وقت بزارم و چقدر از قبولیشون خوشحال شدم و فکر کنم کامنتم گذاشتم والبته وقتی از دغدغه هاتون و حمایتهاتون واسه ستی مطالبتون میخوندم یه بار به دخترم گفتم مامان ستی خیلی داره حمایت میکنه که دخترم گفت شاید چون قبلا ستی مریض بوده طبیعی هست
من واقعا قبلا خیلی خیلی نقشم حمایتگر بود هم برا همسر هم بچه ها و خیلی زود سرم به سنگ خورد و روشم رو عوض کردم چون تاب اوری بچه ها واقعا کم شده و دیدم خانواده هایی که زیاد بچه ها رو حمایت نمیکنند این بچه ها بهتر با مشکلات برخورد میکنند.
خلاصه الان کمی واقع گرایانه تر برخورد میکنم دخترم اواخر کنکور درس رو ول کرده بود زیر بار هم نمیرفت الان یه رشته بی اینده درس میخونه وکلی هم تو خوابگاه خودگردان اذیت هست من واقعا واسه هزینه هاش به سختی افتادم و خودش الان نشسته درس میخونه تا از شر اون خوابگاه و هزینه هاش راحت بشه اصرار داشت براش خونه رهن کنیم اما من گفتم نمیشه یه مقدار پس انداز هست ترحیح میدم واسه اینده ات باشه تا خرج یه رشته که تهش معلوم نیست.
سپهر که انشاالله خودش رو جمع میکنه اما حواستون به ستی باشه یه وقتهایی بزارید خودش از پس مشکلات بربیاد.این معضل حل مشکلات توسط پدر ومادر اپیدمی هست برای نسل الان
امیدوارم توی نوشته هام چیزی نباشه که باعث ناراحتی تون بشه.

نه عزیزم ناراحت نشدم خودم که گفتم اشتباه کردم
روزهای مادر و دختری خوشی رو براتون آرزو دارم

می خوانمت یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 07:45

من به این دلیل که دانشگاه شریف هستم، بسیار با این مورد مواجه میشم که متاسفانه بچه ها به دلیل توجه بیش از اندازه به درس و موفقیت در مسایل علمی، ابعاد دیگر شخصیتیشون ضعیف میمونه و متاسفانه بسیار سخت با مسایل عمومی برخورد می کنند و عموما آسیب پذیرن. درحالیکه به لحاظ هوشی و بسیاری از توانمندیها عجیب قوی هستن.از طرفی چون این بچه ها در طول دوران تحصیل عموما بچه های محتاط، آروم و درسخونی بودن که کمتر دچار مشکلات شده اند و یا خودشون رو در معرض آسیب قرار ندادند و از طرفی دایم از طرف جامعه و خانواده تشویق شدن، باور اینکه اونها هم اشتباه می کنند و آسیب پذیرن اصلا براشون قابل قبول نیست.
یه حس خاصی هم لز صحبتهاتون گرفتم که شرمنده صادقانه خدمتتون عرض می کنم. امیدوارم باعث ناراحتیتون نشه فقط به لحاظ تجربه عرض می کنم
ببینید ناخودآگاه شما در صحبتهاتون نگران عقب موندن سپهرجان از روند موفقیت های تحصیلی و مهاجرت و...هستین
درحالیکه قطعا براتون سلامتی روان سپهر بسیار بسیار باارزشتره
اما پذیرش این موضوع که فرزند شما میتونه ماهها درگیر یه مسئله ساده بشه و از موفقیتهایی که همیشه داشته عقب بمونه براتون سخته

این دقیقا همون حسیه که پسرتون داره تجربه می کنه
براش پذیرش شکست بسیار سخته و قطعل بخاطر عقب موندن از برنامه هاش خودش هم ناراحت و درگیره و این چرخه معیوب هی دازه تکرار میشه و هی سپهرجان بیشتر اذیت میشه.
قطعا حس شما رو هم میگیره و خودشو سرزنش می کنه که داره شما رو نومید می کنه
ببخشید زیاد صحبت کردم. چون این مشکل رو توی بچه ها شریف بسیار بسیار زیاد میبینم و دقیقا بیشتر خانواده ها هم دقیقا حس شما رو دارن، عرض کردم

سلام
راستش این حرف رو راجع به بچه های شریف خیلی زیاد شنیدم و واقعیتش باهاش مخالفم من و همسر هردو شریف درس خوندیم و البته که سپهر شریفی نیست
اینجور جمع بندی ها شبیه جمع بندی های خانوم ها اینطور و آقایون اونطور هست می خوام بگم خیلی کلی هستش در صورتیکه هر فرد خصوصیات منحصر بفرد خودش رو داره

اما با آخر صحبت هاتون و اونجایی که گفتین من نگران عقب موندن سپهر هستم موافقم خب آره درسته چون سربازی در پیش داره البته شاید براش بد هم نباشه اول بره سربازی و بعد بقیه ی راهش رو ادامه بده و بازم درسته سپهر این چرخه ی معیوب رو می بینی و متوجه اش هست ولی هنوز نتونسته بهش غالب بشه از دست منم کاری ساخته نیست و امیدوارم با کمک مشاورش این دوران رو بگذرونه

میترا یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 11:14

سلام
به نظرم این مشکل فقط با مشاور حل میشه و البته گذر زمان یا زمانش نرسیده یا مشاور باید عوض کنید دومی هم لطفا در نظر بگیرید

سلام میترا
آره باید بگذارم زمان بگذره و خودش به کمک مشاورش ازش عبور کنن
یکماه پیش مشاور رو عوص کرد

یه مامان یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 17:05

عزیزم. من از کودکیم همینطوری بودم و به سختی با شکستهام کنار میومدم. به شدت توی خودم فرو می رفتم و مدتها و شاید سالها ازش رنج می کشیدم. گاهی مساله حل نمیشد و فقط ذهنم فراموشش می کرد. گاهی که با همسرم در مورد خاطرات دوران دبیرستان و راهنمایی صحبت می کنیم می دیدم که از یه بازه ی مثلا دو ساله هیییییچی تو ذهنم نیست. مغزم شکستهامو فراموش می کرد. من بشدت درونگرا بودم و اون حمایتی که باید از خانواده ام می گرفتم نمیگرفتم چون هیچ وقت نمیدونستن که من مشکلی دارم! اگر هم میفهمیدن با کم اهمیت جلوه دادنش مسخره ام می کردن.

سالها گذشت و من الان یه آدم دیگه شدم.

خواستم بگم خیلی چیزا ذاتیه. البته نمیشه منکر شد که محیط و خانواده هم تاثیر گذاره ولی اینو میدونم من یا شما در حد دانش و توانمون همیشه چیزی رو که فکر می کردیم درسته، انجام دادیم حتی به غلط.
من همیشه فکر میکنم زمان کودکی دخترم یه مامان افتضاح بودم . گاهی بهش فکر می کردم داغون می شدم ولی وقتی شرایط اونموقع خودم رو در نظر می گیرم می بینم که حتی اون موقع هم من سعی می کردم بهترین خودم باشم.
ولی مطمئنا اگه به عقب برگردم در مورد بچه دار شدن خیلی بیشتر فکر می کنم.

نگران نباشین از پسش بر میاد.

چقدر خوبه که خودتون رو شناختین و به ضعف ها و قوت هاتون مشرف هستین و از همه بهتر اینکه خودتون رو پذیرفتین
تلاشی که اکثر والدین انجام میدین همین هست که بهترین باشن ولی خب جمله ی شما درست تر هست بهترین خودمون
توی اینکه خیلی چیزها ذاتی هست باهات موافقم منم چندسالی هست به این نتیجه رسیدم
ایشالله که سپهر از پس خودش برمیاد

نجمه دوشنبه 11 اردیبهشت 1402 ساعت 21:57

سلام عزیزم
انشاالله مشکل سپهر نازنین هر چه زودتر حل بشه
گاهی وقتا از نظر بقیه مشکل کوچیک و چیز خاصی نیست اما واسه اون فرد تو اون موقعیت یه مشکل لاینحل به نظر میاد.

سلام نجمه جان
بله انگار این مساله که از نطر من کوچیک کم اهمیت هست واسه سپهر یک مشکل بزرگ و پیچیده هستش
سعی می کنم درکش کنم

مریم سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1402 ساعت 10:28

سلام
امیدوارم نگرانی تون کم رنگ و کم رنگتر بشه، کل دوران همین بوده، مطمین باشید مشکلی برای درس و آینده ش پیش نمی یاد.
این رو از من که از سال 88 دارم با دانشجوهای این سن سر و کله میزنم بشنوید

سلام مریم جان
ممنون از اطمینان خاطری که بهم میدی

خاموش سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1402 ساعت 17:41

همه ی ما پدر و مادرها امروزی همین مدلی هستیم
حتی بابت دغدغه های فکری شون خودمون شماتت می کنیم
باید اجازه بدیم مسیر زندگی شون خودشون طی کنند

اپیدمی نسل ما
نسلی که بعضی هامون فرزندان بزرگسال داریم و حتی گاها بعصی هامون عروس و داماد هم داریم و بعصی هامون هم هنوز بچه ی شیرخوار داریم
باید بپذیرم که بزرگ شده و باید با سختی ها و مشکلاتش خودش کنار بیاد

مریم پنج‌شنبه 14 اردیبهشت 1402 ساعت 02:15

این پستتون من رو نگران کرد. چون به نظرم سپهر یک بچه بی نقص بود و الگو محسوب میشه واسه بقیه. فکرم به جایی نمیرسه چون تجربه نداریم از شما کمتره. فقط از روزی که این پست رو گذاشتین سعی میکنم تو بازی ها گاهی از دخترم ببرم .

نه مریم سپهر اصلن بی نقص نیست من اینجا یک برش کوچیک از زندگیم رو گذاشتم
سپهر بچه ی باهوشی بود و هست ولی در عین حال بچه ی سختی هم بود نمی دونم اینو چجوری توضیح بدم مثلن زود عصبانی میشد و یک کوچولو که شرایط مطابق میلش نبود از کوره در میرفت حالا که بزرگتر شده و خودش رو بهتر شناخته روی کنترل خشمش خیلی کار کرده و بهتر هم شده اما خب اصلن کامل و بی نقص نیست و اتفاقا ارتباط گرفتن باهاش یک کم سخته و قلق خاص خودش رو می خواد
یادمه کوچولو که بود یک دوست صمیمی داشت و هروقت می خواستن باهم بازی کنن می رفتن توی یک تیم و با یک دوست فرضی مسابقه می دادن که از همدیگه نبازن یک بازی های عجیب و غریبی هم با مهره ها و لگو ها اختراع می کردن و با دوست خیالی شون باهاش مسابقه می دادن و حتی گاهی بهش می باختن اما از همدیگه نباید می باختن

دکترمهرانا شنبه 16 اردیبهشت 1402 ساعت 13:11

سلام بر شما
امیدوارم خوب باشید.هفت ماه مشاوره و هیچ تغییری نکردن به این معناست که درمانگر گرفتار سبستم عقلانی و دفاع های پسرتون شده و نتونسته خنثی کنه. اگر دوست داشتین پیشنهاد می کنم از دکتر غریبی که در کلینیک خانه مینا واقع در میدان مینا( شریعتی ) هستن بهره ببرین. انشالا ک بهترین نتیجه را بگیرین
شماره تلفن خانه مینا:شریعتی
۰۲۱۲۲۲۲۹۲۸۸
شیخ بهایی
۰۲۱۴۰۸۸۲۹۱۰

سلام دکتر عزیز
ممنون از راهنمایی تون
بهش این مرکز مشاوره رو پیشنهاد می کنم

می خوانمت شنبه 16 اردیبهشت 1402 ساعت 14:41

شرمنده منظورم رو اشتباه رسوندم. منظورم این بود که به دلیل حضور در دانشگاه شریف بسیار با بچه های باهوش و موفقی مثله سپهرجان برخورد کردم و منظورم صرفا شریفی ها نبود و یا اینکه هر دانش آموز درسخون و باهوشی قطعا این مدلیه. منظورم این بود که بچه های با هوش و موفق مثله سپهرجان معمولا پذیرش شکست براشون سخته چون همیشه موفق و سرآمد بودن. می خواستم بگم نگران نباشین ممکنه اتفاقی که افتاده از نظر شما شکست یا مهم نباشه ولی برای سپهرجان چون تازه داره مواجه میشه سخته.
شما مادر بسیار فهیمی هستین و سالهاست که میخونمتون
سپهرجان هم فرزند شماست و قطعا از این مرحله عبور می کنه

بعصی روزها خودم هم کلافه ام و تحملم پایین هست
ممنونم و متوجه ام که قصد کمک و همدلی داری

زهرا یکشنبه 17 اردیبهشت 1402 ساعت 14:50

سلام پریسا جان...
خوشحالم بعد از مدت ها براتون کامنت میذارم.
و راجع به سپهر هم مطمئنا دیر یا زود مشکل اش حل میشه و همین که بر مشکل اش آگاهی پیدا کرده و در پی حل اش هست، خودش لااقل نصف مسیره...زندگی مسابقه نیست. و چه خوب که توی این سن متوجه شد باید بتونه مشکل اش رو حل کنه، تا بعدا تو مراحل جدی تر زندگی که شاید دیگه حمایت سفت و سخت خانواده اش رو هم نداشته باشه، این مشکل گریبان گیرش نشه...
تو این مرحله هم باید صبوری کرد دیگه. چاره ای نیست.

سلام عزیزم
آره دیگه چاره ای نیست و باید صبوری کنم نا به خودش و مشکلش مسلط بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد